بسیار خاموش و عاقل گردیدن. (از ناظم الاطباء)، ناحیه ها. نواحی. (فرهنگ فارسی معین) : ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند مخالفان بدی اندر آن بلاد و دیار. فرخی. من از دیارحبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم. حافظ. ، این کلمه درترکیب اسماء امکنه برای افادۀ مفهوم مملکت و کشور بکار رود، مثلاً بلادالعرب، به عربستان و بلادالروم به مملکت رومیان اطلاق شود. (از فرهنگ فارسی معین) : خرج واحد فی قرب ینوف القفاف فوق قریه الهجر من بلادالاهنوم فی زمن الامام شرف الدین علیه السلام.... (الجماهر بیرونی ص 271) .و أما مواضع تکثر شهرتها، واحد بجبل الشرق من بلاد انس یسمی الرکن... (الجماهر بیرونی ص 271). کاروان مهرگان از خزران آمد یا ز اقصای بلاد چینیان آمد. منوچهری. بلاد هند از لب جیحون بود تا شط فرات. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 120). چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد.... (کلیله و دمنه). که در بلاد اسلام چنان شهری نشان میدهند ودر دیار کفر. (کلیله و دمنه). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردۀ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاداسلام می آورند. (کلیله ودمنه). پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان). - بلاد اسلام و بلادالاسلام، مملکت اسلام: اًن هذه النسخ بعد تمامها انما یبعثها المتولی لتلک الاوقاف الی بلده من معظمات بلاد الاسلام، العربیه ًالی بلاد العرب و الفارسیه الی بلاد العجم... (از وقف نامۀ خواجه رشیدالدین فضل اﷲ در مقدمۀ نسخۀ جامعالتصانیف الرشیدیه بنقل از سعدی تا جامی ص 95). - بلاد افرنج، مملکت فرنگ. رجوع به افرنج شود. - بلادالبربر، مملکت بربر. رجوع به بربر شود. - بلادالبهش، حجاز، بدان جهت که ’بهش’ در آنجا روید. رجوع به بهش شود. - بلادالثلج، سرزمین برف. سیبریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرحوم احمد بهمنیار در تعلیقات خود بر تاریخ بیهق چنین آرد: در مأخذهایی که در دسترس بود این نام یافته نشد و بطوری که از قرائن برمی آید نام قسمت کوهستانی میان هندوستان و ترکستان است که بیرونی در التفهیم، در آنجا که عقیدۀ هندوان را درباره قبهالارض ذکر می کند، بدان اشاره کرده است، بدین عبارت: کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک - انتهی. و نیز میتوان حدس زد که مراد پامیر و هیمالیا است. بلاد ثلج. و رجوع به بلاد ثلج در همین ترکیبات شود: چهل و هشتم [از ولایات مشهور و نواحی که در ربع معمور عالم هست] ولایت بلادالثلج. (تاریخ بیهق ص 19). و برودت هوا و شدت سرما بحدی انجامید که تمامیت اقالیم حکم بلادالثلج گرفت. (جهانگشای جوینی). - بلادالجبال، مملکت جبال. نواحی مرکزی وغربی ایران که شامل اصفهان، کاشان، ساوه، لرستان، همدان، قزوین، زنجان تا کرمانشاهان امروزی بوده است. و رجوع به جبال شود. - بلادالجبل، مملکت جبل. رجوع به جبل شود. - بلادالخاضعین، ترجمه لقبی است که در قدیم به ایران یا فارس میداده اند. ایران. - ، سرو سرافکنده. - ، جقه. بته جقه ای. دارای نقش سرو سرافکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن البلخی در فارسنامه (ص 8) گوید: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - انتهی. و مرحوم دهخدا راجع به بلادالخاضعین که در نامۀ تنسر ذکر شده است با اشاره به مطلبی که در فارسنامۀ ابن البلخی آمده در یادداشتی مینویسد: بلادالخاضعین [در نامۀ تنسر] گمان می کنم ترجمه کلمه پارس باشد نه بمعنی امروز پارسا، بلکه به معنی فروتن. - بلادالدیلم، مملکت دیلم. سرزمین دیلمستان. رجوع به دیلم شود. - بلادالروم، مملکت روم. رجوع به روم شود. - بلادالزنج، مملکت زنج. زنگبار. رجوع به زنگبار شود. - بلادالعجم، مملکت عجم. مملکت فارس. مملکت ایران. رجوع به عجم شود: وکذا کان الامر لبنی بویه الذین ببلاد العجم [وجد علی بعض نقودهم:عمادالدولهوالدین] . (النقودالعربیه ص 123) .و رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات شود. - بلادالعرب، مملکت عرب. عربستان. رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات، و عرب و عربستان شود. - بلادالفرس، مملکت فرس. مملکت ایران: و کذاعلی نقود بعض السلاطین البحریه، و علی نقود بنی بویه فی بلاد الفرس: صمصام الدوله، و ضیاءالدین. (النقود العربیه ص 132). - بلادالفرنج، فرنگ. فرنگستان. و رجوع به بلادافرنج شود: فقد قلّت الفضه لاستهلاکها فی السروج و... انقطاع واصلها الی الدیار المصریه من بلادالفرنج و غیرها. (النقودالعربیه ص 117). - بلادالفلفل، از شهرهای اقلیم سوم، که نام آن منیبار است: الاقلیم الثالث من مشرق الارض، الصین الشمالیه و البحریه الساحلیه و بلادالفلفل وبلادالهیاطله. (نخبهالدهر دمشقی ص 20). ثم یلی ذلک [یلی مدینه هنوّر] مدینه منیبار و تسمی بلادالفلفل و فیهامن مدن الامهات فاکنور... و مدینه صیمور... (نخبهالدهر ص 173). و لم أر أحدا غلب أحدا علی مملکته الاّ قوم تتلو بلادالفلفل. (اخبارالصین و الهند ص 236). - بلادالقرظ، یمن، بدان جهت که روئیدنگاه قرظ است. و رجوع به قرظ شود. - بلادالمشرق، ممالک شرق. مقصود مصر و ممالک عربی زبانی است که جزء بلاد المغرب بشمار نیایند از قبیل عراق و شام و حجاز وغیره. رجوع به بلادالمغرب در همین ترکیبات شود. - بلادالمغرب، کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس اطلس واقع بودند مغرب مینامیدند که مقصود الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، و اندلس است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 42) : منذ سنه ست وثمانمائه فی جهات الارض کلها عند کل امه من الامم کالفرس و الروم و... ثم فی الدوله الاسلامیه من حین ظهورها... کبنی امیه بالشام... العلویین بطبرستان و بلادالمغرب و دیار مصر...و دولهالمغل ببلاد المشرق. (النقودالعربیه ص 66). - بلاد ترک، مملکت ترک. سرزمین ترکان. ترکستان. رجوع به ترک و ترکستان شود. - بلاد ترکستان، مملکت ترکستان. بلاد ترک. رجوع به ترک و ترکستان شود. - بلاد ثلج، منطقۀ منجمد شمالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، سیبری. (یادداشت مرحوم دهخدا) .بلادالثلج. - ، هیمالیا و پامیر. و رجوع به بلادالثلج درهمین ترکیبات شود. - بلاد زنج، بلادالزنج. زنگبار. رجوع به زنج و زنگبار شود. - بلاد شاپوربلاد شاپور میان پارس و خوزستان است:. نواحی خراب و بروزگار قدیم نخست آباد بوده ست امااکنون خراب شده ست و گرمسیر ومعتدل است وآبهای روان دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147). بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی مایل و آب روان بسیار دارد و اکثر خراب است. (نزههالقلوب ج 3 ص 127). - بلاد شام، مملکت شام. رجوع به شام شود. - بلاد عجم، بلادالعجم. مملکت ایران. مملکت فارس. رجوع به بلادالعجم در همین ترکیبات و عجم در ردیف خود شود. - بلاد فرس، بلادالفرس. مملکت فرس. مملکت فارس. رجوع به بلادالفرس در همین ترکیبات وفرس در ردیف خود شود. - بلاد مجاهدبن عبداﷲ، نام دیگر آن، جزیره است و در شرق اندلس واقع است و اهل اندلس از مطلق جزیره همین اراده کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و أهل الاندلس ًاذا أطلقوا الجزیره أرادوا بها بلاد مجاهدبن عبداﷲ شرقی اندلس. (روضات الجنات ص 65). - بلاد وادی النیل، شهرهایی که در درۀ نیل واقع است: و علی یدالترک دخلت [بربنجیس] فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص 167). تمشلک، نقد فضی مصری کان معروفا فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیهص 171). - بلاد یمن، مملکت یمن. رجوع به یمن شود. - تخطیط بلاد، علم جغرافی. (ناظم الاطباء)