جدول جو
جدول جو

معنی هبابید - جستجوی لغت در جدول جو

هبابید(هَُ لَ)
یاقوت حموی در معجم البلدان ذیل کلمه هبود، این کلمه را جمع هبود که نام آبی است دانسته، به اعتبار آبهای اطرافش. و چنین آورده: ابومنصور گوید که ابوالهیثم این بیت را برایم خواند:
شربن بعکاش الهبابید شربه
و کان لها الاحفی خلیطاً تزایله.
و گفت که ’عکاش الهبابید’ آبی است که به آن هبود گفته میشود، پس آن را جمع می بندند به اعتبار اطرافش. (معجم البلدان. چ جدید. ج 20 ص 391). ولی معجم متن اللغه آن را صورتی ازکلمه هبود دانسته است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبادید
تصویر عبادید
پریشان و متفرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندبید
تصویر هندبید
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ جکوک، تلخ جوک، کسنی، هندبا، انگوپا، تلخ دانه، انوپا، تلخک، هندباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابابیل
تصویر ابابیل
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حبّور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبّان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبل و این نادر است. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبّع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبابعه و تبع شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بی یَ)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عبابید در همه معانی. رجوع به عبابید شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ ربّاح. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به رباح شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در قسمت های جنوبی مصر قدیم که امروز ’صعید’ نامیده میشود و شهر ’تب’ باستانی پایتخت آن بود، این ناحیه در بیابانی قرار دارد که از شرق بغرب امتداد یافته است، و همین امر موجب شد که در اواخر قرن سوم میلادی گروهی از مسیحیان برای فرار از آزار و شکنجه بدین جای پناه برده و بطور انزوا در آن بسر بردند. مشهورترین آنان ’سن آنتوان’، ’سن ماکر’، ’سن پاکوم’ و ’سن سیمئون ستیلیت’ بودند. رجوع به ’صعید’ و ’تب’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبوس. (منتهی الارب) : وقد وقف له البخاری فی موقفه بالامس و عد الی اضجاره فامر بشدخ رأسه بالدبابیس. (الجماهر بیرونی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیباج. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
و دیابوذ، جمع واژۀ دیبوذ. (منتهی الارب). رجوع به دیبوذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شبوط و آن نام نوعی از ماهی رودخانه باشد و کلمه مزبور دخیل است. (از متن اللغه). رجوع به شبوط شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
الشیخ لبابیدی الدمشقی، احمد بن مصطفی. صاحب لطائف اللغه، و هی یشتمل علی غریب اللغات اللطیفه المعانی الدقیقه المبانی علی کثیر من الامثال و الحکم. جمعه مؤلفه من کتب اللغه الموثوق بها کالقاموس و فقه اللغه و مزهر السیوطی و الاشباه و النظائر. (معجم المطبوعات ج 2)
احمد البیروتی. صاحب ’ذیل قانون اصول المحاکمات الحقوقیه الموقته’ مترجم از ترکی به عربی. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ب دد’، اتباع ابادیداست: دهبوا تبادید و ابادید، رفتند پریشان و متفرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ابادید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابال و اباله و اباله و ابّیل و ابّول و ایبال. و نیز گفته اند این کلمه جمعی است بی واحد. دسته های پراکنده. گروههای متفرق. دسته دسته. گروه گروه.
- طیر ابابیل، گله های مرغان. جفاله جفاله. ابوعبیده گوید واحد آن ابیل است و ابوجعفر رواسی بر آن است که واحد ابابیل ابول باشد. (المزهر).
، در تداول فارسی، پرستو. پرستوک. خطاف. چلچله. پیلوایه. پلستک. پالوانه. حاجی حاجی. بادخورک. بالوایه. دالپوز:
اضعف مرغان ابابیل است و او
پیل را بدرید و نپذیرد رفو.
مولوی.
- مثل ابابیل، سخت کم خور
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از شهرستان یزد است که در بخش بافق واقع است. دارای 26 آبادی و جمعیت آن 1300 تن است. (از دایره المعارف) : چون از خصم می ترسید... به کرمان آمد و در سرحد بهاباد نزول کرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 40). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 439 و مرآت البلدان ج 1 ص 306 شود، آبی که در بهار به زراعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بیت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابّان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طیر ابادید، مرغان پریشان، متفرق، پراکنده
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عشیره ای است از ذوی عیاض از قبیلۀ عوازم که مسکن آنها نزدیک مطیر و عجمان بین کویت و ساحل خلیج فارس است. (از معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عبادید. گروه های مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی، یقال: صار القوم عبابید، ای متفرقین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راههای دور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی اللسان: الاطراف البعیده. (اقرب الموارد) ، بیشه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). عبابید و عبادید دو جمعند که مفردی از لفظ آنها نیامده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ بی یَ)
شتر مادۀ سبک و شتاب. (منتهی الارب). شتر مادۀ سبک. (اقرب الموارد). شتر مادۀ ضعیف. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ سبک تیزرو. (لسان العرب). ابن احمر گوید:
تماثیل قرطاس علی هبهبیه
نضاالکور عن لحم لها متخدد.
از کلمه تماثیل، کتابهایی را که خواهد نوشت اراده کرده است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
به گونه رمن گروه های مردم، گروه های پریشان، گروه های سر در گم، راه های دو، بیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندبید
تصویر هندبید
هندبا
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادید
تصویر عبادید
شنومن شنایش نیایش ستایش، بند گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبابیج
تصویر دبابیج
جمع دیباج، از ریشه پارسی دبوس ها گرزه های آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوابرد
تصویر هوابرد
((~. بُ))
تجهیزات و ساز و برگی است که از راه هوا حمل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابابیل
تصویر ابابیل
دسته های پراکنده، دسته دسته، گروه مرغان، پرستوها، چلچله ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابابیل
تصویر ابابیل
پرستو، گروه ها، گله گله
فرهنگ واژه فارسی سره