مورچۀ ریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، در لغت نبطی، ریزه برگی که از کشت بر زمین ریزد و قابل خوردن حیوانات باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
مورچۀ ریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، در لغت نبطی، ریزه برگی که از کشت بر زمین ریزد و قابل خوردن حیوانات باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
شتری که در رفتن شتاب کند و با کمک گردن رود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). ابن اعرابی گوید: و انی لاطوی الکشح من دون ما انطوی و اقعط بالخرق الهبوع المراجم
شتری که در رفتن شتاب کند و با کمک گردن رود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). ابن اعرابی گوید: و انی لاطوی الکشح من دون ما انطوی و اقعط بالخرق الهبوع المراجم
پادشاهی است از پادشاهان عرب و آن را هبوله یا ابن هبولهنیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام پادشاهی مر تازیان را و آن را ابن الهبوله و ابن هبوله نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به هبوله (ابن...) شود
پادشاهی است از پادشاهان عرب و آن را هبوله یا ابن هبولهنیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام پادشاهی مر تازیان را و آن را ابن الهبوله و ابن هبوله نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به هبوله (ابن...) شود
نام جایی است در بلاد بنی تمیم. (معجم البلدان). جایی است در بلاد بنی تمیم یا بنی نمیر. (معجم متن اللغه). موضعی است در بلاد بنی نمیر. (منتهی الارب) ، نام کوهی است. (معجم البلدان). ابن مقبل گوید: جزی اﷲ کعباً بالاباتر نعمه وحیاً بهبود جزی اﷲ اسعدا. عمر بن کرکره حکایت کرده است که: ابن مناذر قصیدۀ دالیه ای برایم میخواند، چون به این بیت رسید: یقدح الدهر فی شماریخ رضوی و یحط الصخور من هبود. به او گفتم: هبود چیست ؟ گفت: نام کوهی است. گفتم: اشتباه کرده ای ! هبود چشمه ای است به یمامه که آبش شور است و قابل آشامیدن نیست و من خود چندین بار در آن تغوط کرده ام. پس از مدتی وی را در مسجد بصره دیدم که شعری میخواند، چون بدین مصرع رسید ’و یحط الصخور من عبود’ بدو گفتم: عبود چیست ؟ گفت: کوهی است در شام و شاید تو ای ولدالزنا بر آنهم تغوط کرده باشی ! خندیدم و گفتم نه من این کوه را ندیده ام. (ازمعجم البلدان چ جدید)
نام جایی است در بلاد بنی تمیم. (معجم البلدان). جایی است در بلاد بنی تمیم یا بنی نمیر. (معجم متن اللغه). موضعی است در بلاد بنی نمیر. (منتهی الارب) ، نام کوهی است. (معجم البلدان). ابن مقبل گوید: جزی اﷲ کعباً بالاباتر نعمه وحیاً بهبود جزی اﷲ اسعدا. عمر بن کرکره حکایت کرده است که: ابن مناذر قصیدۀ دالیه ای برایم میخواند، چون به این بیت رسید: یقدح الدهر فی شماریخ رضوی و یحط الصخور من هبود. به او گفتم: هبود چیست ؟ گفت: نام کوهی است. گفتم: اشتباه کرده ای ! هبود چشمه ای است به یمامه که آبش شور است و قابل آشامیدن نیست و من خود چندین بار در آن تغوط کرده ام. پس از مدتی وی را در مسجد بصره دیدم که شعری میخواند، چون بدین مصرع رسید ’و یحط الصخور من عبود’ بدو گفتم: عبود چیست ؟ گفت: کوهی است در شام و شاید تو ای ولدالزنا بر آنهم تغوط کرده باشی ! خندیدم و گفتم نه من این کوه را ندیده ام. (ازمعجم البلدان چ جدید)
تاکنون و تا حال. (برهان) : دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟ آغاجی. هنوز از لبت شیر بوید همی دلت ناز و شادی بجوید همی. فردوسی. بدو گفت نیرنگ سازی هنوز نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟ فردوسی. هنوز آن کمربند نگشاده ام همان تیغ پولاد ننهاده ام. فردوسی. پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است. لبیبی. تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال. زینبی. هنوز اندرآن خانه گبرکان بمانده ست بر جای چون عرعری. منوچهری. باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است. منوچهری. عصیر جوانه هنوز از قدح همی زد به تعجیل پرتابها. منوچهری. هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت. (تاریخ بیهقی). هنوز اندراین کار بد سرفراز رسیدند دو پیر نزدش فراز. اسدی. بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر. ناصرخسرو. اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست. (نوروزنامه). گفت: اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی. (نوروزنامه). کشمکش جور در اعضا هنوز کن مکن عدل نه پیدا هنوز. نظامی. هنوز از عشقبازی گرم و داغ است هنوزش شور شیرین در دماغ است. نظامی. هنوزم آب در جوی جوانی است هنوزم لب پر آب زندگانی است. نظامی. هنوزم هندوان آتش پرستند هنوزم چشم چون ترکان مستند. نظامی. اگر بیگانگان تشریف بخشند هنوز از دوستان خوشتر گدایی. سعدی. هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم هنوز با همه بدمهریت طلبکارم. سعدی. آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند. سعدی. برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت جرعۀ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز. حافظ. ، بهتر. از آن بهتر است: عزی که آن ز فضل نباشد هنوزذل فخری که آن ز فضل نباشد هنوز عار. فرخی. ، تا این حد. باز. (یادداشت مؤلف) : گرنه به انصاف شوی پرده دوز حیف بود در حق جاهل هنوز. امیرخسرو دهلوی
تاکنون و تا حال. (برهان) : دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟ آغاجی. هنوز از لبت شیر بوید همی دلت ناز و شادی بجوید همی. فردوسی. بدو گفت نیرنگ سازی هنوز نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟ فردوسی. هنوز آن کمربند نگشاده ام همان تیغ پولاد ننهاده ام. فردوسی. پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است. لبیبی. تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال. زینبی. هنوز اندرآن خانه گبرکان بمانده ست بر جای چون عرعری. منوچهری. باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است. منوچهری. عصیر جوانه هنوز از قدح همی زد به تعجیل پرتابها. منوچهری. هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت. (تاریخ بیهقی). هنوز اندراین کار بد سرفراز رسیدند دو پیر نزدش فراز. اسدی. بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر. ناصرخسرو. اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست. (نوروزنامه). گفت: اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی. (نوروزنامه). کشمکش جور در اعضا هنوز کن مکن عدل نه پیدا هنوز. نظامی. هنوز از عشقبازی گرم و داغ است هنوزش شور شیرین در دماغ است. نظامی. هنوزم آب در جوی جوانی است هنوزم لب پر آب زندگانی است. نظامی. هنوزم هندوان آتش پرستند هنوزم چشم چون ترکان مستند. نظامی. اگر بیگانگان تشریف بخشند هنوز از دوستان خوشتر گدایی. سعدی. هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم هنوز با همه بدمهریت طلبکارم. سعدی. آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند. سعدی. برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت جرعۀ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز. حافظ. ، بهتر. از آن بهتر است: عزی که آن ز فضل نباشد هنوزذل فخری که آن ز فضل نباشد هنوز عار. فرخی. ، تا این حد. باز. (یادداشت مؤلف) : گرنه به انصاف شوی پرده دوز حیف بود در حق جاهل هنوز. امیرخسرو دهلوی
به خواب رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوابیدن. (اقرب الموارد) (لسان العرب) (معجم متن اللغه) ، خوابیدن اندک در روز. یک لحظه خوابیدن از روز. خواب در روز هر قدرکه باشد. (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، اندک خوابیدن مطلقاً. خوابیدن اندک هر وقت که باشد. اسم آن: هبغه. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
به خواب رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوابیدن. (اقرب الموارد) (لسان العرب) (معجم متن اللغه) ، خوابیدن اندک در روز. یک لحظه خوابیدن از روز. خواب در روز هر قدرکه باشد. (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، اندک خوابیدن مطلقاً. خوابیدن اندک هر وقت که باشد. اسم آن: هبغه. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)