جدول جو
جدول جو

معنی هالعه - جستجوی لغت در جدول جو

هالعه
(لِ عَ)
مؤنث هالع. شترمرغ ماده رمنده و درگذرنده. (ناظم الاطباء). النعامه هالع و هالعه، سریعه فی مضیها. نافره او حدیده. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ج، هوالع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاله
تصویر هاله
(دخترانه)
حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاهی گرد ماه یا خورشید دیده می شود (معرب از یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاله
تصویر هاله
شخص فتنه انگیز، مفسد، بدذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاله
تصویر هاله
دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود، خرمن ماه،
حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(جِ عَ)
تأنیث هاجع. بشب خوابنده. ج، هجّع، هجوع، هواجع. جج، هواجعات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث هاع. رجوع به همین مدخل شود: امراه هاعه لاعه، زن جبان و ترسو و بددل و آزمند و جزع کننده
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرد خروشنده از ناشکیبائی. نیک ناشکیبا. فی الحدیث: من شر ما اوتی العبد شح هالع و جبن خالع، ای شح یجزع فیه العبد و یحزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جزوع. (معجم متن اللغه). شح هالع، محزن. (اقرب الموارد) ، شتر مرغ رمنده و درگذرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). النعام السریع فی مضیه. (اقرب الموارد). ج، هوالع
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
خرمن ماه را گویند. و آن حلقه و دایره ای است که شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد، چنانکه ماه مرکز آن دایره میگردد. (برهان قاطع). حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه به سبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است. (آنندراج). دایرۀ گرد ماه، لیکن بدین معنی عربی است. (فرهنگ رشیدی). خرمن ماه که برهون، خرگر، سابود، شابود، شابورد، شادورد، شارود، شاکورد، شاهورد، شایراد و شایورد نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند
از آسمان برون دل آگاه میرود.
صائب.
ماه از حصار سر به گریبان هاله برد
تا چهرۀ تو گشت مصور در آینه.
صائب.
نباشد دور اگر خطش طلایی در نظر آید
که طوق هاله زرین میشود از ماه تابانش.
صائب.
تا گرد ماه رویت خطت شده ست هاله
چشمی چو ابر دارم اشکی بسان لاله.
هدایت.
حسنش هزار تیر گذارد به یک کمان
مانند آفتاب که در هاله میرود.
میرزا طاهر وحید.
کی شیر نور میدهد ای شب فلک ترا
بیهوده می مکی تو چه پستان هاله را.
عبدالطیف خان (از آنندراج).
حسن تو درآئینۀ اندیشه نگنجد
خورشیدصفت ماه رخت هاله ندارد.
بسمل نیشابوری (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی. سکنۀ آن 182 تن فارسی و عربی زبان. آب آن از چاه و محصولاتش غلات، خرما وتنباکوست. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ عَ)
ناشکیبا، زود گرسنه شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
لیله هالبه، شب داران. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ)
مؤنث هالک، نفس حریص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). الشره من الرجال. ج، هلکی ̍. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ءِ عَ)
مؤنث هائع، آواز سخت. آواز که بترسند از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
مؤنث هابع. رجوع به هابع شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
رفتن و درگذشتن بچۀ گرگ از کفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پنهان بیرون آمدن از میان چیزی. (منتهی الارب). رجوع به هزلاع شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
بلا و سختی. ج، فوالع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث ظالع
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث طالع
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
زن بی شرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث والع. رجوع به والع شود، مانع. بازدارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: ماادری ما والعته، نمیدانم کدام چیز بازدارندۀ اوست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
ازقراء بلقاء است در سرزمین شام. گویند بلعام باعور در آنجا وارد شد. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هالکه
تصویر هالکه
هالکه در فارسی مونث هالک ون روان آرزو مونث هالک، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالعه
تصویر جالعه
زن بی شرم، زن فحاش
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن ماه را گویند، حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه بسبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالعه
تصویر طالعه
مونث طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالعه
تصویر فالعه
پتیار سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاله
تصویر هاله
عدل، لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالکه
تصویر هالکه
((لِ کِ))
مؤنث هالک، نفس حریص بسیار آزمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاله
تصویر هاله
((لِ))
خرمن ماه، دایره نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می شود
فرهنگ فارسی معین
چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واحد وزنی است به اندازه ی یک لنگه بار، معادل نصف خروار
فرهنگ گویش مازندرانی