جدول جو
جدول جو

معنی هارله - جستجوی لغت در جدول جو

هارله
(لِ)
شارل دو. خاورشناس بلژیکی که در سال 1832 میلادی در لیژ متولد شد و به سال 1899 در لوون درگذشت. استاد زبانهای شرقی در دانشگاه لوون و کشیش صاحب رتبۀ رومی بود و به عضویت فرهنگستان سلطنتی بلژیک نیز نائل گشت. از آثار اوست: ترجمه کتاب اوستا (1875-1878) ، صرف و نحو عملی زبان سانسکریت (1878) ، ریشه هایی از مذهب زرتشتی (1879) ، رسالۀ پهلوی (1880) ، آیین بودائی، برهمایی و ترسایی (1881) ، رساله در زبان منچوری (1884) ، تاریخ امپراتوری کین (1887) ، آیین ملی تاتارهای مشرق، منچوری ها و مغول ها با مقایسه مذهب چینیهای قدیم (1888)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاله
تصویر هاله
(دخترانه)
حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاهی گرد ماه یا خورشید دیده می شود (معرب از یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاله
تصویر هاله
دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود، خرمن ماه،
حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاله
تصویر هاله
شخص فتنه انگیز، مفسد، بدذات
فرهنگ فارسی عمید
(مِ لَ)
جمع واژۀ هامل. رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
خرمن ماه را گویند. و آن حلقه و دایره ای است که شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد، چنانکه ماه مرکز آن دایره میگردد. (برهان قاطع). حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه به سبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است. (آنندراج). دایرۀ گرد ماه، لیکن بدین معنی عربی است. (فرهنگ رشیدی). خرمن ماه که برهون، خرگر، سابود، شابود، شابورد، شادورد، شارود، شاکورد، شاهورد، شایراد و شایورد نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند
از آسمان برون دل آگاه میرود.
صائب.
ماه از حصار سر به گریبان هاله برد
تا چهرۀ تو گشت مصور در آینه.
صائب.
نباشد دور اگر خطش طلایی در نظر آید
که طوق هاله زرین میشود از ماه تابانش.
صائب.
تا گرد ماه رویت خطت شده ست هاله
چشمی چو ابر دارم اشکی بسان لاله.
هدایت.
حسنش هزار تیر گذارد به یک کمان
مانند آفتاب که در هاله میرود.
میرزا طاهر وحید.
کی شیر نور میدهد ای شب فلک ترا
بیهوده می مکی تو چه پستان هاله را.
عبدالطیف خان (از آنندراج).
حسن تو درآئینۀ اندیشه نگنجد
خورشیدصفت ماه رخت هاله ندارد.
بسمل نیشابوری (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی. سکنۀ آن 182 تن فارسی و عربی زبان. آب آن از چاه و محصولاتش غلات، خرما وتنباکوست. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ رَ)
دهی است از دهستان امیری بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری رینه. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 150 تن سکنه میباشد که مازندرانی و فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولش غلات، لبنیات و گردو است. اهالی به کشاورزی و گله داری مشغولند. راه آن مالرو است. معدن زغال سنگ نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
غلاف سر نره که گاه ختان برند
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
صورتی دیگر از کلمه هاکره و بهمان معنی است. رجوع به هاکره شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
تأنیث هائل. هولناک. ترساننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
مؤنث هاطل. رجوع به این کلمه شود:
وما لک تربه فاقول تسقی
لانک نصب هطل الهاطلات.
؟ (تاریخ بیهقی چ غنی ص 196)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
مؤنث هامل: ماشیه هامله، ستور به چرا گذاشته شدۀ بی نگهبان. ج، هوامل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام شهری واقع در ایالت هلند شمالی است که بوسیلۀ راه آهن فرعی به آمستردام وصل میشود. همچنین با تراموای الکتریکی و بخاری به زانت وورت و لیدن وآمستردام و آلکمار... می توان رفت، جمعیت هارلم بنابه آمار سال 1947 میلادی بالغ بر 195312 تن بوده است
مر دو، دریاچۀ قدیمی هلند واقع در میان هارلم و آمستردام و لید بود که در ظرف سه سال از 1837 تا 1840 مصنوعاً خشک شد
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قصبۀ مرکزی است در ولایت قونیه در سنجاق حمید ملحق به قضای اکردیر که در ساحل شمالی دریاچۀ اکردیر، در 20 هزارگزی شمال اکردیر و 40 هزارگزی شمال شرقی اسپارطه واقع شده و 3200 تن سکنه دارد که قریب 700 تن یونانی و بقیه مسلمان و ترک اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
نام ناحیه ای است در ولایت قونیه، و مرکب است از 25 قریه در میان این ناحیه قپوطاغی (کوه قپو) از طرف جنوب غربی بسوی شمال شرقی امتداد پیدا کرده و بشکل دماغه به درون دریاچه پیش رفته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیکلا. رسام و حکاک فرانسوی. وی بسال 1792م. در پاریس تولد و بسال 1845م. وفات یافت. در ترسیم صحنه های نظامی استاد بوده و سربازان گارد قدیم متعلق به دورۀ امپراطوری ناپلئون را بسیار ماهرانه نقاشی کرده است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از خدایان کاسیت که جزء ترکیبی نام پادشاهان کاسیت بابل شده است، مانند: کاداشمن هاربه
لغت نامه دهخدا
(لِ دُ لُنْ)
آرشاوک پاریس که به سال 1625 میلادی در پاریس متولد شد وبه سال 1695 میلادی در کنفلان درگذشت. از 1650 کشیش ژومیژ بود، و در سال 1651 آرشاوک روئن شد. در سال 1666 در تشییع جنازه آن اتریش خطبه ایراد کرد. و در سال 1671 به مقام آرشاوکی پاریس منصوب شد. لوئی چهاردهم در تمام امور وابسته به کشیشان وی را مأمور کرد و با لطف و عنایتش دوشه پری سنت -کلود را به قلمرو آرشاوک پاریس متحد کرد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دوم (1022-1066 میلادی). پادشاه انگلیس، پسر دوم ارل گادوین که در حدود سال 1022 متولد شد (قبل از 1045). با نفوذی که پدرش و ادوارد دکانفسر داشت در جوانی فرمانروایی ایالت ایست انگلز را به دست آورد و در سال 1051 با پدرش تبعید شد. ولی هنگامی که گادوین به فلاندر رفت، هارلد و برادرش لئوفوین به ایرلند پناهنده شدند. در سال 1052 ویلیام دوک نرماندی که در آن زمان صاحب تاج و تخت انگلستان نیز بود دچار ناراحتی های داخلی شد و تحریکاتی بر ضد وی و به نفع گادوین صورت گرفت. در نتیجه او و فرزندانش تحت نظر به انگلستان بازگشتند و با فرمانی املاک آنها باز داده شد. بدین ترتیب هارد بار دیگر حاکم ایست انگلز شد و با مرگ پدرش که در سال 1053 روی داد، وی وارث ایالت بزرگتری به نام وست ساکسونز گردید و بتدریج بر قلمرو وی افزوده گشت. در سال 1057 هارلد و برادرانش به استثنای مرکیا حاکم تمام ایالات انگلستان بودند. در ششم ژانویۀ سال 1066 ادوارد درگذشت و بنابه وصیت وی هارلد رسماً تاجگذاری کرد. در این هنگام ویلیام بر ضد تاج و تخت انگلستان قیام کرد و از ماه مه تا سپتامبر هارلد و کشتیهای او در سواحل جنوبی انگلستان آماده جنگ با ویلیام بودند، اما پس از چندی به لندن بازگشتند. در این زمان هارالد هاردرادا پادشاه نروژ با همدستی تاستیگ به انگلستان حمله کرد هارلد به مقابلۀ آنها پرداخت ودر بیست و پنج سپتامبر همان سال فتح بزرگی نصیب وی شد. دو روز بعد به هارلد خبر رسید که ویلیام در پونسی پیاده شده است. هارلدناگزیر به جمعآوری سپاه پرداخت و بیدرنگ بطرف جنوب پیش رفت. سپس به ساسکس رفت، ولی در آنجا دچار حملۀ نرمن ها شد (17 اکتبر 1066 میلادی) پس از یک روز جنگ درتپۀ سن لاک هارلد شکست خورد و بر اثر تیری که به چشم وی رسید زخمی شد و دو برادر او در این جنگ کشته شدند. هارلد سه پسر و دو دختر داشت. جسدش را گویا بعدها از آب گرفتند و وی در والت هام به خاک سپرده شد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در افسانه های یونانی، نام زن کلینیس است که به ارادۀ خدایان، به صورت شاهینی درآمد
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث هارب. رجوع به هارب و هرب و هروب و هربان شود
لغت نامه دهخدا
خرمن ماه را گویند، حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه بسبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است
فرهنگ لغت هوشیار
هندی کند زبان آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد الکن. توضیح جهانگیری نویسد: (هاکره وهاکله کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آنرا بتازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده: (بدور معدلتش زهزنان و دزد از بیم شدندها کره از کاف کاروان گفتن) رشیدی گوید: لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: (زعین عدلش زای زبان دزد براه چوها گره شود از کاف کاروان گفتن) وبرین تقدیر دوکلمه است: (هاجداست وگره جداست) در مقدمه انجمن آرا نیز همین مطلب رشیدی تکرار شده. آقای سعید نفیسی نیز همین قول را بسط داده اند هر چند اعتراض نویسندگان مذکور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان (جهانگیری و برهان) در بیت سوزنی وارد است ولی (هاکره) و (هاکله) بمعنی الکن را آنان از خود جعل نکرده اند بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در هندوستان هالکه هکلا بمعنی لکنت والکن آمده. هکلاین بمعنی لکنت وهکلانا بمعنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات بهمین معانی آمده. و تبدیل لام به راهم معهود است. بنابراین مولفان مورد بحث اصل کلمه را درست ضبط کرده و معنی آنرا هم درست آورده اند ولی شاهدشان (بیت سوزنی) برای این معنی درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاربه
تصویر هاربه
مونث هارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائله
تصویر هائله
هایله در فارسی مونث هائل ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاله
تصویر هاله
عدل، لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاله
تصویر هاله
((لِ))
خرمن ماه، دایره نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می شود
فرهنگ فارسی معین
چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واحد وزنی است به اندازه ی یک لنگه بار، معادل نصف خروار
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بالا لاریجان آمل، ببین
فرهنگ گویش مازندرانی