افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). برکت: کجا نبید است آنجا بود جوانمردی کجا نبیداست آنجایگه بود برکه. منوچهری. برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد. منوچهری. یکی از وزراء معزول شد و بحلقۀ درویشان درآمد و برکۀ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود
افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). برکت: کجا نبید است آنجا بود جوانمردی کجا نبیداست آنجایگه بود برکه. منوچهری. برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد. منوچهری. یکی از وزراء معزول شد و بحلقۀ درویشان درآمد و برکۀ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود
مرد احمق و گول. (ناظم الاطباء). گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). نادان. بیخرد، زمین نرم که در آن پای فرورود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین که پای در آن فرورود. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
مرد احمق و گول. (ناظم الاطباء). گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). نادان. بیخرد، زمین نرم که در آن پای فرورود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین که پای در آن فرورود. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
مهره ای است که زنان مردان را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهره ای است که مردان بدان بند کرده یا سحر کرده میشوند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پاره ای گوشت بی استخوان، پاره ای فراهم آمده از گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
مهره ای است که زنان مردان را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهره ای است که مردان بدان بند کرده یا سحر کرده میشوند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پاره ای گوشت بی استخوان، پاره ای فراهم آمده از گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
دهی بوده است در فارس. این کلمه در فارسنامه به دو صورت هیرک و هبرک و در نزهه القلوب به صورتهای هیرک و میرک آمده است. (فارسنامه ابن بلخی چ لندن ص 139 و 163) (نزهه القلوب ج 3 ص 117)
دهی بوده است در فارس. این کلمه در فارسنامه به دو صورت هیرک و هبرک و در نزهه القلوب به صورتهای هیرک و میرک آمده است. (فارسنامه ابن بلخی چ لندن ص 139 و 163) (نزهه القلوب ج 3 ص 117)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) : سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر. سیفی بدیعی (از آنندراج). ، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) : هنگام یزک بشکّرستان برگ نی او شود نواجان. محسن تأثیر (از آنندراج)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) : سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر. سیفی بدیعی (از آنندراج). ، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) : هنگام یزک بشکّرستان برگ نی او شود نَواجان. محسن تأثیر (از آنندراج)
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)