جدول جو
جدول جو

معنی هارشائن - جستجوی لغت در جدول جو

هارشائن
نگاه کردن، دیدن، نگریستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشان
تصویر ارشان
(پسرانه)
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاران
تصویر هاران
(پسرانه)
معرب از عبری، کوه نشین، برادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تیبور (متولد 1898 میلادی)، هارشانی از آهنگسازان مجارستانی است که در پاریس اقامت دارد و او دو سوئیت برای ارکستر، قطعات موسیقی مجلسی وپیانو، و اپرای ’لاس پانتیس’ و سوئیت ’شادی زندگی’ را برای فیلم ساخته است
لغت نامه دهخدا
حران شهری است از اقلیم چهارم به جزیره و جزیره به لغت عربی زمینی باشد که محاط به آب باشد و بلاد جزیره مملکتی است از اقلیم چهارم میانۀ فرات و دجله و دارالملک آن موصل و ارّان است ودیاربکر و ربیعه و دیارمضر و غیرها از بلاد آن است، حران و رقه و رأس عین و ماردین و قرقیا و نصیبین و سنجار و عانه و موش و اربل و خانور و میافارقین و غیره، منسوب به آن جزری باشد به حذف یا، گویند اول شهری که بعد از بابل ساخته شده شهر ’هاران’ بوده و هاران نام پدر ساره زن ابراهیم خلیل بوده، و قیل کان لابراهیم اخ یسمی ایضاً هاران و هو ابولوط و قال الجوهری فی الصحاح: حران اسم بلد و هو فعال مجوز یکون فعلان و النسبه علیه حرنانی علی غیر قیاس حرّانی علی ما علیه العله - انتهی، حران معرب هاران است و مولد حضرت ابراهیم علیه السلام هم در زمین بابل بوده، لهذا نام اورا براهام و فارسی دانند، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نام پدر ساره بود عم ابراهیم علیه السلام، (از ترجمه طبری بلعمی چ بهار)، (به معنی کوه نشین) برادر ابراهیم و پدر لوط است، (قاموس کتاب مقدس) (ناظم الاطباء)، هاران بن آزر برادر ابراهیم پیغمبرو پدر لوط علیهماالسلام، (المعرب منصور جوالیقی چ مصر ص 123) (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 215)، و ابراهیم را برادری بود، نام او هاران و لوط پسر او بود و ساره دخترعمش بود و هرکه علمش نداند پندارند که دو هاران یکی است و ساره خواهر لوط بوده است و هر دو برادرزادگان ابراهیم بود، (ترجمه طبری بلعمی ص 246 چ بهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هارشدن
تصویر هارشدن
مبتلا گشتن، مغرور و سرمست گردیدن، سخت معجب و خویشتن ناشناس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان بده
فرهنگ گویش مازندرانی
نگریستن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
به کره نشستن ماست، آبی که در مشک یا دوشان ریزند تا موجب
فرهنگ گویش مازندرانی
دادن، ادا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستادن، نگه داشتن، صبر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه کردن، دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی