جدول جو
جدول جو

معنی هاربه - جستجوی لغت در جدول جو

هاربه
(رِ بَ)
تأنیث هارب. رجوع به هارب و هرب و هروب و هربان شود
لغت نامه دهخدا
هاربه
(بِ)
نام یکی از خدایان کاسیت که جزء ترکیبی نام پادشاهان کاسیت بابل شده است، مانند: کاداشمن هاربه
لغت نامه دهخدا
هاربه
مونث هارب
تصویری از هاربه
تصویر هاربه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هارب
تصویر هارب
گریزنده، گریزان، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ بَ)
سبکی. شتابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ بَ)
مؤنث هاضب
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
لیله هالبه، شب داران. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ بی یَ)
آب کوچکی است متعلق به بنی هاربه بن ذبیان. (از معجم البلدان). آبکی است مر بنی هاربه بن ذبیان را. (منتهی الارب). آب کوچکی است متعلق به بنی هاربه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در افسانه های یونانی، نام زن کلینیس است که به ارادۀ خدایان، به صورت شاهینی درآمد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شارل دو. خاورشناس بلژیکی که در سال 1832 میلادی در لیژ متولد شد و به سال 1899 در لوون درگذشت. استاد زبانهای شرقی در دانشگاه لوون و کشیش صاحب رتبۀ رومی بود و به عضویت فرهنگستان سلطنتی بلژیک نیز نائل گشت. از آثار اوست: ترجمه کتاب اوستا (1875-1878) ، صرف و نحو عملی زبان سانسکریت (1878) ، ریشه هایی از مذهب زرتشتی (1879) ، رسالۀ پهلوی (1880) ، آیین بودائی، برهمایی و ترسایی (1881) ، رساله در زبان منچوری (1884) ، تاریخ امپراتوری کین (1887) ، آیین ملی تاتارهای مشرق، منچوری ها و مغول ها با مقایسه مذهب چینیهای قدیم (1888)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سخن بسیار بسرعت گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث ضارب، شب تاریک، آن اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء).
- عروق ضاربه، رگها که نبضان دارد. و رجوع به ضارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
عرب خالص را گویند. عرب عاربه، مقابل عرب مستعربه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
گروهی که بر کنارۀ جوی سکونت دارند و منسوب به آنندکه آب از وی خورند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث شارب. آشامنده. ج، شاربات و شوارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث سارب. رجوع به سارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
زن عاقلۀ هنرمند. (آنندراج) ، زن طبله نواز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نژادی از سگ، نام میوه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
حاجت. نیاز.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ بَ)
جمع واژۀ ربّه، بمعنی جماعت کثیر و گیاهیست.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
نام شهریست بمغرب از اعمال زاب و آن بزرگترین شهر زاب است وگویند در حوالی آن 360 قریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
این کلمه درلاهیجان نام دیوس پیرس لوتوس است و در کوه درفک همین نام دارد و در نور آنرا کهلو گویند. و در شهرستان گرگان بنام اندی خرما مشهوراست. و خرما هندو و خرما هندی و بتصحیف خرمندی نیز خوانده میشود. میوۀ آن با آنکه گس است برای شیرینی که دارد مردم جنگلی و نیز شهری خورند و نیز شیره ای از آن پزند و آنچه که در شهرها اهلی شده است همین أربۀ جنگلی است که با دیوس پیرس کاکی ژاپنی پیوند شده است. رجوع به کلهو شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
گریزنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
در جهان روح هر سه منتظر
گه ز صورت هارب و گه مستقر.
مولوی (مثنوی).
، از آب بازگردنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ما له هارب و لاقارب، ای صادر عن الماء و لاوارد، ای ما له شی ٔ او معناه لیس احد یهرب منه و لا احد یقرب الیه فلیس هو بشی ٔ (اقرب الموارد) ، یعنی او را چیزی نیست و یا نه از وی کسی میگریزد و نه نزدیک وی میرود گویی حقیقتی ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ رَ)
دهی است از دهستان امیری بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری رینه. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 150 تن سکنه میباشد که مازندرانی و فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولش غلات، لبنیات و گردو است. اهالی به کشاورزی و گله داری مشغولند. راه آن مالرو است. معدن زغال سنگ نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
زیرکی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هارب
تصویر هارب
گریزنده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربه
تصویر کاربه
کار خوب و عبادت ناواجب را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
عرب خالص تازی ویژه 0 یا عرب عاربه 0 عرب اصل و خالص نژاد مقابل عرب مستعربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاربه
تصویر ضاربه
مونث ضارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربه
تصویر داربه
هنرمند زن، تبیره زن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارب
تصویر هارب
((رِ))
گریزنده، فرار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاربه
تصویر عاربه
((رِ بِ))
عرب خالص، عرب اصلی
فرهنگ فارسی معین
چهارپا، به الاغ و قاطر اطلاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمای جنگلی که از آن دوشاب به دست آید
فرهنگ گویش مازندرانی