جدول جو
جدول جو

معنی هبریه - جستجوی لغت در جدول جو

هبریه
(هَِ یَ)
ریشه ریزۀپنبه و پشم و پر که بپرد. (منتهی الارب). پرز ریزۀ پنبه و پشم و پر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، چرک و سبوسۀ سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). نباغه. نباغ. نبّاغ، نبّاغه. پوسته هایی که از سر پراکنده شود. سبوسۀ سر. (المنجد) ، کرک لباس. (معجم متن اللغه). و بدان تعبیر میشود عبارت: ’لیث علیه من البردی هبریه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هبریه
شوره سر، پر پینه، ریزه پر
تصویری از هبریه
تصویر هبریه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبریه
تصویر صبریه
(دخترانه)
بردبار، شکیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریه
تصویر بریه
صحرا، بیابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریه
تصویر بریه
مربوط به برّ مثلاً قوای بریه
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ بَ ری یَ)
نام دیناری است از سکه های دورۀ بنی امیه که در زمان خلافت یزید بن عبدالملک، بوسیلۀ عمر بن هبیره زده شد. عیار آن سکه 6 دانه بود. پس ازبنی امیه، منصور خلیفۀ عباسی فقط سه سکه از نقود اموی را پذیرفت و آن سه عبارت بود از هبیریه، خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند. عمر بن هبیره و خالد بن عبداﷲ البجلی و یوسف بن عمر که هرکدام یکی از این سکه ها را زده و به نام خود ایشان معروف شدند، هر سه ازعمال بنی امیه در عراق بودند. (از النقودالعربیه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
مؤنث هجری: سنۀ هجریه. رجوع به هجری و تاریخ هجری شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با ری یَ)
نسبت است به هبار. (وفیات الاعیان چ 1 ج 2 ص 120)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ری یَ)
ریح هباریه، باد گردناک. (منتهی الارب). باد غبارآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یَ)
آن چیزی از پرز پنبه که میپرد و همچنین از پشم و پر. (ناظم الاطباء). ریشه و ریزۀ پنبه و پشم که بپرد. (منتهی الارب). ما طار من الریش. (اقرب الموارد) ، چرک وسبوسۀ سر. مایتعلق باسفل الشعر مثل النخاله من وسخ الرأس. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یَ)
پوست درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هبایهالشجر، پوست درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَزْوْ)
نگارکردن. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). نگارین کردن جامه را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درهم آمیختن رفتار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، بدعمل بودن. دارای عمل نکوهیده بودن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ کَ)
دختر نازک اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بسیار خوردن، بسیار سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هبردیز. نام مجمع الجزایری است در اقیانوس اطلس در جلو ساحل غربی اسکاتلند که بین 35، 55 و 30 و 58 عرض شمالی و 26، 5 و 40 و 8 طول غربی واقع شده اند. این جزایر به دو قسمت منقسم میگردند: دسته ای که در شمال غربی اسکاتلند قرار دارند به نام هبرید یا جزایر غربی معروفند و دستۀ دیگر را که به ساحل نزدیکتر و در جهت جنوب شرقی کشیده شده اند، اینر هبرید یعنی هبرید داخلی نامند. دسته اولی بین 54، 56 و 30، 58 عرض شمالی کشیده شده و دوریشان از ساحل 24 الی 48 هزار گز میباشدو دستۀ دوم در بین 35، 55 و 42، 57 عرض شمالی امتداد یافته و بیشتر نزدیک به ساحلند. بزرگترین جزایرهبرید عبارتند از: لویس ویت هاریس به مساحت 1938 هزار گز مربع که جزیره دراز نیز گفته میشود، اسکای 1396 هزار گز مربع، مول 856 هزار گز مربع، سوث اوئیست 329 هزار گز مربع، نورث اوئیست 306 هزار گز مربع، جورا 707 هزار گز مربع، ایسلی 142 هزار گز مربع و چندین جزیره بزرگ و کوچک دیگر که رویهم نزدیک به 300 جزیره است. اراضی این جزایر کوهستانی و سنگلاخ ولی ارتفاع آنها بیش از 1000 گز نیست. سواحل آنها دندانه دار و دارای بریدگیهای بزرگ و مانند سواحل نروژ از خلیج های فرورفته در خشکی و دماغه های طویل پیش آمده در دریا تشکیل شده است. اکثر نقاطش خشک و بی آب و علف و هوای آن سرد و طاقت فرساست محصولاتش قابل ذکر نیست و منابع ثروتش عبارت از پر طیور بحری، ماهی، آهن، سرب و نقره است. در این جزایر غارها و آثار ماقبل تاریخ وجود دارد. جمعیت این جزایر در نقاط مختلف آن متفاوت و بر طبق آمار سال 1951 میلادی بدین شرح بوده است: لویس ویت هاریس 26465 تن، اسکای 8267 تن، مول 2420 تن، ایسلی 4267 تن، تیری 1216 تن، جورا 258 تن، حداکثر جمعیت این جزایر در جزیره لویس ویت هاریس ساکنند. اهالی به زبان گائلیک که یکی از شاخه های زبان کلت باستانی است تکلم می کنند. (از دایرهالمعارف بریتانیکا) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ رَ)
ابن (عبداﷲبن) عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی. شاعر دورۀ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العراده گفته میشد و ’عراده’ نام اسب او است و نیز به اسم ’الکلحبه’شهرت داشت. (کلحبه: بانگ آتش و لهیب آن است) در اسم پدرش اختلاف است. بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲ بن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به ’عرینه’ از قضاعه یا از بحیله آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به ’عرین’ از بنی یربوع، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی ’بلی’ قضاعی برانگیخت.بنی جشم اموال بنی ’بلی’ را گرفته سپس کلحبه و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید:
امرتهم امری بمنعرج اللوی
و لا رأی للمعصی الا مضیعا
فقلت لکاس: الجمیها، فانما
حللت الکثیب، من زرود، لافزعا.
هبیره به دست پسرش مجروح شد و بر اثر آن درگذشت. (ازالاعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 65)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ رَ)
کفتار. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، کفتار خرد. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بچۀ کفتار. (ناظم الاطباء) ، ابوهبیره، غوک نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قورباغۀ نر. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، ام هبیره، غوک ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
شهرکی است خرد (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد (نزدیک کرال، غزک، خیوال، ورذول، بغورانک) (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ ری یَ)
دهی است بواسط. طبری منسوب به آن است. (منتهی الارب). ابوبکر بن محمد بن موسی گفته است: طبریه نیز جایگاهی است در واسط. (معجم البلدان ج 5 ص 27)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ ریْ یَ)
مقابل انشائیه.
- جملۀ خبریه، جملۀ خبریه جمله ای است که قابل تصدیق و تکذیب باشد. چون زید رفت، علی آمد، حسین کتاب دارد. رجوع به جملۀ خبری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
سبوسۀ سر. حزاز. هبریه. شوره، پنبه کستک (کذا). (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیزار کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به تبرئه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ یَ)
سبوسۀ سر. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ ری یَ)
آش کبر. کبربا. کبروا. لصفیه. طعامی که با کبر سازند. (ناظم الاطباء). آشی که از کور پزند. کوربا و کوروا و به عربی کبریه گویند. (آنندراج). رجوع به کبربا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبریه
تصویر تبریه
بیزار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبریه
تصویر جبریه
سرنوشتیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریه
تصویر بریه
آفریدگان، آفریده، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبایه
تصویر هبایه
پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریه
تصویر کبریه
کبریه در فارسی کوربا آشی که از کور کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دیناری بود ازمسکوکات دوره بنی امیه که درزمان خلافت یزیدبن عبدالملک بوسیله عمربن هبیره (ازاعمال بنی امیه درعراق) ضرب شد، پس ازعهد بنی امیه منصور خلیفه عباسی فقط سه سکه از نقوداموی راپذیرفت وآن سه عبارت بودند از: هبیریه خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجریه
تصویر هجریه
هجریه در فارسی مونث هجری فرا رفت مونث هجری سنه هجریه سنوات هجریه: (تشکیل مصلحت خانه (درزمان ناصر الدین شاه) درجمیعولایات برای مقاولات امورعامه اهالی که درسال سیزدهم ازجلوس مطابق سنه یکهزار ودویست وهفتاد وشش هجریه بعمل آمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبریه
تصویر جبریه
((جَ یَ))
مجبره، نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همه اعمال را به اراده خداوند نسبت می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریه
تصویر بریه
((بَ یِ))
خلق، مخلوق، جمع برایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریه
تصویر بریه
((بَ یِّ))
صحرا، بیابان، جمع براری
فرهنگ فارسی معین