مرکب از بلا به معنی زیبا، و دنا به معنی بانو و خاتون. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است سمی از طایفۀ سلانه و شبیه به تاتوره و بزرالبنج، و از آن جوهر سمی گیرند موسوم به اتروپین. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایا است و ارتفاعش بین یک تا یک متر و نیم است و در اماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کرۀ زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا و جنوب اروپا و کریمه و قفقاز و آسیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید و ممکن است بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی است و ضخیم وگوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ای و در انتها دارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیز است ولی در قسمت انتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و ازکنارۀ برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است و جام گل قهوه ای رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و به بزرگی یک گیلاس می باشد. میوۀ نارس آن سبزرنگ است و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از انواع گیاه مندغوره دانست. قسمتهای مورد استفادۀ این گیاه، برگ و ریشه و میوه و دانۀ آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین می باشد. بلادن دارای اثرات درمانی بسیار است و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است. بلادون. بلادانه. بلادنا. ست الحسن. سیدحسنا. گوزل عورت اوتی. مردم گیاه. مردم گیا. مهرگیا. مهرگیاه. (از فرهنگ فارسی معین)
مرکب از بلا به معنی زیبا، و دنا به معنی بانو و خاتون. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است سمی از طایفۀ سلانه و شبیه به تاتوره و بزرالبنج، و از آن جوهر سمی گیرند موسوم به اتروپین. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایا است و ارتفاعش بین یک تا یک متر و نیم است و در اماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کرۀ زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا و جنوب اروپا و کریمه و قفقاز و آسیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید و ممکن است بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی است و ضخیم وگوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ای و در انتها دارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیز است ولی در قسمت انتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و ازکنارۀ برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است و جام گل قهوه ای رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و به بزرگی یک گیلاس می باشد. میوۀ نارس آن سبزرنگ است و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از انواع گیاه مندغوره دانست. قسمتهای مورد استفادۀ این گیاه، برگ و ریشه و میوه و دانۀ آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین می باشد. بلادن دارای اثرات درمانی بسیار است و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است. بلادون. بلادانه. بلادنا. ست الحسن. سیدحسنا. گوزل عورت اوتی. مردم گیاه. مردم گیا. مهرگیا. مهرگیاه. (از فرهنگ فارسی معین)
ویلفرید سکاون (1840- 1922 میلادی) شاعر و سیاح انگلیسی. در سال 1869م. با نوۀ بایرون وصلت کرد، و با وی در عربستان، سوریه، ایران و بین النهرین سیاحت نمود. او هواخواه نهضتهای ملی مصر و هند و ایرلند بود. چند کتاب بر ضد امپریالیسم نوشت. مجموعۀ اشعار (1914 میلادی) و خاطرات روزانۀ (20-1919 میلادی) وی حاکی از شخصیت توانای اوست. (از دائره المعارف فارسی)
ویلفرید سکاون (1840- 1922 میلادی) شاعر و سیاح انگلیسی. در سال 1869م. با نوۀ بایرون وصلت کرد، و با وی در عربستان، سوریه، ایران و بین النهرین سیاحت نمود. او هواخواه نهضتهای ملی مصر و هند و ایرلند بود. چند کتاب بر ضد امپریالیسم نوشت. مجموعۀ اشعار (1914 میلادی) و خاطرات روزانۀ (20-1919 میلادی) وی حاکی از شخصیت توانای اوست. (از دائره المعارف فارسی)
سولان، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل. (برهان). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عبادت گزیده و ریاضت کشیده اند. (آنندراج). نام کوهی عظیم مشرف به اردبیل از آذربایجان. (معجم البلدان). کوهی است از کوههای آذربایجان دارای 4812 گز ارتفاع، و باآنکه از دوره های تاریخی آتش فشانهایی در این کوه دیده نشده معذلک دهانه های آتش فشانی متعدد و چشمه های آب گرم فراوان در آن موجود است. (از جغرافیای غرب ایران ج 24). کوه سبلان در آذربایجان از جبال مشهور است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن کوه افتاده است. کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدارمیدهد، دورش سی فرسنگ باشد و قلۀ او هرگز از برف خالی نبوده و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما. و در عجایب المخلوقات از رسول علیه السلام مروی است کسی که بخواند فسبحان اﷲ حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عیشاً و حین تظهرون یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون بعدد، آنچه بخوانند بنویسد خدا برای او حسنات بمقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد میدهد. گفتند یا رسول اﷲ سبلان چیست، فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان بر آن چشمه ای است از چشمه های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء، و در تاریخ مغرب گویند که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرمست وسوزان و جاری است. (نزهه القلوب ص 196) : قبلۀ اقبال قلۀ سبلان دان کو ز شرف کعبه دار قطب کمال است. خاقانی. و به برکه همچنین فرشته ای است و بکوهی از ناحیت آن که آن را سبلان گویند همچنین ملکی است. (تاریخ قم ص 89)
سولان، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل. (برهان). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عبادت گزیده و ریاضت کشیده اند. (آنندراج). نام کوهی عظیم مشرف به اردبیل از آذربایجان. (معجم البلدان). کوهی است از کوههای آذربایجان دارای 4812 گز ارتفاع، و باآنکه از دوره های تاریخی آتش فشانهایی در این کوه دیده نشده معذلک دهانه های آتش فشانی متعدد و چشمه های آب گرم فراوان در آن موجود است. (از جغرافیای غرب ایران ج 24). کوه سبلان در آذربایجان از جبال مشهور است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن کوه افتاده است. کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدارمیدهد، دورش سی فرسنگ باشد و قلۀ او هرگز از برف خالی نبوده و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما. و در عجایب المخلوقات از رسول علیه السلام مروی است کسی که بخواند فسبحان اﷲ حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عیشاً و حین تظهرون یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون بعدد، آنچه بخوانند بنویسد خدا برای او حسنات بمقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد میدهد. گفتند یا رسول اﷲ سبلان چیست، فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان بر آن چشمه ای است از چشمه های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء، و در تاریخ مغرب گویند که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرمست وسوزان و جاری است. (نزهه القلوب ص 196) : قبلۀ اقبال قلۀ سبلان دان کو ز شرف کعبه دار قطب کمال است. خاقانی. و به برکه همچنین فرشته ای است و بکوهی از ناحیت آن که آن را سبلان گویند همچنین ملکی است. (تاریخ قم ص 89)
بسیار خاموش و عاقل گردیدن. (از ناظم الاطباء)، ناحیه ها. نواحی. (فرهنگ فارسی معین) : ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند مخالفان بدی اندر آن بلاد و دیار. فرخی. من از دیارحبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم. حافظ. ، این کلمه درترکیب اسماء امکنه برای افادۀ مفهوم مملکت و کشور بکار رود، مثلاً بلادالعرب، به عربستان و بلادالروم به مملکت رومیان اطلاق شود. (از فرهنگ فارسی معین) : خرج واحد فی قرب ینوف القفاف فوق قریه الهجر من بلادالاهنوم فی زمن الامام شرف الدین علیه السلام.... (الجماهر بیرونی ص 271) .و أما مواضع تکثر شهرتها، واحد بجبل الشرق من بلاد انس یسمی الرکن... (الجماهر بیرونی ص 271). کاروان مهرگان از خزران آمد یا ز اقصای بلاد چینیان آمد. منوچهری. بلاد هند از لب جیحون بود تا شط فرات. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 120). چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد.... (کلیله و دمنه). که در بلاد اسلام چنان شهری نشان میدهند ودر دیار کفر. (کلیله و دمنه). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردۀ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاداسلام می آورند. (کلیله ودمنه). پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان). - بلاد اسلام و بلادالاسلام، مملکت اسلام: اًن هذه النسخ بعد تمامها انما یبعثها المتولی لتلک الاوقاف الی بلده من معظمات بلاد الاسلام، العربیه ًالی بلاد العرب و الفارسیه الی بلاد العجم... (از وقف نامۀ خواجه رشیدالدین فضل اﷲ در مقدمۀ نسخۀ جامعالتصانیف الرشیدیه بنقل از سعدی تا جامی ص 95). - بلاد افرنج، مملکت فرنگ. رجوع به افرنج شود. - بلادالبربر، مملکت بربر. رجوع به بربر شود. - بلادالبهش، حجاز، بدان جهت که ’بهش’ در آنجا روید. رجوع به بهش شود. - بلادالثلج، سرزمین برف. سیبریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرحوم احمد بهمنیار در تعلیقات خود بر تاریخ بیهق چنین آرد: در مأخذهایی که در دسترس بود این نام یافته نشد و بطوری که از قرائن برمی آید نام قسمت کوهستانی میان هندوستان و ترکستان است که بیرونی در التفهیم، در آنجا که عقیدۀ هندوان را درباره قبهالارض ذکر می کند، بدان اشاره کرده است، بدین عبارت: کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک - انتهی. و نیز میتوان حدس زد که مراد پامیر و هیمالیا است. بلاد ثلج. و رجوع به بلاد ثلج در همین ترکیبات شود: چهل و هشتم [از ولایات مشهور و نواحی که در ربع معمور عالم هست] ولایت بلادالثلج. (تاریخ بیهق ص 19). و برودت هوا و شدت سرما بحدی انجامید که تمامیت اقالیم حکم بلادالثلج گرفت. (جهانگشای جوینی). - بلادالجبال، مملکت جبال. نواحی مرکزی وغربی ایران که شامل اصفهان، کاشان، ساوه، لرستان، همدان، قزوین، زنجان تا کرمانشاهان امروزی بوده است. و رجوع به جبال شود. - بلادالجبل، مملکت جبل. رجوع به جبل شود. - بلادالخاضعین، ترجمه لقبی است که در قدیم به ایران یا فارس میداده اند. ایران. - ، سرو سرافکنده. - ، جقه. بته جقه ای. دارای نقش سرو سرافکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن البلخی در فارسنامه (ص 8) گوید: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - انتهی. و مرحوم دهخدا راجع به بلادالخاضعین که در نامۀ تنسر ذکر شده است با اشاره به مطلبی که در فارسنامۀ ابن البلخی آمده در یادداشتی مینویسد: بلادالخاضعین [در نامۀ تنسر] گمان می کنم ترجمه کلمه پارس باشد نه بمعنی امروز پارسا، بلکه به معنی فروتن. - بلادالدیلم، مملکت دیلم. سرزمین دیلمستان. رجوع به دیلم شود. - بلادالروم، مملکت روم. رجوع به روم شود. - بلادالزنج، مملکت زنج. زنگبار. رجوع به زنگبار شود. - بلادالعجم، مملکت عجم. مملکت فارس. مملکت ایران. رجوع به عجم شود: وکذا کان الامر لبنی بویه الذین ببلاد العجم [وجد علی بعض نقودهم:عمادالدولهوالدین] . (النقودالعربیه ص 123) .و رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات شود. - بلادالعرب، مملکت عرب. عربستان. رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات، و عرب و عربستان شود. - بلادالفرس، مملکت فرس. مملکت ایران: و کذاعلی نقود بعض السلاطین البحریه، و علی نقود بنی بویه فی بلاد الفرس: صمصام الدوله، و ضیاءالدین. (النقود العربیه ص 132). - بلادالفرنج، فرنگ. فرنگستان. و رجوع به بلادافرنج شود: فقد قلّت الفضه لاستهلاکها فی السروج و... انقطاع واصلها الی الدیار المصریه من بلادالفرنج و غیرها. (النقودالعربیه ص 117). - بلادالفلفل، از شهرهای اقلیم سوم، که نام آن منیبار است: الاقلیم الثالث من مشرق الارض، الصین الشمالیه و البحریه الساحلیه و بلادالفلفل وبلادالهیاطله. (نخبهالدهر دمشقی ص 20). ثم یلی ذلک [یلی مدینه هنوّر] مدینه منیبار و تسمی بلادالفلفل و فیهامن مدن الامهات فاکنور... و مدینه صیمور... (نخبهالدهر ص 173). و لم أر أحدا غلب أحدا علی مملکته الاّ قوم تتلو بلادالفلفل. (اخبارالصین و الهند ص 236). - بلادالقرظ، یمن، بدان جهت که روئیدنگاه قرظ است. و رجوع به قرظ شود. - بلادالمشرق، ممالک شرق. مقصود مصر و ممالک عربی زبانی است که جزء بلاد المغرب بشمار نیایند از قبیل عراق و شام و حجاز وغیره. رجوع به بلادالمغرب در همین ترکیبات شود. - بلادالمغرب، کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس اطلس واقع بودند مغرب مینامیدند که مقصود الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، و اندلس است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 42) : منذ سنه ست وثمانمائه فی جهات الارض کلها عند کل امه من الامم کالفرس و الروم و... ثم فی الدوله الاسلامیه من حین ظهورها... کبنی امیه بالشام... العلویین بطبرستان و بلادالمغرب و دیار مصر...و دولهالمغل ببلاد المشرق. (النقودالعربیه ص 66). - بلاد ترک، مملکت ترک. سرزمین ترکان. ترکستان. رجوع به ترک و ترکستان شود. - بلاد ترکستان، مملکت ترکستان. بلاد ترک. رجوع به ترک و ترکستان شود. - بلاد ثلج، منطقۀ منجمد شمالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، سیبری. (یادداشت مرحوم دهخدا) .بلادالثلج. - ، هیمالیا و پامیر. و رجوع به بلادالثلج درهمین ترکیبات شود. - بلاد زنج، بلادالزنج. زنگبار. رجوع به زنج و زنگبار شود. - بلاد شاپوربلاد شاپور میان پارس و خوزستان است:. نواحی خراب و بروزگار قدیم نخست آباد بوده ست امااکنون خراب شده ست و گرمسیر ومعتدل است وآبهای روان دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147). بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی مایل و آب روان بسیار دارد و اکثر خراب است. (نزههالقلوب ج 3 ص 127). - بلاد شام، مملکت شام. رجوع به شام شود. - بلاد عجم، بلادالعجم. مملکت ایران. مملکت فارس. رجوع به بلادالعجم در همین ترکیبات و عجم در ردیف خود شود. - بلاد فرس، بلادالفرس. مملکت فرس. مملکت فارس. رجوع به بلادالفرس در همین ترکیبات وفرس در ردیف خود شود. - بلاد مجاهدبن عبداﷲ، نام دیگر آن، جزیره است و در شرق اندلس واقع است و اهل اندلس از مطلق جزیره همین اراده کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و أهل الاندلس ًاذا أطلقوا الجزیره أرادوا بها بلاد مجاهدبن عبداﷲ شرقی اندلس. (روضات الجنات ص 65). - بلاد وادی النیل، شهرهایی که در درۀ نیل واقع است: و علی یدالترک دخلت [بربنجیس] فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص 167). تمشلک، نقد فضی مصری کان معروفا فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیهص 171). - بلاد یمن، مملکت یمن. رجوع به یمن شود. - تخطیط بلاد، علم جغرافی. (ناظم الاطباء)
بسیار خاموش و عاقل گردیدن. (از ناظم الاطباء)، ناحیه ها. نواحی. (فرهنگ فارسی معین) : ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند مخالفان بدی اندر آن بلاد و دیار. فرخی. من از دیارحبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم. حافظ. ، این کلمه درترکیب اسماء امکنه برای افادۀ مفهوم مملکت و کشور بکار رود، مثلاً بلادالعرب، به عربستان و بلادالروم به مملکت رومیان اطلاق شود. (از فرهنگ فارسی معین) : خرج واحد فی قرب ینوف القفاف فوق قریه الهجر من بلادالاهنوم فی زمن الامام شرف الدین علیه السلام.... (الجماهر بیرونی ص 271) .و أما مواضع تکثر شهرتها، واحد بجبل الشرق من بلاد انس یسمی الرکن... (الجماهر بیرونی ص 271). کاروان مهرگان از خزران آمد یا ز اقصای بلاد چینیان آمد. منوچهری. بلاد هند از لب جیحون بود تا شط فرات. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 120). چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد.... (کلیله و دمنه). که در بلاد اسلام چنان شهری نشان میدهند ودر دیار کفر. (کلیله و دمنه). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردۀ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاداسلام می آورند. (کلیله ودمنه). پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان). - بلاد اسلام و بلادالاسلام، مملکت اسلام: اًن هذه النسخ بعد تمامها انما یبعثها المتولی لتلک الاوقاف الی بلده من معظمات بلاد الاسلام، العربیه ًالی بلاد العرب و الفارسیه الی بلاد العجم... (از وقف نامۀ خواجه رشیدالدین فضل اﷲ در مقدمۀ نسخۀ جامعالتصانیف الرشیدیه بنقل از سعدی تا جامی ص 95). - بلاد افرنج، مملکت فرنگ. رجوع به افرنج شود. - بلادالبربر، مملکت بربر. رجوع به بربر شود. - بلادالبهش، حجاز، بدان جهت که ’بهش’ در آنجا روید. رجوع به بهش شود. - بلادالثلج، سرزمین برف. سیبریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرحوم احمد بهمنیار در تعلیقات خود بر تاریخ بیهق چنین آرد: در مأخذهایی که در دسترس بود این نام یافته نشد و بطوری که از قرائن برمی آید نام قسمت کوهستانی میان هندوستان و ترکستان است که بیرونی در التفهیم، در آنجا که عقیدۀ هندوان را درباره قبهالارض ذکر می کند، بدان اشاره کرده است، بدین عبارت: کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک - انتهی. و نیز میتوان حدس زد که مراد پامیر و هیمالیا است. بلاد ثلج. و رجوع به بلاد ثلج در همین ترکیبات شود: چهل و هشتم [از ولایات مشهور و نواحی که در ربع معمور عالم هست] ولایت بلادالثلج. (تاریخ بیهق ص 19). و برودت هوا و شدت سرما بحدی انجامید که تمامیت اقالیم حکم بلادالثلج گرفت. (جهانگشای جوینی). - بلادالجبال، مملکت جبال. نواحی مرکزی وغربی ایران که شامل اصفهان، کاشان، ساوه، لرستان، همدان، قزوین، زنجان تا کرمانشاهان امروزی بوده است. و رجوع به جبال شود. - بلادالجبل، مملکت جبل. رجوع به جبل شود. - بلادالخاضعین، ترجمه لقبی است که در قدیم به ایران یا فارس میداده اند. ایران. - ، سرو سرافکنده. - ، جقه. بته جقه ای. دارای نقش سرو سرافکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن البلخی در فارسنامه (ص 8) گوید: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - انتهی. و مرحوم دهخدا راجع به بلادالخاضعین که در نامۀ تنسر ذکر شده است با اشاره به مطلبی که در فارسنامۀ ابن البلخی آمده در یادداشتی مینویسد: بلادالخاضعین [در نامۀ تنسر] گمان می کنم ترجمه کلمه پارس باشد نه بمعنی امروز پارسا، بلکه به معنی فروتن. - بلادالدیلم، مملکت دیلم. سرزمین دیلمستان. رجوع به دیلم شود. - بلادالروم، مملکت روم. رجوع به روم شود. - بلادالزنج، مملکت زنج. زنگبار. رجوع به زنگبار شود. - بلادالعجم، مملکت عجم. مملکت فارس. مملکت ایران. رجوع به عجم شود: وکذا کان الامر لبنی بویه الذین ببلاد العجم [وجد علی بعض نقودهم:عمادالدولهوالدین] . (النقودالعربیه ص 123) .و رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات شود. - بلادالعرب، مملکت عرب. عربستان. رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات، و عرب و عربستان شود. - بلادالفرس، مملکت فرس. مملکت ایران: و کذاعلی نقود بعض السلاطین البحریه، و علی نقود بنی بویه فی بلاد الفرس: صمصام الدوله، و ضیاءالدین. (النقود العربیه ص 132). - بلادالفرنج، فرنگ. فرنگستان. و رجوع به بلادافرنج شود: فقد قلّت الفضه لاستهلاکها فی السروج و... انقطاع واصلها الی الدیار المصریه من بلادالفرنج و غیرها. (النقودالعربیه ص 117). - بلادالفِلفِل، از شهرهای اقلیم سوم، که نام آن منیبار است: الاقلیم الثالث من مشرق الارض، الصین الشمالیه و البحریه الساحلیه و بلادالفلفل وبلادالهیاطله. (نخبهالدهر دمشقی ص 20). ثم یلی ذلک [یلی مدینه هنوّر] مدینه منیبار و تسمی بلادالفلفل و فیهامن مدن الامهات فاکنور... و مدینه صیمور... (نخبهالدهر ص 173). و لم أر أحدا غلب أحدا علی مملکته الاّ قوم تتلو بلادالفلفل. (اخبارالصین و الهند ص 236). - بلادالقرظ، یمن، بدان جهت که روئیدنگاه قرظ است. و رجوع به قرظ شود. - بلادالمشرق، ممالک شرق. مقصود مصر و ممالک عربی زبانی است که جزء بلاد المغرب بشمار نیایند از قبیل عراق و شام و حجاز وغیره. رجوع به بلادالمغرب در همین ترکیبات شود. - بلادالمغرب، کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس اطلس واقع بودند مغرب مینامیدند که مقصود الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، و اندلس است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 42) : منذ سنه ست وثمانمائه فی جهات الارض کلها عند کل امه من الامم کالفرس و الروم و... ثم فی الدوله الاسلامیه من حین ظهورها... کبنی امیه بالشام... العلویین بطبرستان و بلادالمغرب و دیار مصر...و دولهالمغل ببلاد المشرق. (النقودالعربیه ص 66). - بلاد ترک، مملکت ترک. سرزمین ترکان. ترکستان. رجوع به ترک و ترکستان شود. - بلاد ترکستان، مملکت ترکستان. بلاد ترک. رجوع به ترک و ترکستان شود. - بلاد ثلج، منطقۀ منجمد شمالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، سیبری. (یادداشت مرحوم دهخدا) .بلادالثلج. - ، هیمالیا و پامیر. و رجوع به بلادالثلج درهمین ترکیبات شود. - بلاد زنج، بلادالزنج. زنگبار. رجوع به زنج و زنگبار شود. - بلاد شاپوربلاد شاپور میان پارس و خوزستان است:. نواحی خراب و بروزگار قدیم نخست آباد بوده ست امااکنون خراب شده ست و گرمسیر ومعتدل است وآبهای روان دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147). بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی مایل و آب روان بسیار دارد و اکثر خراب است. (نزههالقلوب ج 3 ص 127). - بلاد شام، مملکت شام. رجوع به شام شود. - بلاد عجم، بلادالعجم. مملکت ایران. مملکت فارس. رجوع به بلادالعجم در همین ترکیبات و عجم در ردیف خود شود. - بلاد فرس، بلادالفرس. مملکت فرس. مملکت فارس. رجوع به بلادالفرس در همین ترکیبات وفرس در ردیف خود شود. - بلاد مجاهدبن عبداﷲ، نام دیگر آن، جزیره است و در شرق اندلس واقع است و اهل اندلس از مطلق جزیره همین اراده کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و أهل الاندلس ًاذا أطلقوا الجزیره أرادوا بها بلاد مجاهدبن عبداﷲ شرقی اندلس. (روضات الجنات ص 65). - بلاد وادی النیل، شهرهایی که در درۀ نیل واقع است: و علی یدالترک دخلت [بِربَنجیس] فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص 167). تِمِشلِک، نقد فضی مصری کان معروفا فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیهص 171). - بلاد یمن، مملکت یمن. رجوع به یمن شود. - تخطیط بلاد، علم جغرافی. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی. واقع در 24 هزار و پانصدگزی شمال باختر سلماس. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر سالم، دارای 83 تن سکنۀ کرد میباشد. از چشمه مشروب میشود و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کار دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی. واقع در 24 هزار و پانصدگزی شمال باختر سلماس. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر سالم، دارای 83 تن سکنۀ کرد میباشد. از چشمه مشروب میشود و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کار دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود