جماعت مردم از هر قبیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حباشه، گروهی از مردم که از یک قبیله نباشند. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، آنچه گرد آورده شود از مال. (منتهی الارب). آنچه از مال که فراهم آورده جمع کنند. (ناظم الاطباء). ج، هباشات. هوابش
جماعت مردم از هر قبیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حباشه، گروهی از مردم که از یک قبیله نباشند. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، آنچه گرد آورده شود از مال. (منتهی الارب). آنچه از مال که فراهم آورده جمع کنند. (ناظم الاطباء). ج، هباشات. هوابش
آن چیزی از پرز پنبه که میپرد و همچنین از پشم و پر. (ناظم الاطباء). ریشه و ریزۀ پنبه و پشم که بپرد. (منتهی الارب). ما طار من الریش. (اقرب الموارد) ، چرک وسبوسۀ سر. مایتعلق باسفل الشعر مثل النخاله من وسخ الرأس. (تاج العروس)
آن چیزی از پرز پنبه که میپرد و همچنین از پشم و پر. (ناظم الاطباء). ریشه و ریزۀ پنبه و پشم که بپرد. (منتهی الارب). ما طار من الریش. (اقرب الموارد) ، چرک وسبوسۀ سر. مایتعلق باسفل الشعر مثل النخاله من وسخ الرأس. (تاج العروس)
نام جایی است. ذوالرمه گفته است: ابی فارس الحواء یوم هباله اذا الخیل بالقتلی من القوم تعثر. و بعضی به فتح هاء ضبط کرده اند. ابوزیاد گوید. هباله از آبهای بنی نمیر است و گویند که ذروه بن جحفه العبدی الکلابی روزی به طلب طعام برای خانوادۀ خود، از خانه خارج شد و پس از کسب غذای اندکی که بر پشت شتر نهاده بود بسوی اهل و عیال برمی گشت. هنگامی که به محل هباله رسید از شتر فرود آمد و آن را برای چرا رها کرد. اما وقتی که خواست سوار شود دید که بار شتر بسرقت رفته است. ذروه بر رد پای شتر برفت تا به خیمه هایی رسید که منازل بنی عثیر نمیری بود. چیزی نگفت و برگشت. چون بمنزل رسید، مورد سرزنش و ملامت همسرش واقع شد و این اشعار را سرود: سیعلم عمناالغادی علینا بجنب القف ان لنا رجالا رجال یطلبون ثمیلتیهم ساوردهم هباله او هبالا لعلی ان امیرک من عثیر و من أصحابه ثملا ثقالا. سال بعد از این واقعه عده ای از جوانان به منازل بنی عثیر به محل هباله رفتند و هفت شتر آبستن را از ایشان ربودند و با فروش آنها غذا و لباس و غیره تهیه کردند. مسافربن ابی عمرو در این موضع درگذشت و ابوطالب بن عبدالمطلب مرثیه ای درباره وی گفته که در آن نامی از این محل آورده است: لیت شعری مسافربن ابی عم رو ولیت یقولها المحزون رجع الوفد سالمین جمیعاً و خلیلی فی مرمس مدفون میت درء علی هباله قد حا لت فیاف من دونه و حزون. (از معجم البلدان). ، (یوم...) نام جنگی است مر عرب را. خراشه بن عمرو العبسی درباره آن گفته: و نحن ترکنا غداه ام حاجب تجاذب نوحاً ساهر اللیل مثکلا و جمع بنی عمرو غداه هباله صبحنا مع الاشراف موتاً معجلا. (از معجم البلدان)
نام جایی است. ذوالرمه گفته است: ابی فارس الحواء یوم هباله اذا الخیل بالقتلی من القوم تعثر. و بعضی به فتح هاء ضبط کرده اند. ابوزیاد گوید. هباله از آبهای بنی نمیر است و گویند که ذروه بن جحفه العبدی الکلابی روزی به طلب طعام برای خانوادۀ خود، از خانه خارج شد و پس از کسب غذای اندکی که بر پشت شتر نهاده بود بسوی اهل و عیال برمی گشت. هنگامی که به محل هباله رسید از شتر فرود آمد و آن را برای چرا رها کرد. اما وقتی که خواست سوار شود دید که بار شتر بسرقت رفته است. ذروه بر رد پای شتر برفت تا به خیمه هایی رسید که منازل بنی عثیر نمیری بود. چیزی نگفت و برگشت. چون بمنزل رسید، مورد سرزنش و ملامت همسرش واقع شد و این اشعار را سرود: سیعلم عمناالغادی علینا بجنب القف ان لنا رجالا رجال یطلبون ثمیلتیهم ساوردهم هُباله او هبالا لعلی ان امیرک من عثیر و من أصحابه ثملا ثقالا. سال بعد از این واقعه عده ای از جوانان به منازل بنی عثیر به محل هباله رفتند و هفت شتر آبستن را از ایشان ربودند و با فروش آنها غذا و لباس و غیره تهیه کردند. مسافربن ابی عمرو در این موضع درگذشت و ابوطالب بن عبدالمطلب مرثیه ای درباره وی گفته که در آن نامی از این محل آورده است: لیت شعری مسافربن ابی عمَ َرو ولیت یقولها المحزون رجع الوفد سالمین جمیعاً و خلیلی فی مرمس مدفون میت درء علی هباله قد حا لت فیاف من دونه و حزون. (از معجم البلدان). ، (یوم...) نام جنگی است مر عرب را. خراشه بن عمرو العبسی درباره آن گفته: و نحن ترکنا غداه اُم حاجب تجاذب نوحاً ساهر اللیل مثکلا و جمع بنی عمرو غداه هباله صبحنا مع الاشراف موتاً معجلا. (از معجم البلدان)
نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءه که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءه که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
یوم الهباءه، روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءه نزدیک مرداب هباءه بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفه بن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفه به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس). عمر بن خطاب به یکی از افراد بنی عبس گفت: شمارۀ مردان شما در جنگ هباءه چند بود؟ جواب داد صد تن. عمر پرسید چگونه بر دشمن پیروز شدید درصورتی که نه از حیث شمارۀ مردان و نه از لحاظ مال از دشمن فزون بودید؟ جواب داد شکیبائی و فداکاری ما را پیروز کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 125). جنگی است مر عبس را بر فزاره و ذبیان. (مجمع الامثال میدانی)
یوم الَهباءه، روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءه نزدیک مرداب هباءه بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفه بن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفه به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس). عمر بن خطاب به یکی از افراد بنی عبس گفت: شمارۀ مردان شما در جنگ هباءه چند بود؟ جواب داد صد تن. عمر پرسید چگونه بر دشمن پیروز شدید درصورتی که نه از حیث شمارۀ مردان و نه از لحاظ مال از دشمن فزون بودید؟ جواب داد شکیبائی و فداکاری ما را پیروز کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 125). جنگی است مر عبس را بر فزاره و ذبیان. (مجمع الامثال میدانی)
دهی از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. در 24 هزارگزی شمال غربی مرکز بخش، سکنۀ آن 200 تن، آب آن از قنات، محصول آن غلات، چغندرقند و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. در 24 هزارگزی شمال غربی مرکز بخش، سکنۀ آن 200 تن، آب آن از قنات، محصول آن غلات، چغندرقند و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب). ارشاد. ضد ضلال. در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق، یعنی راه راست را بر او آشکار کرد و شناسانید. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار کردن، آگاهانیدن، راه نمودن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل) ، (اصطلاح صوفیه) دلالت کردن بر چیزی که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد. (تعریفات) ، (اصطلاح فلسفی) ملاصدرا در معنی هدایت گوید: ’فالخلق هو اعطاء الکمال الاول و الهدایه هی افاده کمال الثانی’ که ابتدا بندگان را آفرید و بعد آنها را به راه راست و طریق سعادت هدایت نمود و فرمود: ’ربنا الذی أعطی کل شی ٔ خلقه ثم هدی’ (قرآن 50/20) و بالجمله هدایت عبارت است از سوق دادن اشیاء به طرف کمال دوم آنها. و کمال دوم کمالی است که موجودات در اصل وجود نیازی بدان ندارند و در بقاء هم احتیاج بدان ندارند. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی تألیف جعفر سجادی از ج 2 اسفار ملاصدرا ص 82). رجوع به هدایت شود
راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب). ارشاد. ضد ضلال. در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق، یعنی راه راست را بر او آشکار کرد و شناسانید. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار کردن، آگاهانیدن، راه نمودن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی، ترتیب عادل) ، (اصطلاح صوفیه) دلالت کردن بر چیزی که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد. (تعریفات) ، (اصطلاح فلسفی) ملاصدرا در معنی هدایت گوید: ’فالخلق هو اعطاء الکمال الاول و الهدایه هی افاده کمال الثانی’ که ابتدا بندگان را آفرید و بعد آنها را به راه راست و طریق سعادت هدایت نمود و فرمود: ’ربنا الذی أعطی کل شی ٔ خلقه ثم هدی’ (قرآن 50/20) و بالجمله هدایت عبارت است از سوق دادن اشیاء به طرف کمال دوم آنها. و کمال دوم کمالی است که موجودات در اصل وجود نیازی بدان ندارند و در بقاء هم احتیاج بدان ندارند. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی تألیف جعفر سجادی از ج 2 اسفار ملاصدرا ص 82). رجوع به هدایت شود