جدول جو
جدول جو

معنی هبرکه - جستجوی لغت در جدول جو

هبرکه
(هََ رَ کَ)
دختر نازک اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکه
تصویر برکه
گودال آب، تالاب، استخر طبیعی، استخر
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ رَ)
دانۀ انگور. (معجم متن اللغه). هبر. رجوع به هبر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
مرغی است آبی، خرد و سپیدرنگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، برک، أبراک، برکان، برکان.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
یک دوشیدن از دوشیدن بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ کَ / کِ)
افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). برکت:
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبیداست آنجایگه بود برکه.
منوچهری.
برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری.
یکی از وزراء معزول شد و بحلقۀ درویشان درآمد و برکۀ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
برخیزانیدن ناقۀ نشسته که شیرش ریزان باشد و دوشیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ کَ)
مرد احمق و گول. (ناظم الاطباء). گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). نادان. بیخرد، زمین نرم که در آن پای فرورود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین که پای در آن فرورود. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
مهره ای است که زنان مردان را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهره ای است که مردان بدان بند کرده یا سحر کرده میشوند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پاره ای گوشت بی استخوان، پاره ای فراهم آمده از گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِکَ)
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نام مردی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بطنی است از همدان. (منتهی الارب). نام بطنی از تازیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ رَ)
مؤنث هبر. ماده شتر بسیارگوشت. (اقرب الموارد) : ناقه هبره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ زَ)
از دیه های وراردهان. (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بریدن برای کسی پاره ای از گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ’هبرناهم بالسیوف’، یعنی بریدیم مر ایشان را به شمشیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی بوده است در فارس. این کلمه در فارسنامه به دو صورت هیرک و هبرک و در نزهه القلوب به صورتهای هیرک و میرک آمده است. (فارسنامه ابن بلخی چ لندن ص 139 و 163) (نزهه القلوب ج 3 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
شباب هبرک، جوانی تمام. شاب هبرک، جوان تمام جوانی نیکواندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
جاریه شبت شبابا هبرکا
لم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) :
سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر
چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) :
هنگام یزک بشکّرستان
برگ نی او شود نواجان.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء)
یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ کَ)
جوان خوب اندام نیکوتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جوان نیکوتن. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
مقیم شدن: تبرک بالمکان،مقیم شد در آنجا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ کَ)
اسم آتش است. (از تاج العروس ج 7 ص 109) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ کَ)
مؤنث هبنک. رجوع به هبنّکه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَنْ نَ کَ)
مؤنث هبنّک. زن احمق ضعیف. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). زن گول سست. (منتهی الارب) ، زن سخن چین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هبنکه. (معجم متن اللغه) ، مرد باکسالت. (ناظم الاطباء). مرد کسلمند. (منتهی الارب). کسلان. تنبل. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) : رجل هبنکه، یعنی مرد تنبل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ)
ریشه ریزۀپنبه و پشم و پر که بپرد. (منتهی الارب). پرز ریزۀ پنبه و پشم و پر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، چرک و سبوسۀ سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). نباغه. نباغ. نبّاغ، نبّاغه. پوسته هایی که از سر پراکنده شود. سبوسۀ سر. (المنجد) ، کرک لباس. (معجم متن اللغه). و بدان تعبیر میشود عبارت: ’لیث علیه من البردی هبریه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بسیار خوردن، بسیار سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ کَ)
مرد کوتاه قامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَزْوْ)
نگارکردن. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). نگارین کردن جامه را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درهم آمیختن رفتار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، بدعمل بودن. دارای عمل نکوهیده بودن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبریه
تصویر هبریه
شوره سر، پر پینه، ریزه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکه
تصویر برکه
استخر کوچک، حوض آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبکه
تصویر هبکه
گول، زمین نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکه
تصویر برکه
((بِ کِ))
آبگیر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکه
تصویر برکه
آبگیر، تالاب
فرهنگ واژه فارسی سره
آب انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد