نام صاحب مظالم، (از تاریخ یعقوبی ج 1ص 145)، نام قضات و حکام صلح در اوائل قرن پنجم و مقارن با سلطنت یزدگرد اول، ولی از کار و حدود اختیارات آنان اطلاعی در دست نیست، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 333، 289)
نام صاحب مظالم، (از تاریخ یعقوبی ج 1ص 145)، نام قضات و حکام صلح در اوائل قرن پنجم و مقارن با سلطنت یزدگرد اول، ولی از کار و حدود اختیارات آنان اطلاعی در دست نیست، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 333، 289)
دهی از دهستان اشکنان، بخش گاوبندی، شهرستان لار. واقع در 48 هزارگزی خاور گاوبندی. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. دارای 382 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان اشکنان، بخش گاوبندی، شهرستان لار. واقع در 48 هزارگزی خاور گاوبندی. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. دارای 382 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو: از فعال شاعران خر تمیز بی ادب وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد، سنایی، نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این، خاقانی، زمین زیر عنانش گاوریش است اگر چه هم عنان گاو میش است، نظامی، گاوریشی بود و او برزیگری داشت جفت گاوی و طاق خری، عطار، ای بسا گنج آگنان گنج گاو کان خیال اندیش را شد ریش گاو، (مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)، گاوریش و بندۀ غیر آمد او غرقه شد کف در ضعیفی درزد او، (مثنوی از انجمن آرا)
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو: از فعال شاعران خر تمیز بی ادب وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد، سنایی، نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این، خاقانی، زمین زیر عنانش گاوریش است اگر چه هم عنان گاو میش است، نظامی، گاوریشی بود و او برزیگری داشت جفت گاوی و طاق خری، عطار، ای بسا گنج آگنان گنج گاو کان خیال اندیش را شد ریش گاو، (مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)، گاوریش و بندۀ غیر آمد او غرقه شد کف در ضعیفی درزد او، (مثنوی از انجمن آرا)
رجوع به هاوش شود. در پهلوی hawisht به معنی مغ (روحانی زرتشتی) ، موبد. شاگرد. روحانی جوان (زرتشتی) که در مراسم دینی به قربانی کننده، یاری کند. در اوستا havishta آمده که در فرهنگهای فارسی جزو لغات زند و پازند ضبطشده و به معنی امت گرفته اند. (پورداود، خرده اوستا حاشیۀ صص 238- 239) (از حاشیۀ برهان چ معین ص 2312)
رجوع به هاوش شود. در پهلوی hawisht به معنی مغ (روحانی زرتشتی) ، موبد. شاگرد. روحانی جوان (زرتشتی) که در مراسم دینی به قربانی کننده، یاری کند. در اوستا havishta آمده که در فرهنگهای فارسی جزو لغات زند و پازند ضبطشده و به معنی امت گرفته اند. (پورداود، خرده اوستا حاشیۀ صص 238- 239) (از حاشیۀ برهان چ معین ص 2312)