جدول جو
جدول جو

معنی هاوریشت - جستجوی لغت در جدول جو

هاوریشت
تفت داده شده، برشته شده، گندم یا برنج برشته و خشک شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام صاحب مظالم، (از تاریخ یعقوبی ج 1ص 145)، نام قضات و حکام صلح در اوائل قرن پنجم و مقارن با سلطنت یزدگرد اول، ولی از کار و حدود اختیارات آنان اطلاعی در دست نیست، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 333، 289)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
دهی از دهستان اشکنان، بخش گاوبندی، شهرستان لار. واقع در 48 هزارگزی خاور گاوبندی. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. دارای 382 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد،
سنایی،
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است،
نظامی،
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری،
عطار،
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو،
(مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)،
گاوریش و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او،
(مثنوی از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
رجوع به هاوش شود. در پهلوی hawisht به معنی مغ (روحانی زرتشتی) ، موبد. شاگرد. روحانی جوان (زرتشتی) که در مراسم دینی به قربانی کننده، یاری کند. در اوستا havishta آمده که در فرهنگهای فارسی جزو لغات زند و پازند ضبطشده و به معنی امت گرفته اند. (پورداود، خرده اوستا حاشیۀ صص 238- 239) (از حاشیۀ برهان چ معین ص 2312)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در هند که در ’بشن پران’ ذکر آن آمده است. (ماللهند ص 63 ص 15)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاوشت
تصویر هاوشت
طلبه
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، بی خرد، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
خوب برشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه ی گندم یا برنج برشته شده، تفت داده ی گوشت و پیاز چرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گندم بو داده
فرهنگ گویش مازندرانی