جدول جو
جدول جو

معنی هاهن - جستجوی لغت در جدول جو

هاهن
هیگ، دوگلاس سردار معروف انگلیسی، به سال 1861 میلادی به دنیا آمد، وی فرماندهی سپاه انگلیس را در جنگ جهانی اول برعهده داشت، به سال 1928 درگذشت، (از دایرهالمعارف بریتانیکا) (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامن
تصویر هامن
(پسرانه)
هامون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاهن
تصویر کاهن
روحانی مسیحی یا یهودی، روحانی اقوام باستان مانند بابلیان و مصریان، غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاون
تصویر هاون
ظرف فلزی استوانه ای از جنس چوب، سنگ که در آن چیزی می کوبند یا می سایند، کابیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامن
تصویر هامن
هامون، زمین هموار، دشت، مقابل آسمان، زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
شاهین ترازو، چوب ترازو، باز خوب و اعلا. (ناظم الاطباء). در این معانی که صورت مخفی است از شاهین، رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
یکنوع درخت. (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قزلجق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. (یادداشت مؤلف) ، یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام وادیی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی. (غیاث). حکم کننده به غیب. (از اقرب الموارد) :
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
تاج بر فرق محمد تو نهی
خاک بر تارک کاهن تو کنی.
خاقانی.
در میانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
، نزد نصاری و یهود و بت پرستان انجام دهنده مراسم ذبح و قربانی است و چه بسا که مأخوذ از همان معنی حکم به غیب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
لحیه داهن، ریش چرب روغن مالیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کلمه جواب، یعنی نیست او. (ناظم الاطباء). آیا نیست او؟ (اشتینگاس) ، مخفف هرآنه. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
نی چوپان. نایی که چوپان مینوازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
خدمتگار و خادم. ج، مهّان. (ناظم الاطباء). خدمتگار. (از اقرب الموارد) ، بندۀ خادم. (منتهی الارب) (آنندراج). عبدو بنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مهّان، مهنه و مؤنث آن، ماهنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هانْ نَ)
پیه درون چشم که زیر مقله باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الشحمه فی باطن العین تحت المقله. (اقرب الموارد) ، باقیماندۀ مغز وپیه شتر. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) ، توانائی و فربهی شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مخفف هامون است که زمین هموار و دشت سخت باشد که قبول باران نکند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بیابان. دشت. هامون، سطح مستوی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دختر نارسیده ای که وی را شوهر دهند. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خردسال از گوسپندان و جز آن که پیش از رسیدگی وی را گشن دهند. (تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزغالۀ ماده که قبل از بلوغ بار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آتش زنه که به یک زدن چخماق آتش ندهد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنیزک خرد. (دستورالاخوان)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. ج، هتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
رهن کننده. (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 11). گروکننده. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (رشیدی). گروستاننده، ثابت. (متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دائم. (آنندراج).
- طعام راهن، طعام دائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، آماده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، لاغر از مردم و شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لاغر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که از کوه بند در هند جاری است، (ماللهند ابوریحان بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ثلث پرتن در اصطلاح هندیان: وکل پرتن (یحوی) علی ثلثه باهن و کل باهن علی ثلثه کن و کل کن... (از ماللهند بیرونی ص 202)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ دَ)
اینجا. هنا. (ناظم الاطباء). رجوع به هیهنا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاتن
تصویر هاتن
بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاها
تصویر هاها
مرد نیک خندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامن
تصویر هامن
زمین هموار دشت، سطح مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی فلزی یا سنگی که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دسته ای کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهن
تصویر واهن
رگ دوش، سست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهن
تصویر عاهن
نیازمند و درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهن
تصویر داهن
چاپلوس، دغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامن
تصویر هامن
((مُ))
دشت، صحرا، زمین هموار، خشکی، هامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهن
تصویر کاهن
((هِ))
روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان، فال گیر، غیب گو، جمع کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهن
تصویر راهن
((هِ))
گرو گذارنده، رهن گذارنده، ثابت، دایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاون
تصویر هاون
((وَ))
ظرفی آهنی یا سنگی که در آن چیزی را می کوبند یا می سایند
فرهنگ فارسی معین