جدول جو
جدول جو

معنی هبه - جستجوی لغت در جدول جو

هبه
دادن چیزی به کسی بدون عوض، بخشش
تصویری از هبه
تصویر هبه
فرهنگ فارسی عمید
هبه
(قُ حَ)
بریدن چیزی را. (منتهی الارب) : هب السیف الشی ٔ هبه، برید شمشیر آن چیز را. (اقرب الموارد) ، به حرکت درآوردن شمشیر چیزی را. جنبانیدن شمشیر چیزی را. (معجم متن اللغه) ، جنبیدن و به حرکت درآمدن شمشیر. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبه
(هََ بْ بَ)
یک مرتبه. یک بار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رایته هبه، دیدم او را یک بار در تمام عمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، ساعتی که از پگاه باقی باشد، مدتی از روزگار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، هیجان نر برای گشنی. (معجم متن اللغه) ، روانی شمشیر و نیزه در ضریبه و درخش آن. گفته میشود ’سیف ذوهبه’. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و ’احذر هبه السیف’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هبه
از ’وه ب’، بخشش و انعام. (ناظم الاطباء) (ترجمان علامۀ جرجانی). بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب). بخشیدن و دادن چیزی بلاعوض. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). التبرع تملیک العین بلاعوض. (تعریفات) ، دراصطلاح شرع اسلام: هی العقد المقتضی لتملیک العین من غیر عوض منجزا مجرداً عن القربه. (شرایع محقق حلی).
هبه در قانون مدنی ایران: قانون مدنی ایران هبه را در مادۀ 795 به این طریق تعریف میکند: هبه عقدی است که به موجب آن یک نفر مالی را مجاناً به کس دیگری تملیک میکند. تملیک کننده را واهب، طرف دیگر را متهب و مالی را که مورد هبه است عین موهوبه میگویند. ’ هبه بر دو قسم است: یکی قابل رجوع و دیگری غیرقابل رجوع. هبه ای که بموجب قباله که هبه نامه نامیده میشود صورت گیرد و قبالۀ آن ثبت شود قابل ارجاع نیست ولی هبه ای که مقبوض نباشد قابل ارجاع است.
هبه در حقوق روم: موضوع خانواده نزد رومیان قدیم اهمیتی فوق العاده داشته است و سیاستمداران و مقننین روم همواره سعی داشته اند که اساس خانواده را محکمتر نموده و آن را از موجبات زوال و تزلزل محفوظ دارند و به این جهت رومیان کاملاً طرفدار هبه نبوده و آن را با نظر غیرمساعدنگاه میکردند و هبه را جز در موارد خاص و یا شرایط سخت تجویز نمیکردند. بنابراین دو نوع تضمین وثیقه درمورد هبه وجود داشت. 1- قدیمترین قانونی که در خصوص هبه در روم وضع شده بود قانون سینسیا است. قانون مزبور از طرفی عقد هبه را از سایر عقود کاملاً مجزا و از طرف دیگر آن را خواه از حیث مقدار و خواه از حیث اشخاص محدود کرده بود نکتۀ قابل ذکر این است که قانون مزبور هیچ نوع ضمانت اجراء در موارد تخلف از آن پیش بینی نکرده بود. 2- ثبت قبالۀ هبه. یکی از تشریفاتی که ممکن است باعث جدی بودن عمل هبه و سبب تأمل و تفکر واهب بشود ثبت قبالۀ هبه است. قوانین ثبت قبالۀ هبه در زمان کنستانس کلوری و کنستانتین وضع شد ولی در عهد امپراتوری ژوستینین بموجب فرمانی که صادر کرد ثبت قبالۀ هبه وقتی اجباری بود که میزان آن از 500 شاهی طلا تجاوز کند.
هبه در حقوق ایران باستان: در کتب تاریخ ایران باستان اطلاعات مهم و مفصلی در باب هبه وجود ندارد. تنها ممکن است از کتاب روایات که جزء کتب خطی کتاب خانه ملی پاریس است و همچنین از تحقیقات پرفسور بارتولمه، مطالب بسیار مختصری در خصوص هبه به دست آورد. هبه چنانکه از روایات استنباط میشودیکی از نتایج تکامل تاریخی مسالۀ اپرماند است که در حقیقت عبارت از وصیت، به معنی امروزی در حقوق ایران میباشد. اپرماند عبارت از مالی بود که متوفی در وصیت نامۀ خود به کسی میداد و این اپرماند به تدریج به صورت هبه درآمده و دارای همان خواصی است که پوتلاچ به معنی هبه در زمان قدیم داشته است. در ایران قدیم متهب در صورت قبول هبه متعهد میشد که در مواقع لزوم عین مال و یا مثل آن و یا اینکه دو برابر آن را بر حسب موارد، بواهب و یا وارث مسترد دارد و معمولاً عمل هبه در روز اول هر سال و یا در اعیاد خصوصاً عید میتراصورت میگرفته و همان روز اسامی طرفین در دفتری ثبت میشده است. (از حقوق مدنی تألیف موسی عمید) (از ترجمه النهایه فی مجردالفقه و الفتاوی)
لغت نامه دهخدا
هبه
(هَِبْ بَ)
نوع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد، حال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوع و هیئت از وزیدن باد. (ناظم الاطباء). حال وزش باد. (معجم متن اللغه) ، روانی شمشیر و نیزه در ضریبه و درخش آن. گفته میشود: سیف ذوهبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). روانی شمشیر در ضریبه و درخشش آن. (معجم متن اللغه) : للسیف هبه. (اقرب الموارد) ، پاره ای از جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، جامۀ کهنه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، ساعتی که از پگاه باقی باشد، مدتی از روزگار. گفته میشود: عشنا هبه، مدتی از زمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبه
(هَِ/ هََ بْ بَ)
رجوع به هبّه و هبّه شود
لغت نامه دهخدا
هبه
(هَِ بِ)
در اساطیر یونان ربه النوع جوانی است. وی دختر مشتری و هرا میباشد و متصدی ساقیگری ربه النوع بوده، روزی در اثناء انجام وظیفه از عمل خود شرمسار شد و از شغل خود سرباز زد و به محفل خدایان داخل نگشت، لاجرم مشتری وظیفۀ او را به جوانی موسوم به گانیمد تفویض کرد. هرکول، پهلوان افسانه ای یونان در موقع عروج به آسمان با هبه ازدواج کرد. در قورنته معبدی مخصوص به وی وجود داشت. (از قاموس الاعلام ترکی) (از دایرهالمعارف بریتانیکا)
ابن محمد الفخر بن یوسف بن منصور. ملقب به بهاءالدین و معروف به ابن الفخر. از امرای دولت رسولی بود. در سال 790 هجری قمری به امارت شهر زبید منصوب گشت و تا آخر عمر (796 هجری قمری) در این سمت باقی بود. (اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 55)
لغت نامه دهخدا
هبه
(هَِ بَ / بِ)
بخشش و انعام. (ناظم الاطباء). دهش. عطا. داد. رجوع به هبت (هبه) شود
لغت نامه دهخدا
هبه
(هَِ بَ)
عطیه و هدیه ای که خالی از غرض یا عوض باشد. (معجم متن اللغه). ج، هبات. (اقرب الموارد)
آنچه که ببخشند. (مهذب الاسماء). جایزه. عطیه. رجوع به هبه شود
لغت نامه دهخدا
هبه
(قَسْ وَ)
بخشیدن. دادن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). رجوع به هبه شود
لغت نامه دهخدا
هبه
(قُ بَ)
بانگ کردن تکه وقت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ کردن برای گشنی. (معجم متن اللغه) ، تیز شدن تکه برای گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهیجان آمدن برای گشنی. (معجم متن اللغه) ، خواندن گشن را بگشنی. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبه
آنچه که ببخشد، جایزه، عطیه
تصویری از هبه
تصویر هبه
فرهنگ لغت هوشیار
هبه
((ه ب))
بخشش و انعام، جمع هبات، آنچه بخشیده شده
تصویری از هبه
تصویر هبه
فرهنگ فارسی معین
هبه
انعام، بخشش، بذل، دهش، عطیه، وقف، هبت، هدیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهبه
تصویر نهبه
غارت، غارتگری
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ)
جرجی ابراهیم. او راست: نزهه الطلب فی علم المغانی و الطرب، در 22باب، و حواشی جامعی درباره موسیقی مصر و شام و بغداد بدان کتاب نوشته است. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
ترس. (ناظم الاطباء) (دهار) : رهبه لا رغبه آن جماعت را در ترشیز بگذاشت. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، الرهبه فی الدعا،ان تلقی کفیک فترفعهما الی الوجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
از قرای حوران است و مویز شهبی به این مکان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
بمعنی شهب است. (منتهی الارب). رنگ سپیدی بر سیاهی غالب آمده. رجوع به شهب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
چاه دورقعر. (آنندراج). چاه ژرف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ هَِ بَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب). رجوع به قهب شود، کوه بزرگ و گویند دراز، شتر کهنسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
مؤنث قهب بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
سپیدی مایل به تیرگی. و قال الاصمعی غبره الی سواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهبه و قهب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
زهب. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
مهمات و ساز و برگ سپاه. (از دزی ج 1 ص 608)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
ساز و ساختگی کار. ج، اهب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اهبت. و رجوع به اهب و اهبت شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
جمع واژۀ اهاب. پوستهای ناپیراسته
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قُ)
رهب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). ترسیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54) (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهبه
تصویر رهبه
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبه
تصویر اهبه
ساز و برگ، سازگاری ساز برگ بسیج، سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهبه
تصویر ذهبه
خرده زر ریزه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهبه
تصویر قهبه
سپیدچرک ماچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبه
تصویر شهبه
رنگ خاکستری، چیرگی سپیدی بر سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهبه
تصویر سهبه
باد چاه
فرهنگ لغت هوشیار