جدول جو
جدول جو

معنی هبهبیه - جستجوی لغت در جدول جو

هبهبیه(هََ هََ بی یَ)
شتر مادۀ سبک و شتاب. (منتهی الارب). شتر مادۀ سبک. (اقرب الموارد). شتر مادۀ ضعیف. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ سبک تیزرو. (لسان العرب). ابن احمر گوید:
تماثیل قرطاس علی هبهبیه
نضاالکور عن لحم لها متخدد.
از کلمه تماثیل، کتابهایی را که خواهد نوشت اراده کرده است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَُ ری یَ)
ریح هباریه، باد گردناک. (منتهی الارب). باد غبارآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ بی یَ)
زرینه. (دهار) ، نوعی از زورق و قایق در رود نیل، تأنیث ذهبی
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
شریف و بزرگ گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شریف و بزرگ شدن قوم. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ ساختن خانه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بی یَ)
اعجوبه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بی یَ / یِ)
منسوب به باب سید علیمحمد. رجوع به باب شود. (ضحی الاسلام ج 3 ص 224) ، من. رجوع به باتمن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بمعنی بخباخ که شتر بانگ کننده از مستی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِرْ را)
بانگ بلند کردن شتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
تناور و بزرگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ بی یَ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به هازبا شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
یاقوت حموی در معجم البلدان ذیل کلمه هبود، این کلمه را جمع هبود که نام آبی است دانسته، به اعتبار آبهای اطرافش. و چنین آورده: ابومنصور گوید که ابوالهیثم این بیت را برایم خواند:
شربن بعکاش الهبابید شربه
و کان لها الاحفی خلیطاً تزایله.
و گفت که ’عکاش الهبابید’ آبی است که به آن هبود گفته میشود، پس آن را جمع می بندند به اعتبار اطرافش. (معجم البلدان. چ جدید. ج 20 ص 391). ولی معجم متن اللغه آن را صورتی ازکلمه هبود دانسته است
لغت نامه دهخدا
(رِ بی یَ)
آب کوچکی است متعلق به بنی هاربه بن ذبیان. (از معجم البلدان). آبکی است مر بنی هاربه بن ذبیان را. (منتهی الارب). آب کوچکی است متعلق به بنی هاربه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ بی ی)
مرد نیکو سرودگوی مر شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن کس که برای شتران هنگام راه رفتن آواز نیکو خواند تا بشتاب و نشاط روند، نیکوخدمت مطلقاً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، نیکو خدمت کننده شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، قصاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، شترکش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، طباخ. آشپز. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، بریان کننده. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، تیزرو و شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، شترسبک. (منتهی الارب). مؤنث آن: هبهبیه. (اقرب الموارد). شتر تیزرو. (لسان العرب). راجز گوید:
قد وصلنا هو جلا بهوجل
بالهبهبیات العتاق الزمل.
(از لسان العرب).
، شتر ضعیف. (ناظم الاطباء) ، گوسپند نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، شبان گوسپندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) :
کانه هبهبی نام عن غنم
مستأور فی شوساد اللیل، مذؤوب.
(از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با ری یَ)
نسبت است به هبار. (وفیات الاعیان چ 1 ج 2 ص 120)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یَ)
آن چیزی از پرز پنبه که میپرد و همچنین از پشم و پر. (ناظم الاطباء). ریشه و ریزۀ پنبه و پشم که بپرد. (منتهی الارب). ما طار من الریش. (اقرب الموارد) ، چرک وسبوسۀ سر. مایتعلق باسفل الشعر مثل النخاله من وسخ الرأس. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ ری یَ)
نام دیناری است از سکه های دورۀ بنی امیه که در زمان خلافت یزید بن عبدالملک، بوسیلۀ عمر بن هبیره زده شد. عیار آن سکه 6 دانه بود. پس ازبنی امیه، منصور خلیفۀ عباسی فقط سه سکه از نقود اموی را پذیرفت و آن سه عبارت بود از هبیریه، خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند. عمر بن هبیره و خالد بن عبداﷲ البجلی و یوسف بن عمر که هرکدام یکی از این سکه ها را زده و به نام خود ایشان معروف شدند، هر سه ازعمال بنی امیه در عراق بودند. (از النقودالعربیه)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ بَ)
بانگ گشن هنگام هیجان گشنی. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ وَ رَ)
به شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب و نشاط رفتن. (معجم متن اللغه) ، درخشیدن سراب، بیدار شدن از خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، بانگ بر زدن، تیز شدن گشن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به هیجان درآمدن گشن برای گشنی، خواندن کسی را به چیزی. (معجم متن اللغه) ، زجر کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). راندن، ذبح کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، خواندن گشن را به گشنی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). هبهب بالتیس، خواند او را به گشنی. (ناظم الاطباء). اسم از آن: هبهبه است
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی یَ)
به معنی اشقر و گویا جمع آن اصهبیات است.
لغت نامه دهخدا
(حُ بی یَ)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بی یَ)
دره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ بی یَ)
سلسله ای از اهل تصوف. سید قطب الدین محمد الحسینی النیریزی الشیرازی، یکی از اقطاب این سلسله در کتاب فصل الخطاب آورده: و وارث الطومار السلسله الذهبیه الکبرویه الرضویه، الشیخ محمد العارف الذی صومعته فی المشهد المقدس، الی الشیخ الجلیل حاتم، و هو الی الشیخ العارف الکامل الشیخ محمد علی المؤذن، و هوالی الشیخ العزیز الجلیل الشیخ نجیب الدین رضا النیریزی، و هو الی شیخی المذکور شیخ علینقی (الاصطهباناتی) و ذلک الطومار الیوم عندی. سید قطب الدین محمد مزبور یکی از اقطاب این سلسله بود، و مرحوم حاج نایب الصدر شیرازی در کتاب ’طرائق الحقایق’ در شرح حال وی گوید: (فصل ششم، ضمن ذکر بعضی از معاصرین سید علیرضا شاه دکنی و معصوم علیشاه). السید السند، قطب الدین محمد، الحسینی النیریزی الشیرازی، نسب آن جناب به بیست وسه واسطه بحضرت سید سجاد علیه السلام منتهی میشود، واجدادش در قصبۀ نیریز من اعمال فارس توطن داشتند، بعد از استکمال علوم مرسومه در طلب اهل یقین پی سپر بوده، تا آنکه در بقعۀ شاه داعی الی الله ، بیرون شهر شیراز، خدمت شیخ علی نقی اصطهباناتی طی مقامات سلوک کرده بمصاهرت و خلافت مخصوص گردید. غرض، جناب سید قطب از مشایخ عظام سلسلۀ ذهبیه است. در سنۀ 1173 هجری قمری رحلت کرد. رسالۀ فصل الخطاب از آثار اوست. اسامی مشایخ و ارکان سلسلۀ ذهبیه: جلال الدین محمد مجدالاشراف مرید پدرش آقا میرزا ابوالقاسم شیرازی و او مرید پدرش آقا میرزا عبدالنبی شیرازی و او مرید آقا محمد هاشم و او مرید سید قطب الدین محمد نیریزی ثم الشیرازی او مرید شیخ علی نقی اصطهباناتی و او مرید مهبط انوار حق شیخ نجیب الدین رضا النیریزی الاصفهانی و او مریدشیخ محمد علی مؤذن خراسانی السبزواری و او مرید شیخ حاتم زراوندی و او مرید شیخ درویش محمد کارندهی و او مرید شیخ تاج الدین حسین تبادکانی و او مرید شیخ غلامعلی نیشابوری و او مرید شیخ حاجی محمد خبوشانی و او مرید الشیخ شاه علی اسفرانی و او مرید شیخ رشیدالدین بیدآواذی و او مرید سید عبدالله برزش آبادی و او مرید شیخ خواجه اسحاق ختلانی و او مریدالامیر سید علی همدانی و او مرید شیخ محمود اصم مزدقانی و او مرید شیخ علاءالدوله سمنانی و او مرید شیخ احمد جوزقانی و او مرید شیخ رضی الدین علی لالا و او مرید شیخ مجدالدین بغدادی و او مرید شیخ نجم الدین کبری و او مرید شیخ عماریاسر اندلسی و او مرید شیخ ابوالنجیب سهروردی و او مرید شیخ احمد غزالی و او مرید شیخ ابی بکر نساج و او مرید شیخ ابوالقاسم کورکانی و او مرید شیخ ابوعلی کاتب و او مرید شیخ ابوعلی رودباری و او مرید ابوعثمان مغربی و او مرید شیخ جنید بغدادی و او مرید شیخ سری سقطی و او مرید شیخ معروف کرخی و او را انتساب بسلطان الاولیا ثامن الائمه النجباء السلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام میباشد قدس الله اسرارهم
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یَ)
مؤنث زبیبی. نسبت است به زبیب انگور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یَ)
محله ای است به بغداد، از آن محله است ابوبکر زبیبی. (منتهی الارب). محله ای است به بغداد. (شرح قاموس) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). محله ای است در بغداد که آنرا تل الزبیبیه خوانند. (ازمعجم البلدان). رجوع به زبیبی (... عبدالله بن ابی طالب) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بی یَ)
دیگ که در آن تتم انداخته باشند. (آنندراج). قدرٌ عبربیه، أی سماقیه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مالک و رب شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مبهیه در فارسی مونث مبهی: ور نفزا مونث مبهی جمع مبهیات. یا ادویه مبهیه. ادویه ای که استعمال آنها موجب تقویت قوه باه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبریه
تصویر هبریه
شوره سر، پر پینه، ریزه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهبیه
تصویر ذهبیه
مونث ذهبی. زرینه طلایی، بخور مریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیه
تصویر بابیه
شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
دیناری بود ازمسکوکات دوره بنی امیه که درزمان خلافت یزیدبن عبدالملک بوسیله عمربن هبیره (ازاعمال بنی امیه درعراق) ضرب شد، پس ازعهد بنی امیه منصور خلیفه عباسی فقط سه سکه از نقوداموی راپذیرفت وآن سه عبارت بودند از: هبیریه خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوبیه
تصویر ربوبیه
خدایی پروردگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبایه
تصویر هبایه
پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار