همال، قرین، نظیر، شبه و مانند، همتا، مساوی، برابر و همراه، (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (جهانگیری)، مرکب از هام (=هم) و آل، پسوند آل در کلمات دیگر هم، مانند: چنگال (چنگ آل) و کوپال (کوپ آل) و دنبال (دنب آل) آمده و دورنیست ادات نسبت باشد، (یادداشت مؤلف) : این آتش و این باد و سیماب و ز پس خاک هر چار موافق نه به یک جا و نه هامال، خسروی، از او بستدی نیز هر سال باژ چرا داد باید به هامال باژ، دقیقی، ، انباز، شریک، (برهان) (ناظم الاطباء)
همال، قرین، نظیر، شبه و مانند، همتا، مساوی، برابر و همراه، (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (جهانگیری)، مرکب از هام (=هم) و آل، پسوند آل در کلمات دیگر هم، مانند: چنگال (چنگ آل) و کوپال (کوپ آل) و دنبال (دنب آل) آمده و دورنیست ادات نسبت باشد، (یادداشت مؤلف) : این آتش و این باد و سیماب و ز پس خاک هر چار موافق نه به یک جا و نه هامال، خسروی، از او بستدی نیز هر سال باژ چرا داد باید به هامال باژ، دقیقی، ، انباز، شریک، (برهان) (ناظم الاطباء)
چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، کنایه از پست و زبون شده پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، کنایه از پست و زبون شده پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
غافث است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این کلمه مصحف ترهلان یا ترهلا باشد که درزبان بربر آن را بر غافث یا طباق اطلاق کنند. رجوع به مفردات ابن البیطار ذیل طباق و ترجمه لکلرک شود
غافث است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این کلمه مصحف ترهلان یا ترهلا باشد که درزبان بربر آن را بر غافث یا طباق اطلاق کنند. رجوع به مفردات ابن البیطار ذیل طباق و ترجمه لکلرک شود
قرین و همتا و شریک و انباز. (برهان). دو چیز که در کنار هم به مناسبت قرار گیرند: دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال. بوشکور. میان ما دو تن آمیخته دو گونه سرشک چو لؤلؤی که کنی با عقیق سرخ همال. آغاجی. فضل او خوان گر همه توحید خواهی گفت تو زآنکه فضل او همال قدرت یزدان بود. مجلدی. ز شیده یکی بود کهتر به سال برادر بد او را و فرخ همال. فردوسی. تو مهراب را کهتری یا همال مر آن دخت او را کجا دید زال ؟ فردوسی. هر آن کس که بد باشد و بدسگال نخواهد شدن شاه خود را همال. فردوسی. خسرو گیتی ملک مسعود محمود، آنکه نیست از ملوک او را همال و از شهان او را قرین. فرخی. نگر تا نگویی که در فعل بد هزاران مرا هست یار و همال. ناصرخسرو. من نشوم گر بشود جان من پیش کسی که ش نپسندم همال. ناصرخسرو. غره مشو به دولت و اقبال روزگار زیرا که با زوال همال است دولتش. ناصرخسرو. نسازد با همالان همنشستی کند چون موبدان آتش پرستی. نظامی. ، شبه و مانند. (برهان) : بدین برز و بالا و این شاخ و یال نداری کس از پهلوانان همال. فردوسی. چنین گفت: کاین شیده خال من است به بالا و مردی همال من است. فردوسی. ای امیری که تو را دهر نپرورده قرین ای سواری که تو را دیده ندیده ست همال. فرخی. نه چون او به همه باب توان یافت نظیری نه چون او ز همه خلق توان یافت همالی. فرخی. نبودی تو را در جوانی همال کنون چون بوی که ت بفرسود سال ؟ فرخی. ز شاهان کسی بدسگالم نبود به گنج و به لشکر همالم نبود. اسدی. چون که بشناختش همالش بود در تجارت شریک مالش بود. نظامی. ، حریف. هم آورد. طرف: نگه دار جان ازبد پور زال به جنگت نباشد جز او کس همال. فردوسی. ، همسر. شریک زندگی: مرا گر همی داد خواهی به کس همالم گشسب سوار است و بس. فردوسی. تو را مژده از دخت مهراب و زال که باشند هر دو دو فرخ همال. فردوسی. چو در پرده ناجنس باشد همال ز تهمت بسی نقش بندد خیال. نظامی. ، برابر. هم زور. مساوی، در مقام یا قدرت: نخواهم خراج از جهان هفت سال اگر زیردستی بود گر همال. فردوسی. به سان همالان نشستم به خوان که اندر تنم پاره باداستخوان. فردوسی
قرین و همتا و شریک و انباز. (برهان). دو چیز که در کنار هم به مناسبت قرار گیرند: دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال. بوشکور. میان ما دو تن آمیخته دو گونه سرشک چو لؤلؤی که کنی با عقیق سرخ همال. آغاجی. فضل او خوان گر همه توحید خواهی گفت تو زآنکه فضل او همال قدرت یزدان بود. مجلدی. ز شیده یکی بود کهتر به سال برادر بد او را و فرخ همال. فردوسی. تو مهراب را کهتری یا همال مر آن دخت او را کجا دید زال ؟ فردوسی. هر آن کس که بد باشد و بدسگال نخواهد شدن شاه خود را همال. فردوسی. خسرو گیتی ملک مسعود محمود، آنکه نیست از ملوک او را همال و از شهان او را قرین. فرخی. نگر تا نگویی که در فعل بد هزاران مرا هست یار و همال. ناصرخسرو. من نشوم گر بشود جان من پیش کسی که ش نپسندم همال. ناصرخسرو. غره مشو به دولت و اقبال روزگار زیرا که با زوال همال است دولتش. ناصرخسرو. نسازد با همالان همنشستی کند چون موبدان آتش پرستی. نظامی. ، شبه و مانند. (برهان) : بدین برز و بالا و این شاخ و یال نداری کس از پهلوانان همال. فردوسی. چنین گفت: کاین شیده خال من است به بالا و مردی همال من است. فردوسی. ای امیری که تو را دهر نپرورده قرین ای سواری که تو را دیده ندیده ست همال. فرخی. نه چون او به همه باب توان یافت نظیری نه چون او ز همه خلق توان یافت همالی. فرخی. نبودی تو را در جوانی همال کنون چون بُوی که ت بفرسود سال ؟ فرخی. ز شاهان کسی بدسگالم نبود به گنج و به لشکر همالم نبود. اسدی. چون که بشناختش همالش بود در تجارت شریک مالش بود. نظامی. ، حریف. هم آورد. طرف: نگه دار جان ازبد پور زال به جنگت نباشد جز او کس همال. فردوسی. ، همسر. شریک زندگی: مرا گر همی داد خواهی به کس همالم گشسب سوار است و بس. فردوسی. تو را مژده از دخت مهراب و زال که باشند هر دو دو فرخ همال. فردوسی. چو در پرده ناجنس باشد همال ز تهمت بسی نقش بندد خیال. نظامی. ، برابر. هم زور. مساوی، در مقام یا قدرت: نخواهم خراج از جهان هفت سال اگر زیردستی بود گر همال. فردوسی. به سان همالان نشستم به خوان که اندر تنم پاره باداستخوان. فردوسی
نام وزیرفرعون بود، و این لغت عجمی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام کافری که وزیر فرعون بود، (کشف اللغات) (لطایف) (غیاث)، وزیر اول اخشویروش (خشایارشا که او را با اردشیر خلط کرده اند) بود که بر مردخای یهودی غضبناک شد، زیرا که وی را تعظیم ننموده بود، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر فرمود که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند، اما استر زن یهودی خشایارشا شاهنشاه هخامنشی، این فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند وروز چهاردهم و پانزدهم آن ماه را محض خلاصی یهود از دشمنانشان عید قرار دادند و عید فور یا فوریم خوانده شد، و در این دو روز در وقت ذکر اسم هامان، یهود صفیر استهزا میزنند، (قاموس کتاب مقدس)، ولی چنانکه دیدیم در روایات اسلامی هامان را وزیر فرعون معرفی کرده اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2310) : ای از دل تو خدای ایمان برده کفرت سبق از ثمود و هامان برده، فخرالدین محمد سرخسی، هارون زمانه را ندیدی ای غره شده به مکر هامان، ناصرخسرو، علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش، ناصرخسرو، تو نبیرۀ پسر موسی و هارونی زین قبل من عدوی لشکر هامانم، ناصرخسرو، دست هامان ستمکاره ز تو کوته شود گر تو اندر شهر ایمان خطبه بر هارون کنی، ناصرخسرو، اگر هارون ز موسی ترجمان بود که حجت گفت بر فرعون وهامان، ناصرخسرو، تو ای جاهل برو با اهل هامان مرا بگذار با اولاد هارون، ناصرخسرو، لیکن ننماییمت راه هارون تا بازنگردی ز راه هامان، ناصرخسرو، ز یار زشت نامت زشت شد اما سزاواری چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان، ناصرخسرو، برز گران را نگر چگونه ز مستی بهرۀ هارون همی دهند به هامان، ناصرخسرو، چون باز بگردی بسوی موسی و هارون یکره بشوی سیر ز فرعون وز هامان، ناصرخسرو، تخم بد را چه بود بار مگر هم بد مکر فرعون که پذرفت مگر هامان، ناصرخسرو، گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عز اسمه همچنان بر من افزونتر است که میراث پیغمبران یافتم، یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر، (گلستان)، به چه خرمی و نازان گرو ازتو برد هامان اگرت شرف همین است که مال و جاه داری، سعدی، اگر گویندش اندر نار جاوید بخواهی ماند با فرعون و هامان، سعدی، گفت یکچند مرا داشت جنیبه فرعون گفت یکچند مرا داشت بر آخور هامان، محمود جوهری هروی، برای اطلاع بیشتر رجوع به عهد عتیق، کتاب استر باب 1-10 شود نام برادر حضرت ابراهیم بوده و در وقت سوزانیدن اصنام و بتها سوخته شد، (برهان) (ناظم الاطباء)
نام وزیرفرعون بود، و این لغت عجمی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام کافری که وزیر فرعون بود، (کشف اللغات) (لطایف) (غیاث)، وزیر اول اخشویروش (خشایارشا که او را با اردشیر خلط کرده اند) بود که بر مُردَخای یهودی غضبناک شد، زیرا که وی را تعظیم ننموده بود، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر فرمود که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند، اما اِستر زن یهودی خشایارشا شاهنشاه هخامنشی، این فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند وروز چهاردهم و پانزدهم آن ماه را محض خلاصی یهود از دشمنانشان عید قرار دادند و عید فور یا فوریم خوانده شد، و در این دو روز در وقت ذکر اسم هامان، یهود صفیر استهزا میزنند، (قاموس کتاب مقدس)، ولی چنانکه دیدیم در روایات اسلامی هامان را وزیر فرعون معرفی کرده اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2310) : ای از دل تو خدای ایمان برده کفرت سبق از ثمود و هامان برده، فخرالدین محمد سرخسی، هارون زمانه را ندیدی ای غره شده به مکر هامان، ناصرخسرو، علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش، ناصرخسرو، تو نبیرۀ پسر موسی و هارونی زین قبل من عدوی لشکر هامانم، ناصرخسرو، دست هامان ستمکاره ز تو کوته شود گر تو اندر شهر ایمان خطبه بر هارون کنی، ناصرخسرو، اگر هارون ز موسی ترجمان بود که حجت گفت بر فرعون وهامان، ناصرخسرو، تو ای جاهل برو با اهل هامان مرا بگذار با اولاد هارون، ناصرخسرو، لیکن ننماییمت راه هارون تا بازنگردی ز راه هامان، ناصرخسرو، ز یار زشت نامت زشت شد اما سزاواری چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان، ناصرخسرو، برز گران را نگر چگونه ز مستی بهرۀ هارون همی دهند به هامان، ناصرخسرو، چون باز بگردی بسوی موسی و هارون یکره بشوی سیر ز فرعون وز هامان، ناصرخسرو، تخم بد را چه بود بار مگر هم بد مکر فرعون که پذرفت مگر هامان، ناصرخسرو، گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عز اسمه همچنان بر من افزونتر است که میراث پیغمبران یافتم، یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر، (گلستان)، به چه خرمی و نازان گرو ازتو برد هامان اگرت شرف همین است که مال و جاه داری، سعدی، اگر گویندش اندر نار جاوید بخواهی ماند با فرعون و هامان، سعدی، گفت یکچند مرا داشت جنیبه فرعون گفت یکچند مرا داشت بر آخور هامان، محمود جوهری هروی، برای اطلاع بیشتر رجوع به عهد عتیق، کتاب استر باب 1-10 شود نام برادر حضرت ابراهیم بوده و در وقت سوزانیدن اصنام و بتها سوخته شد، (برهان) (ناظم الاطباء)
پایمال، بپای سپرده، از میان رفته، زبون، خوار، ذلیل، (شعوری)، پامال شدن و پایمال کردن، پایمال شدن و پایمال کردن، زیر پاشدن و زیر پا کردن، از میان رفتن و از میان بردن
پایمال، بپای سپرده، از میان رفته، زبون، خوار، ذلیل، (شعوری)، پامال شدن و پایمال کردن، پایمال شدن و پایمال کردن، زیر پاشدن و زیر پا کردن، از میان رفتن و از میان بردن
اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند: نمانده هیچ حوائج ب خانه دل زار بباد داده همه هرچه هست از دامال، ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 419)، اما معلوم نشد که اصل کلمه چیست هرچه هست تصحیف و تحریفی است در پایان مصراع دوم شعر منقول، کلمه ای است مصحف + مال، یا مان، به معنی اثاث خانه، یا مثلا ’ده مال’ و یا ’زرومال’ و یانظیر آن بوده که هر دو را بر روی هم اثاث البیت معنی کرده اند؟
اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند: نمانده هیچ حوائج ب خانه دل زار بباد داده همه هرچه هست از دامال، ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 419)، اما معلوم نشد که اصل کلمه چیست هرچه هست تصحیف و تحریفی است در پایان مصراع دوم شعر منقول، کلمه ای است مصحف + مال، یا مان، به معنی اثاث خانه، یا مثلا ’ده مال’ و یا ’زرومال’ و یانظیر آن بوده که هر دو را بر روی هم اثاث البیت معنی کرده اند؟