جدول جو
جدول جو

معنی هبیره - جستجوی لغت در جدول جو

هبیره
(هَُ بَ رَ)
کفتار. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، کفتار خرد. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بچۀ کفتار. (ناظم الاطباء) ، ابوهبیره، غوک نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قورباغۀ نر. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، ام هبیره، غوک ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هبیره
(هَُ بَ رَ)
ابن (عبداﷲبن) عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی. شاعر دورۀ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العراده گفته میشد و ’عراده’ نام اسب او است و نیز به اسم ’الکلحبه’شهرت داشت. (کلحبه: بانگ آتش و لهیب آن است) در اسم پدرش اختلاف است. بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲ بن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به ’عرینه’ از قضاعه یا از بحیله آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به ’عرین’ از بنی یربوع، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی ’بلی’ قضاعی برانگیخت.بنی جشم اموال بنی ’بلی’ را گرفته سپس کلحبه و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید:
امرتهم امری بمنعرج اللوی
و لا رأی للمعصی الا مضیعا
فقلت لکاس: الجمیها، فانما
حللت الکثیب، من زرود، لافزعا.
هبیره به دست پسرش مجروح شد و بر اثر آن درگذشت. (ازالاعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 65)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیره
تصویر تبیره
نوعی دهل یا طبل، کنایه از صدای تبیره، برای مثال تبیره برآمد ز درگاه شاه / رده برکشیدند بر بارگاه (فردوسی - ۳/۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه، فرزندزاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
کنایه از گناه بزرگ مانند قتل و زنا، کبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
چپیره، عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
نوعی وضو یا غسل که در آن هرگاه عضوی از بدن زخمی شده و روی آن را بسته باشند و باز کردن آن هنگام وضو یا غسل زیان و صدمه داشته باشد می توان به همان حالت که هست وضو گرفت یا غسل کرد، به طوری که آب به آن نرسد، در پزشکی تخته های نازک و نوارهایی که شکسته بند روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندد، آتل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ / رِ)
دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان). طبل و کوس و دهل. (غیاث اللغات). دهل را نیز گویند. (فرهنگ اوبهی). طبل و دمامه که آن را کوس نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). دهل و نقاره. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) :
تبیره ببردند و پیل از درش
ببستند آذین همه کشورش.
فردوسی.
برآمد خروش از در پهلوان
ز کوس و تبیره زمین شد نوان.
فردوسی.
بفرمود اسکندر فیلفوس
تبیره بزخم آوریدند و کوس.
فردوسی.
ز ره گرد برخاست وز شهر جوش
ز صحرا فغان وز تبیره خروش.
اسدی.
ز خون پشت صندوق پیلان بنفش
شکسته تبیره دریده درفش.
اسدی.
همچو شمشیر باش جمله هنر
چون تبیره مشو همه آواز.
سنایی.
خروه غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
تبیره بغرید چون تندشیر
درآمد برقص اژدهای دلیر.
نظامی.
ایا شاهی که بر درگاه جاهت
ز طاس مهر و مه باشد تبیره.
شمس فخری.
رجوع به تبیر شود، بعضی گویند تبیره دهلی است که میان آن باریک و هر دو سرش پهن میباشد. (برهان). رجوع به تبیر در همین لغت نامه شود، مجازاً بمعنی صدا و آواز تبیره هم آمده است:
تبیره برآمد ز پرده سرای
همان نالۀ کوس با کرنای.
فردوسی.
چو شب روز شد بامدادان پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
تبیره برآمد ز درگاه طوس
همان نالۀ بوق و آوای کوس.
فردوسی.
، خانه ایکه در آن پلیدیها ریزند. (برهان). خانه ای باشد که در آنجا سرگین و پلیدی باشد. (فرهنگ اوبهی). رجوع به تبیر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ رِهْ)
مصغر ابراهیم
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
پاره ای از مو، گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند، پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
ساخته. پرداخته، جمع حساب، پیچیده. (از برهان قاطع) ، سنجیده. (اوبهی) ، تل ریگ. تودۀ ریگ. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بهندی بلیله است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به بهیر شود، سراغ یافتن. (آنندراج) ، مجازاً، اثری پیدا کردن از چیزی. نشانی از کسی یا چیزی یافتن
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، گناه کردن، برابر ساختن خون قاتل را به خون قتیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : باء دمه بدمه، برابر ساخت خون قاتل را به خون قتیل. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ترتیب عادل بن علی ص 28). باؤوا بغضب من الله ، ای رجعوا به، ای صار علیهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشته شدن بدل صاحب خود: و باء بصاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
زن سست کوتاه خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَبْ بَ رَ / رِ)
قسمتی از بند کاسک. بند کلاه خود. (از دزی ج 1 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ رَ)
ابوصبیره، مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ تَ)
هرگز. (ناظم الاطباء). قطعاً. هیچگاه. از ریشه هبر به معنی قطع و نابود کردن
لغت نامه دهخدا
دیناری بود ازمسکوکات دوره بنی امیه که درزمان خلافت یزیدبن عبدالملک بوسیله عمربن هبیره (ازاعمال بنی امیه درعراق) ضرب شد، پس ازعهد بنی امیه منصور خلیفه عباسی فقط سه سکه از نقوداموی راپذیرفت وآن سه عبارت بودند از: هبیریه خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیره
تصویر بهیره
گران کابین، آزاده، کوته بالا: در زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیره
تصویر جبیره
تخته بند، نواری که روی عضو استخوان شکسته می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
دهل کوس طبل نقاره، خانه ای که در آن پلیدیها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
نان نازک نان سر سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیره
تصویر قبیره
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
گناه بزرگ و عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریره
تصویر هریره
ناپسندی بچه گربه، گل آذین نگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیره
تصویر هجیره
نیمروز، سختی گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبریه
تصویر هبریه
شوره سر، پر پینه، ریزه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبیده
تصویر هبیده
یک دانه حنظل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
((نَ رِ))
فرزند فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
((کَ رِ))
گناه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
((جَ رَ یا رِ))
تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند، جمع جبائر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
((تَ رِ))
دهل، کوس، طبل دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره