جدول جو
جدول جو

معنی هاماکر - جستجوی لغت در جدول جو

هاماکر
(کِ)
مستشرق معروف هلندی، به سال 1789م: در آمستردام به دنیا آمد و در 1834 میلادی وفات یافت. وی به زبانهای عربی، عبرانی، سریانی، فارسی، سانسکریت، و سایر زبانهای شرقی آشنا و مدتی در شهر لیده معلم السنۀ شرقی بود و در این مدت فهرستی از کتب شرقی کتاب خانه شهر مذکور تهیه کرد و انتشار داد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامکار
تصویر کامکار
(پسرانه)
کامروا، موفق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامان
تصویر هامان
(پسرانه)
معرب از یونانی، مشهور، نام وزیر اخشویروش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاماک
تصویر شاماک
سینه بند زنان، پیش بند، جامه ای که هنگام کار می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماکن
تصویر اماکن
جاها، مکانها، جمع مکان
اماکن عمومی: جاهای همگانی مانند مسجد، تماشاخانه، مهمان خانه و غیره
اماکن متبرکه: جاهای مقدس، زیارتگاه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامکار
تصویر کامکار
کامروا، کامران، موفق، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاموار
تصویر هاموار
هموار، صاف، مسطح، موافق، مناسب، برابر، یکسان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد، واقع در 6 هزارگزی جنوب خضرآباد متصل به راه خضرآباد به هامانه. ناحیه ای است کوهستانی ومعتدل مالاریائی. سکنۀ آن 381 تن فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود و محصول آن غلات است. اهالی به زراعت گذران میکنند و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
سنگی سفید است به زردی زند، به خراسان می باشد، شکسته را مفید است، (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
او راست شرح اقلیدس، (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ناسپاس. کافرنعمت. که سپاسگزار نیست. کفور. که ناشکری می کند. مقابل شاکر، به معنی سپاسگزار:
گفتم ای باد اینک آنجارفت خواهم پیش او
تو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان.
فرخی.
آنکه او شاکر بود باشد ز خیل الاکرمین
و آنکه ناشاکر بود باشد ز خیل الاّخرین.
منوچهری.
رجوع به شاکر شود
لغت نامه دهخدا
ژان باپتیست، شوالیه دو، طبیعی دان فرانسوی، مولد بازن تن (سم ّ)، شهرت وی بسبب انتشار کتابی است به نام گلهای فرانسه، و هم دائرهالمعارف گیاه شناسی و تصویر انواع را انتشار داد، (1744-1829 میلادی)
گیوم دو، ملقب به ’سانگلیه دزاردن’، وی در انقلاب شهر لیژآلت اجرای سیاست لوئی یازدهم بود، (تولد حدود 1446 و وفات به سال 1485 میلادی)
ژان ماکسیمین، ژنرال و سیاستمدار فرانسه، مولد سن سور (1770-1832 میلادی)
لغت نامه دهخدا
کامگار، رجوع به کامگار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
زفت صلب و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سینه بند زنان باشد، (برهان قاطع) (فرهنگ سروری)، شاماکچه، شاماخچه باشد، (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، رجوع به شاماخ و شاماخچه و شاماخجه و شاماک و شاماکجه شود
لغت نامه دهخدا
آنکه بی تجربه و بی وقوف است، چون: ای خامکار نابخردی تا چند؟، آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند، (آنندراج)، بی هنر، ناتجربه کار، (آنندراج)، کارناآزموده، بی وقوف، بی تجربه، (ناظم الاطباء)، نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی تجربه باشد:
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار،
نظامی (از آنندراج)،
نه چون من خامکاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
شهری است تجارتی در سودان در کنار نیجریه و دارای 14400 تن جمعیت
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سرداران اسکندر که هنگام فتح فینیقیه، شهر می لت (ملطیه) را تصرف کرد و بر ایدارنس سردار داریوش پیروز شد، (از ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1346) و رجوع به بالاکروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کامکار
تصویر کامکار
کامروا کامران، سعید سعادتمند خوشبخت: (در چرند اب تبریز بشرف سجده شهریار کامکار کامیاب مشرف شدند)، موفق، عشرت طلب عیاش، جانور شکاری (سباع و طیور)، مطبوع ذایقه: (شیرینیها گوناگون و شیراز های نظیف و ریچار های لطیف و کامه ای کامکار. ) (ترجمه محاسن اصفهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامکار
تصویر خامکار
بی تجربه، کار ناآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساماکی
تصویر ساماکی
ساماخچه
فرهنگ لغت هوشیار
سینه بند زنان جامه کوچکی که مردم در وقت کار کردن پوشند، سینه بند زنان پیش بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکار
تصویر امکار
فریب دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماکن
تصویر اماکن
جمع امکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاماکی
تصویر شاماکی
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماساکر
تصویر ماساکر
فرانسوی کشتار بی پناهان کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشاکر
تصویر ناشاکر
کسی که سپاسگزار نیست، کفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماهر
تصویر ناماهر
ناافزار بی افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاموار
تصویر هاموار
آنچه پستی وبلندی ندارد مستوی مسطح: (پس بفرمود تاجایی بجستند که زمین آنها هاموارتر بود وآب آن خوشتربود تاجایی بیافتندکه آنرا ارم خوانندی)، دایما پیوسته همیشه (برفتند گردنکشان هاموار بنزدیک مستظهرکامکار) (زجاجی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام سر
تصویر هام سر
ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاموار
تصویر هاموار
هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاماکی
تصویر شاماکی
سینه بند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامکار
تصویر کامکار
کامروا، کامران
فرهنگ فارسی معین
دولتمند، سعید، سعادتمند، کام دیده، کامیاب، موفق
متضاد: نامراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مستوی، مسطح، هموار
متضاد: ناهموار
فرهنگ واژه مترادف متضاد