ابوالحسن علی بن حسن، معروف به دوسی. از مردم مصر و از علمای نحو و لغت و پیرو مذهب کوفیان است. او راست: کتاب مجردالغریب که بمانند کتاب العین و به ترتیب ابتثی تدوین کرده است، دیگر المنضد، دیگر کتاب الفرید در علم لغت. (از فهرست ابن الندیم)
ابوالحسن علی بن حسن، معروف به دوسی. از مردم مصر و از علمای نحو و لغت و پیرو مذهب کوفیان است. او راست: کتاب مجردالغریب که بمانند کتاب العین و به ترتیب ابتثی تدوین کرده است، دیگر المنضد، دیگر کتاب الفرید در علم لغت. (از فهرست ابن الندیم)
عمر بن عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز الهباری القرشی، مکنی به ابوالمنذر. سومین امیر هند از خاندان هباری بود، وی در زمان پدر خود والی قسمتی از متصرفات او بود و در سال 280 هجری قمری بعد از وفات پدر، به جای او نشست. پایتخت این خاندان شهر ’منصوره’ بود. مسعودی مورخ معروف در سال 303 هجری قمری عمر بن عبدالله را در منصوره ملاقات کرده است، وی وسعت قلمرو عمر را وصف کرده و میگوید علاوه بر منصوره، سیصد هزار قریه در قلمرو او بود و هشتاد فیل جنگی داشت که گرد هر فیلی 500 مرد پیاده بوده است و نیزگوید پایتخت ایشان، به نام منصور بن جمهور، عامل بنی امیه، منصوره نامیده شد. (از اعلام زرکلی ج 5 ص 211) عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز ابن المنذر. از نسل هبار بن الاسود القرشی. دومین امیر هند از خاندان هباری است. وی در سال 250 ه. ق. بعد از وفات پدرش به امارت هند رسید. پایتخت او شهر منصوره بود. در سال 280 هجری قمری وفات یافت و بعداز او پسرش به جای وی نشست. (اعلام زرکلی ج 4 ص 248)
عمر بن عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز الهباری القرشی، مکنی به ابوالمنذر. سومین امیر هند از خاندان هباری بود، وی در زمان پدر خود والی قسمتی از متصرفات او بود و در سال 280 هجری قمری بعد از وفات پدر، به جای او نشست. پایتخت این خاندان شهر ’منصوره’ بود. مسعودی مورخ معروف در سال 303 هجری قمری عمر بن عبدالله را در منصوره ملاقات کرده است، وی وسعت قلمرو عمر را وصف کرده و میگوید علاوه بر منصوره، سیصد هزار قریه در قلمرو او بود و هشتاد فیل جنگی داشت که گرد هر فیلی 500 مرد پیاده بوده است و نیزگوید پایتخت ایشان، به نام منصور بن جمهور، عامل بنی امیه، منصوره نامیده شد. (از اعلام زرکلی ج 5 ص 211) عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز ابن المنذر. از نسل هبار بن الاسود القرشی. دومین امیر هند از خاندان هباری است. وی در سال 250 هَ. ق. بعد از وفات پدرش به امارت هند رسید. پایتخت او شهر منصوره بود. در سال 280 هجری قمری وفات یافت و بعداز او پسرش به جای وی نشست. (اعلام زرکلی ج 4 ص 248)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
سیدعبدالباقی. از شعرای هندوستان است، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده. او راست: خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست. (از قاموس الاعلام ترکی)
سیدعبدالباقی. از شعرای هندوستان است، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده. او راست: خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست. (از قاموس الاعلام ترکی)
نام پیروان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهأاﷲ. رجوع به باب و بهأاﷲ و صبح ازل و حسینعلی بهاء در همین لغت نامه شود، انتشار بوی عنبر. (غیاث اللغات). کنایه از گداختن عنبر و پراکنده شدن بوی آن. (آنندراج). عطر عنبر گداخته شده. (ناظم الاطباء) ، نقطه های سفید که در جوهر عنبر باشد. (آنندراج) : بهار عنبر شبها سپیدۀ سحر است خوشا کسی که از این نوبهار بهره وراست. صائب (ازآنندراج)
نام پیروان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهأاﷲ. رجوع به باب و بهأاﷲ و صبح ازل و حسینعلی بهاء در همین لغت نامه شود، انتشار بوی عنبر. (غیاث اللغات). کنایه از گداختن عنبر و پراکنده شدن بوی آن. (آنندراج). عطر عنبر گداخته شده. (ناظم الاطباء) ، نقطه های سفید که در جوهر عنبر باشد. (آنندراج) : بهار عنبر شبها سپیدۀ سحر است خوشا کسی که از این نوبهار بهره وراست. صائب (ازآنندراج)
بهایی. منسوب به بها. بقیمت. قیمت دار. فروشی. فروختنی: ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. به دو هفته از گنج شاه اردشیر نماند از بهائی یکی پر تیر. فردوسی. ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی هر گز مباد روزی از تو مرا جدایی. فرخی. عز و بقا را به شریعت بخر کاین دو بهائی و شریعت بقاست. ناصرخسرو. من گفتم یا هذا این ناقوس بهائی است. گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح). بوعلی سینا روزی در بازار نشسته بود روستائی بگذشت بره ای بهائی بر دوش گرفته بود. (حدائق السحر). در خدمت عشق توست مارا دل عاریتی و جان بهائی. انوری.
بهایی. منسوب به بها. بقیمت. قیمت دار. فروشی. فروختنی: ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. به دو هفته از گنج شاه اردشیر نماند از بهائی یکی پر تیر. فردوسی. ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی هر گز مباد روزی از تو مرا جدایی. فرخی. عز و بقا را به شریعت بخر کاین دو بهائی و شریعت بقاست. ناصرخسرو. من گفتم یا هذا این ناقوس بهائی است. گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح). بوعلی سینا روزی در بازار نشسته بود روستائی بگذشت بره ای بهائی بر دوش گرفته بود. (حدائق السحر). در خدمت عشق توست مارا دل عاریتی و جان بهائی. انوری.
دهی از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد 74هزارگزی شمال باختری طیبات، دامنه معتدل، دارای 251 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، بن شن، تریاک و شغل اهالی زراعت، مال داری، قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد 74هزارگزی شمال باختری طیبات، دامنه معتدل، دارای 251 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، بن شن، تریاک و شغل اهالی زراعت، مال داری، قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)