جدول جو
جدول جو

معنی هبصی - جستجوی لغت در جدول جو

هبصی
(هََ بَ صا)
رفتار شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رفتار سریع. (معجم متن اللغه). مشی الهبصی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قِ بِصْ صا)
دویدگی تیز و سخت. (منتهی الارب). دویدگی تیز و تند و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 24 هزار و 500گزی جنوب باختری بوکان و 8 هزار و 500گزی باختر شوسۀ بوکان به سقّز، ناحیه ای است کوهستانی، معتدل سالم و دارای 357 تن سکنۀ کرد میباشد. آب آن ازچشمه و محصولاتش توتون و حبوبات است. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند و کار دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ صی ی)
از اتباع خصی میباشد، یقال: خصی بصی، یعنی خایۀ کشیده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). خایۀ کشیده، یقال: خصی بصی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُبْ با)
جمع واژۀ هابی. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). رجوع به هابی شود: نجوم هبی، ستاره هایی که از گرد و غبار پوشیده شده باشند. (ناظم الاطباء). ستارگان نهفته در غبار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ ی ی)
کودک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). ج، هبائی ّ. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آوازی که بدان اسب را برانند و از خود دور کنند. (ناظم الاطباء). نوعی از آواز که بدان اسب را برانند، یعنی دور شو از من. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کمیت گوید:
نعلّمها هبی و هلا و ارحب
و فی أبیاتنا و لنا افتلینا.
(از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ)
شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با نشاط. (معجم متن اللغه) ، حریص بخوردن چیزی و بیقرار بر آن. (اقرب الموارد) ، شتابنده. به شتاب رونده. (اقرب الموارد). شتاب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، آزمند شکار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
اضطراب. قلق. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَءْ نَ)
شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) :
فرّ و اعطانی رشاء ملصا
کذنب الذئب یعدی الهبصا.
(از تاج العروس).
، شتافتن. (منتهی الارب). شتاب کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب رفتن. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، آزمند شکار. (منتهی الارب). آزمند شدن بر شکار. (ناظم الاطباء). آزمند شدن سگ بر شکار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، برجهیدن. برجستن. (معجم متن اللغه) ، آزمند برخوردن چیزی شدن و بسی بی قراری نمودن بر آن. (منتهی الارب). به حرص خوردن چیزی و بیقراری کردن بر آن. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بشدت خندیدن. مبالغه در خنده کردن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رجوع به هبص شود
لغت نامه دهخدا