جدول جو
جدول جو

معنی هاکنه - جستجوی لغت در جدول جو

هاکنه
کند انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکنه
تصویر پاکنه
جای پا یا پله که داخل قنات، کاریز، پی آب یا جای دیگر کنده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکنه
تصویر کاکنه
گیاهی علفی و خودرو با برگ های بیضی و گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، عروس پس پرده
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نَ)
تأنیث واکن است. رجوع به واکن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 7هزارگزی باختر دیزگران، و 6 هزارگزی خاور راه شوسۀکردستان. کوهستانی و سردسیر، آبش از رود خانه وندرنی بالا، محصولش غلات، حبوبات، چغندر قند، لبنیات و توتون است و 145 تن سکنه دارد که به زراعت میگذرانند. از صنایع دستی محلی بافتن گلیم و قالیچه در آن معمول است. راه آن مالرو است در تابستان از شیروانه اتومبیل بدان توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هانْ نَ)
پیه درون چشم که زیر مقله باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الشحمه فی باطن العین تحت المقله. (اقرب الموارد) ، باقیماندۀ مغز وپیه شتر. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) ، توانائی و فربهی شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کلمه جواب، یعنی نیست او. (ناظم الاطباء). آیا نیست او؟ (اشتینگاس) ، مخفف هرآنه. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
الکن وآنکه در حرف زدن زبانش میگیرد. (برهان) (ناظم الاطباء). جهانگیری نویسد: هاکره و هاکله، کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آن را به تازی الکن خوانند. مؤلف تاریخ معجم نظم نموده:
به دور معدلتش رهزنان ودزد از بیم
شدندهاکره از کاف کاروان گفتن.
رشیدی گوید: ’لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه:
ز عین عدلش زای زبان دزد براه
چو ها گره شود از کاف کاروان گفتن.
و بر این تقدیر دو کلمه است: ها، جداست و گره جداست’. هدایت در مقدمۀ انجمن آرا نویسد: ’در فرهنگ جهانگیری آورده که ’هاکره’ به معنی الکن و کسی که زبانش گرفتگی دارد، و برهان هم به وی اقتفا کرده معلوم شد رشیدی نلغزیده معنی شعر رادرست دانسته است. شعر از سوزنی و بر این وجه است: (عین شعر را که رشیدی آورده نقل میکند) و خبط کرده. جهانگیری و برهان هاکره را که دو کلمه و ’ها’ جدا و ’گره’ جداست، یک کلمه شمرده به معنی الکن دانسته اند’. سعید نفیسی پس از ذکر بیت مذکور نوشته است (درباره چند لغت پارسی در ’یادنامۀ پورداود’ ج 1 صص 229- 230) : ’اما این بیت در تاریخ معجم نیست و پیداست از کسی است که همین اشتباه عجیب فرهنگ نویسان را به یاد داشته و این بیت را به همین نیّت که ’هاکره’ را به معنی ’الکن’ بیاورد سروده است. بیتی که در تاریخ معجم (چ تهران 1318 هجری قمری ص 16) آمده این شعر سوزنی است که گوید:
ز ’عین’ عدلش ’زای’ زبان دزد براه
چو ’ها’ گره شود از ’کاف’ کاروان گفتن.
و پیداست مراد سوزنی این است که زبان دزد که مانند ’زای’ حروف الفباست، یعنی تیزی و برندگی دارد، از ’عین’ حرف اول عدل ممدوح، یعنی از بیم عدل او، مانند ’ها’ که در شکل چون گره نوشته میشود، گفتن ’کاف’ اول لفظ کاروان گره میخورد، یعنی کند و ناتوان میشود. در این بیت، فرهنگ نویسان نادان ’ها گره’ را یک کلمه خوانده و ’هاکره’ پنداشته و به معنی الکن گرفته و بعد به قاعده تبدیل مخرجها در زبان فارسی که ’را’ به ’لام’ بدل میشود ضبط دیگری از این کلمه به صورت ’هاکله’ هم تراشیده اند’. هرچند اعتراضات مزبور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان در بیت سوزنی وارد است، ولی ’هاکره’ و ’هاکله’ به معنی الکن را آنان از خود نتراشیده اند، بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در زبان هندی هاکله، هکلا hakla به معنی لکنت و الکن آمده، هکلاپن haklapan به معنی لکنت وهکلانا haklana به معنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات به همین معانی آمده، و تبدیل لام به را هم معهود است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2308)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
صورتی دیگر از کلمه هاکره و بهمان معنی است. رجوع به هاکره شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
هاینریش. شاعر معروف آلمانی که در سال 1797 در یک خانوادۀ یهودی به دنیا آمد. تولد وی در زمان تسلط سربازان ناپلئون بر آلمان صورت گرفت و بدین جهت زندگانی او از اول بین آلمان و فرانسه تقسیم شد. در جوانی بر اثر فشارهایی که به یهودیان در آلمان وارد میشد به پاریس رفت و نخستین شعر خود را در شانزده سالگی سرود. در همین سن بود که برای اولین بار عاشق شد ولی معشوقۀ او که دختر ’جلاد شاهی’ بود به کس دیگر شوهر کرد. دومین عشق او، عشق دخترعموی زیبایش ’آملی’ بود که تقریباً هاینه در همه عمر گرفتار آن بود ناکامی در این عشق بود که بزرگترین اثر ادبی او و یکی از شاهکارهای شعر جهان، یعنی قطعۀ معروف ’اینترمتسو’ را بوجود آورد. هاینه پس از چند سال اقامت در آلمان، این سرزمین را ترک گفت و برای همیشه در فرانسه اقامت گزید و در همانجا به سال 1856 درگذشت. این شاعر شوریده که زندگانی او خود یک پارچه رمانتیسم بود و تار و پود حیاتش از عشق و غم ساخته شده بود. از لحاظ اجتماعی پیوسته طرفدار وحدت ملل بود و از جنگها و اختلافات آنها رنج میبرد. هاینریش هاینه در میان شعرای آلمان برجسته ترین مظهر ظرافت و ذوق است. شاید در اشعار او عمق و کمال شعر گوته و فصاحت و بلاغت شعر شیللررا نتوان یافت، اما از لحاظ ظرافت و زیبایی، از لحاظ قدرت نغمه سرایی، بی تردید هیچ شاعر آلمانی به پای هاینه نمیرسد حتی کاملاً اطلاق ’آلمانی’ نیز بشعر هاینه نمیتوان کرد، زیرا این غزلسرای لطیف طبع بیش از آنقدر که آلمانی باشد ’اروپایی’ است. شعر وی فوق العاده لطیف و زیباست و در همه جای آن همراه روح شاعرانه، یک نوع نیشخند و زخم زبان خاص دیده میشود که شاید هیچ شاعری در این باره به پای هاینه نرسد. بیسمارک با همه دشمنی که با طرز فکر هاینه داشت او را بزرگترین شاعر غزلسرای آلمان میخواند. در خارج از آلمان اشعار هیچ شاعر آلمانی به اندازۀ شعرهای هاینه ترجمه نشده است. اینک ترجمه ’اینترمتسو’ که بزرگترین اثر وی و یکی از شاهکارهای شعر جهان بشمار میرود نقل میشود:
’در اردیبهشت زیبا، هنگامی که شکوفه ها می شکفتند، گل عشق نیز در دل من بشکفت.
1
در اردیبهشت زیبا، هنگامی که پرندگان نغمه سرائی میکردند، من نیز راز عشق خویش را با دلدارم در میان نهادم.
2
از اشکهای من هزاران گل درخشان می شکفند و از آههای من نغمۀ هزاران بلبل طنین می افکند.
ای دختر زیبا، اگر مرا دوست بداری همه این گلها مال تو خواهند بود و همه این بلبلان در پای پنجرۀ تو آواز خواهند خواند.
3
روزگاری گل سرخ و سوسن و کبوتر و آفتاب را مستانه دوست داشتم. امروز دیگر هیچکدام را نمیخواهم، زیرا دل به عشق دلدارم سپرده ام. فقط او را که جذاب و پاک و زیباست دوست دارم. فقط او را دوست دارم که سرچشمۀ عشق من، گل سرخ و سوسن و کبوتر و آفتاب من است.
4
دیشب چهرۀ زیبای ترا در خواب دیدم که مثل چهرۀ فرشتگان لطیف و آسمانی بود اما خدایا! چقدر، چقدر پریده رنگ بود؟
تنها لبان تو هنوز از سرخی نشانی داشتند اما به زودی مرگ بر این لبها بوسه خواهد نهاد و این فروغ آسمانی که اکنون در چشمان شهلای تو میدرخشد خاموش خواهد شد.
5
دلدار من ! گونه بر گونه ام نه تا با هم گریه کنیم. دل به دلم گذار تاهر دو در آتش درون بسوزیم.
بگذار سیل اشک با شعلۀ عشقمان درآمیزد تا من میان آب و آتش در برت گیرم و عاشقانه جان سپارم.
6
میخواهم روح خود را در جام سوسن غوطه ورسازم تا از این پس آه سوسن با نغمۀ عشق همراه باشد، نغمۀ عشقی سوزان، مثل آن بوسۀ آتشینی که روزی یارم از لبان لعل خود به من داد.
7
هزاران سال است اختران در آسمان میدرخشند و عاشقانه به هم چشمک میزنند.
هزاران سال است اختران با زبانی چنان زیبا و لطیف راز دل میگویند که هرگز زبان شناسان مفهوم کلمات آن را درنیافته اند.
اما من این زبان را آموختم و هرگز فراموشش نخواهم کرد، زیرا صرف و نحو این زبان چهرۀ دلدار من بود.
8
گل زیبا در نور خورشید بخود میلرزد و غرق رؤیاهای دور و دراز در انتظار شب سر به زیر می افکند.
شامگاهان دختر سیمین آسمان که دلدار اوست با انوار سپید خود بیدارش میکند و عاشقانه پرده از چهرۀ زیبای معشوقه برمیکشد.
گل عاشق می شکفد و با شوق و سرمستی عطرفشانی میکند. گاه می خندد و گاه نیز مینالد و می لرزد. زیرا همیشه عشق با غم همراه است.
9
به من بوسه ده، اما برایم سوگند وفا مخور، زیرا من به پیمان های زنان اعتمادی ندارم. سخنت شیرین است، ولی طعم بوسه ای که دزدانه از دو لبت ربودم بسی شیرین تر بود. لااقل حالا این مدرک عشق در دست من هست، زیرا برای من کلمات زنان مدرک نمیتوانند بود.
دلدار من ! برایم سوگند وفا بخور. باز هم سوگند بخور، زیرا قول ترا باور میکنم دلم میخواهد سر بر سینۀ تو گذارم و خیال کنم که مرا جاودانه دوست خواهی داشت خیال کنم که بعد از آن هم دوست خواهی داشت.
10
هم امروز در وصف دیدگان شهلای یارم غزلی شیوا خواهم سرود. هم امروز دهان تنگ دلدارم را مضمون قصیده ای دراز خواهم کرد. هم امروز از گونه های گلگون دلبرم در ترجیعبندی نغز سخن خواهم گفت.
چقدر دلم میخواست رباعی زیبائی نیز در وصف دل او بگویم. افسوس که یار من دل ندارد.
11
مردم چه بدزبان و بددل شده اند! میگویند تو که دلدار منی، دل هرجائی داری.
مردم چه بدزبان و بددل شده اند! از تو بد میگویند بی آنکه از طعم بوسه های آتشینت باخبر باشند.
12
ای دلداری که برای همیشه از دستم رفته ای از تو شکایت نمیکنم، زیرا میدانم که با آنکه برق الماس در سراپایت میدرخشد هیچ نوری بر تاریک خانه دلت نمی تابد.
من بر این راز تو نیک آگاهم، زیرا ترا درخواب دیدم. دیدم که تاریکی و نومیدی بر روحت حکمفرما بود. دیدم که افعی غم بر دلت نیش میزد و سراپایت از رنجی جانکاه خبر میداد.
13
اگر گلها، گلهای زیبا، میدانستند که چه زخمی بر دلم نشسته، همراه من میگریستند تا دردم را درمان کنند. اگر بلبل ها میدانستند که دلم چه بار غمی دارد، نغمه ای مستانه سرمیدادند تا رنجم را تسکین بخشند. اگر اختران کوچک میدانستند که چه اندازه افسرده ام، از آسمان بزیر می آمدند تا اندکی امیدوارم سازند. اما اینها هیچکدام از هیچ چیزی خبر ندارند. تنها یکنفر است که بر راز دلم آگاه است، او هم همان کسی است که این دل را پاره پاره کرده است.
14
خیلی چیزها برایت گفتند. خیلی شکوه ها پیش تو آوردند. اما بتو نگفتند که در روح من چه غمی حکمفرماست.
همه قیافۀ جدی گرفتند و باوقار تمام سر تکان دادند. مرا شیطان مجسم خواندند و تو همه این گفته ها را قبول کردی. با اینهمه ! آنچه را که بدتر از همه بود بتو نگفتند. زیرا خودشان نیز بر آن آگاه نبودند. آنچه را که بدتر از همه بود نگفتند، برای اینکه من این راز را درگوشۀ دلم پنهان کرده بودم.
15
درختها شکوفه کرده بودند و بلبلها آواز میخواندند، خورشید غرق نشاط بود، و تو مرا تنگ در آغوش داشتی، دل بر دل و لب بر لبم نهاده بودی.
... روزگاری بعد، برگهای درختان فرومیریختند، کلاغها با صدای غم انگیز خود فریاد میزدند. خورشید با قیافه ای عبوس بما مینگریست وسر تکان میداد. ما با هم وداعی سرد کردیم و تو با احترام فراوان سری فرود آوردی و رفتی.
16
مدتی من و تو دل به مهر هم داشتیم و در زشت و زیبا دمساز بودیم. بارها نقش زن و شوهر بازی کردیم بی آنکه کارمان بگفتگو و جدال بکشد. بارها با هم خندیدیم و شوخی کردیم و عاشقانه دست نوازش بر روی هم کشیدیم. بارها بوسه دادیم و بوسه گرفتیم. آخر کار نیز مثل بچه ها در جنگلها و کشتزارها ببازی ’قایم موشک’ پرداختیم، اما چنان خوب پنهان شدیم که هنوز هم همدیگر رابازنیافته ایم.
17
بنفشه های چشمان کوچک او، گلهای سرخ گونه های کوچک او، همه گل میدهند و می شکفند. تنها نهال قلب کوچک اوست که خشک شده است.
18
دنیازیبا و آسمان نیلگون است. نسیم نوازشگر با لطف و صفا میوزد. گلها که ژالۀ درخشان بامدادی بر گلبرگهایشان نشسته خندان به ما مینگرند و با نگاهی خیال انگیز ما را بسوی خود میخوانند. به هر جا مینگرم مردمان راشادمان می بینم... با این همه دلم می خواهد همین حالا میان گور تاریک، کنار دلدارم که روی از جهان پوشیده خفته باشم.
19
از وقتی که یارم رفته، دیگر رسم خندیدن را از یاد برده ام. بسیار مردم شوخ را دیده ام که لطیفه های شیرین گفته اند، اما هرگز نتوانسته ام بخندم.
از وقتی که یارم رفته، دیگر رسم گریستن را از یاد برده ام. دلم از فرط غم مینالد، اما نمی توانم گریه کنم.
20
از غمهای بزرگ خودم ترانه های کوچک ساخته ام و آنها را به سوی تو سر دادم، تا با بالهای لطیفشان به دیدارت آیند. راه خانه تو را یافتند، اما افسرده و نومید بازگشتند. وقتی که پرسیدم در دل تو چه دیده اند، نالیدند ولی حرفی نزدند.
21
جوانی دختری را دوست دارد اما دختر دل به مهر دیگری می بندد. آن دیگری خود عاشق زنی است و با او زناشوئی میکند. دختر از فرط نومیدی و خشم، نخستین کسی را که از او تقاضای همسری میکند به شوهری می پذیرد. در این ماجرا دل جوان اولی میشکند. این داستان کهنه ای است که همیشه تازگی دارد. تازگی دارد، زیرا اگر این اتفاق برای شما بیفتد دل شما نیز خواهد شکست.
22
هر وقت آوازی می شنوم که روزی دلدارم برای من خواند، دلم از فرط غم بناله درمی آید. بی اختیار سر به جنگل میگذارم و اشک سوزان از دو دیده فرو میریزم.
23
خواب دیدم من و شاهزاده خانمی که گونه های پریده رنگ داشت در سایۀ درخت سبزی نشسته بودیم و دست در آغوش یکدیگر داشتیم. بدو گفتم: ’من تخت جواهرنشان پدرت را نمیخواهم. عصای زرین و تاج پر الماس پدر ترا نیز نمیخواهم. فقط تو را، خود ترا میخواهم. ’ گفت: ’اینکه تو میخواهی، شدنی نیست زیرا من اکنون در دل گوری تاریک خفته ام. تنها هر نیمه شب به دیدار تو می آیم، زیرا خیلی دوستت دارم’.
24
ترا دوست داشتم. هنوز هم دوست دارم. حتی در آن وقت که دنیا ویران شود، از درون ویرانه های آن همچنان آتش عشق من شعله ور خواهد بود.
25
در این بامداد دلپذیر تابستانی به باغ آمده ام. گلها در گوش هم نجوا میکنند و به من کنایه میزنند. اما من خاموش و آرام به راه خویش میروم گلها در گوش هم نجوا میکنند. و به من با نظر ترحم می نگرند. میگویند: ای دوست نومید و افسردۀ ما، بی وفائی خواهر ما را بر او ببخش.
26
عشق من که همچون چراغی در تاریکی نومیدی میدرخشد، هم تلخ است و هم غم انگیز مثل داستانی است که در یک شب تابستانی به یاد داستانگوئی آید.
در این داستان، دو دلداده، تنها و خاموش در باغی سحرآمیز گردش میکنند، بلبلان آواز می خوانند و مهتاب بر همه جا، نوری لطیف می پراکند.
محبوبۀ زیبا، همچون مجسمه ای بی حرکت ایستاده است و به عاشق خویش که از فرط شیفتگی سر در پای او نهاده است مینگرد. اما ناگهان دیوی که در جنگل خانه داردسر میرسد و محبوبه هراسان میگریزد.
عاشق در خون خود می غلتد و دیو جنگل افتان و خیزان دور می شود. این قصه وقتی به پایان میرسد که مرا در گور نهاده باشند.
27
بعضی مرا با عشق خود آزردند و برخی با کینۀ خویش خشمگینم ساختند. یکدسته با زهر عشق، نان روزانه ام را زهرآگین کردند و دسته ای دیگر شرنگ کینه در جام باده ام ریختند. اما آنکه بیش از همه مرا آزرد، آنکه بیش از همه رنجم داد و نومیدم کرد، هرگز به من کینه نورزید. هرگز نیز مرا دوست نداشت.
28
تابستان، تابستان سوزان روی گونه های لطیف تو و زمستان، زمستان سرد و یخ زده در درون دل کوچک تست.
امادلدار من، روزی هم خواهد رسید که زمستان در گونه های تو جای گیرد و تابستان در دلت خانه کند.
29
وقتی که دو دلداده آهنگ جدائی میکنند و هر دو دست در دست هم می نهند و اشک و آه سر میدهند.
ما وقت جدائی اشکی نریختیم و آهی نکشیدیم. وقتی دست به دامن اشک و آه زدیم که مدتی بود از هم جدا شده بودیم.
30
میهمانان مشغول نوشیدن چای بودند و از عشق صحبت میکردند. آقایان، عشق رانوعی از هنرهای زیبا می شمردند و خانمها آن را از نظر احساساتی تحلیل میکردند.
آقای مستشار لاغر اندام گفت ’عشق باید افلاطونی باشد!’ خانم مستشار با لبخند تمسخر به شوهرش نگریست و آه کشان گفت: حیف !
آقای روحانی عالیمقام دهان فراخ خود را گشود و با طمأنینه گفت: ’عشق نباید با هوس آمیخته باشد، وگرنه برای تندرستی زیان دارد. ’ دختر خانمی که کنار او ایستاده بود آهسته پرسید: ’چرا؟’.
کنتس با اندوهی شاعرانه گفت: ’عشق هیجانی آتشین است !’ آنگاه با لطف فراوان یک فنجان چای به آقای بارون تعارف کرد.
سر میز، جای کوچکی خالی بود. دلدار من، راستش را بخواهی جای توخالی بود، زیرا اگر تو آنجا بودی، با یک دنیا زیبائی از راز عشق سخن میگفتی.
31
ترانه های من همه زهرآلودند. چرا نباشند؟ مگر نه تو خود زهردر جام زندگانی من ریختی ؟
ترانه های من همه زهرآلودند. چرا نباشند؟ مگر نه من در دل خود هزاران افعی دارم ؟ مگر نه بالاتر از همه این افعی ها، ای دلدار من، ترا در دل خود دارم ؟
32
درخواب گریه میکردم، زیرا در خواب میدیدم که مرا ترک گفته ای. بیدار شدم و به تلخی گریستم.
در خواب گریه میکردم، زیرا خواب میدیدم که تو همچنان به من وفادار مانده ای. بیدار شدم و باز به تلخی گریستم.
33
هر شب ترا در خواب می بینم که مرا با لطف فراوان بنزد خویش می پذیری و من اشک ریزان خود را به پاهای نازنینت می افکنم. مرا با نگاهی افسرده مینگری. سر زیبا و گیسوان زرینت را بنومیدی تکان میدهی و از دیدگان شهلایت مرواریدهای اشک فرومیریزی. آنگاه آهسته به من سخنی مهرآمیز میگوئی و شاخۀ سبزی به من ارمغان میدهی.
بیدار می شوم، اما شاخه را در دست خود نمی بینم آن سخنت را نیز، هر قدر میکوشم، به یاد نمی آورم.
34
شب سرد و خاموش بود. افتان و خیزان از میان جنگلها میگذشتم درختان خواب آلوده را تکان دادم، اما آنها به من نگریستند و حرفی نزدند. تنها سر خود را بنشان ترحم تکان دادند، زیرا رازدلم را فهمیده بودند.
35
تاریکی شب دیدگان مرا فراگرفته بود. لبانم چنان بر هم فشرده بود که گوئی آنها را از سرب ساخته اند. بی جان و بی روح در دل گور خفته بودم.
نمیدانم چه مدت بدین حال ماندم. وقتی بیدار شدم که ضربت انگشت کسی را بر سنگ گور خود شنیدم.
صدائی میگفت: ’هاینریش: چرا بیدار نمیشوی ؟ روز رستاخیز رسیده مردگان همه سر از گور برداشته و حیات جاودان را آغاز کرده اند’.
گفتم: ’دلدار من. آخر من نمیتوانم از گور برخیزم، زیرا چشمانم هنوز هیچ جا را نمی بیند مگر نمیدانی از عشق تو آنقدر گریستم تا کور شدم ؟’
’هاینریش ! بیا تا با بوسه ای ظلمت شب را از دیدگان تو دور کنم و چشمانت را به روی زیبائی فرشتگان شکوه آسمان ها بگشایم’.
’دلدار من ! آخر من نمیتوانم از گور برخیزم. زیرا هنوز از دلم خون روان است. یادت هست ؟ آن زخمی را میگویم که تو با نیش زبان بر دلم زدی. ’
’هاینریش ! بگذار دست گذارم و نوازشش کنم تا دیگر از آن خون نچکد و دردت شفا یابد’.
’دلدار من ! آخر من نمی توانم از گور برخیزم، زیرا سرم نیز غرق خون است. مگر یادت نیست آن روز که کسی دیگر ترا از دست من گرفت گلوله ای در مغز خویش خالی کردم ؟’
’هاینریش ! نگران مباش. حلقه های زلف خود را بر زخمهای سر تو خواهم افشاند تا راه بر خون بسته شود و زخمت التیام یابد’ صدای دلدارم چنان پر مهر و التماس آمیز بود که بیش از آن در خود یارای پایداری نیافتم. کوشیدم تااز جای برخیزم و بسوی او روم. اما ناگهان همه زخمهایم گشوده شد و از سراپایم موج خون روان گردید و بیدار شدم.
36
حالا دیگر بیا تا دست در دست هم نهیم و نامه های غم و رؤیاهای تلخ را در گور گذاریم.
هر چه زودتر برایم تابوتی بیاورید تا خیلی چیزها را در آن جای دهم. شتاب کنید! هم اکنون خواهید دانست که میخواهم چه در آن گذارم.
برای من تابوتی بیاورید، اما تابوتی که از چلیک غول پیکر ’هایدلبرگ’، بزرگتر باشد.
برای من تخته ای نعش کش از چوبی ضخیم و محکم بیاورید، اما تخته ای که از پیل بزرگ ’ماینتس’ نیز بلندتر باشد.
برایم دوازده دیو آهنین پنجه بیاورید. اما دیوانی بیاورید که از مجسمۀ کوه پیکر ’کریستوف’و گنبد کلیسای ’کلن’ هم تنومندتر باشند.
به دیوان بگوئید تا تابوت را بر دوش گیرند و آن را به قعر دریا افکنند، زیرا برای تابوتی چنین بزرگ، گوری بزرگ نیز لازم است.
حالا میخواهید بدانید تابوتی بدین بزرگی را برای چه میخواهم ؟ میخواهم غم و عشق خویش را با هم در آن جای دهم’.
(از کتاب منتخبی از زیباترین شاهکارهای شعر جهان، ترجمه شجاع الدین شفا، صص 221- 233)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
مخفف هر آینه است که به معنی ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه باشد. (برهان). کلمه تأکید یعنی هرآینه و ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و البته. (ناظم الاطباء). مخفف هرآینه. (رشیدی) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
مؤنث هاجن. رجوع به هاجن شود، خرمابنی که در کوچکی بار دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نخله ای که اول بار آورد و نوباوه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
آنجایی از تون که گلخن تاب ایستد تیز کردن آتش را
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
تأنیث ساکن. ایستاده. متوقف، بی حرکت. بی اعراب، آسوده. آرام، زن باشنده. متوطنه. و رجوع به ساکن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
آشیانۀ مرغان. لغتی است در وکنه. (ناظم الاطباء). آشیانۀ مرغ هرجا باشد. (منتهی الارب) (از مؤید الفضلاء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِنْ نَ)
جمع واژۀ کنان. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کنان. پرده ها و پوششها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به کنان شود.
لغت نامه دهخدا
جای پا یا پله ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند، آنجای از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاینه
تصویر هاینه
بتحقیق بی شک قطعا لابد: (پسرگفت: هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری) توضیح مرحوم بهار نوشته: (هرآیینه که بتخفیف هرآینه شده ومعنی آن بهرقاعده وبهرآیین است که ماحالا بهرصورت گوییم همه ازهمین اصل و ریشه (آذین) است چنانکه دربالاآمده. ادونک همریشه آذین است. توضیح، هرآینه درفارسی ازادوات تاکید است. واغلب درسرجواب شرط درمی آید واستعمال آن جزدرمورد تاکیدصحیح نیست گاهی دیده میشود که آنرا بجای یکی از ادوات شرط بکارمیبرندمانند: (هرآینه تحصیل کنی بسعادت خواهی رسید) درصورتی که بایدنوشته شود: (اگر تحصیل کنی هرآینه بسعادت خواهی رسید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاکره
تصویر هاکره
هندی کند زبان مونث هالک، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
هندی کند زبان آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد الکن. توضیح جهانگیری نویسد: (هاکره وهاکله کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آنرا بتازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده: (بدور معدلتش زهزنان و دزد از بیم شدندها کره از کاف کاروان گفتن) رشیدی گوید: لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: (زعین عدلش زای زبان دزد براه چوها گره شود از کاف کاروان گفتن) وبرین تقدیر دوکلمه است: (هاجداست وگره جداست) در مقدمه انجمن آرا نیز همین مطلب رشیدی تکرار شده. آقای سعید نفیسی نیز همین قول را بسط داده اند هر چند اعتراض نویسندگان مذکور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان (جهانگیری و برهان) در بیت سوزنی وارد است ولی (هاکره) و (هاکله) بمعنی الکن را آنان از خود جعل نکرده اند بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در هندوستان هالکه هکلا بمعنی لکنت والکن آمده. هکلاین بمعنی لکنت وهکلانا بمعنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات بهمین معانی آمده. و تبدیل لام به راهم معهود است. بنابراین مولفان مورد بحث اصل کلمه را درست ضبط کرده و معنی آنرا هم درست آورده اند ولی شاهدشان (بیت سوزنی) برای این معنی درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکنه
تصویر ساکنه
مونث ساکن: خاموش اجنبان مونث ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاینه
تصویر هاینه
((نِ))
کلمه تأکید، مخفف هرآینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکنه
تصویر پاکنه
((کَ نِ یا نَ))
جای پا یا پله ای که در کاریز و قنات و مانند آن کنده باشند، جایی از تون که تونتاب برای تیز کردن آتش ایستد
فرهنگ فارسی معین
کنند، انجام دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
آن مقدار، آن اندازه، اشاره به دور
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
بکن، انجام بده
فرهنگ گویش مازندرانی