جدول جو
جدول جو

معنی هاذر - جستجوی لغت در جدول جو

هاذر(ذِ)
یوم هاذر، روز سخت گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدیدالحّر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هاذر
روز داغ
تصویری از هاذر
تصویر هاذر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاجر
تصویر هاجر
(دخترانه)
فرارکننده، مهاجرت کننده، نام مادر اسماعیل و همسر ابراهیم (ع) (معرب از عبری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامر
تصویر هامر
(پسرانه)
ابر باران زا
فرهنگ نامهای ایرانی
(دِ)
نعت فاعلی از هدر. رجوع به هدر شود. (از اقرب الموارد) ، شتر بابانگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد بی اعتبار. (منتهی الارب) ، ساقط. افتاده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شیری که زبرین آن سطبر و چغرات باشد و زیرین آن تنک و زرداب شده باشد، و این پس از ترش شدن گردد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، هدره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
از نامهای مکه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مکران و میان آن و سیستان سه روزه راه است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
گذارنده. (آنندراج). آن که می گذارد و ترک میکند. (ناظم الاطباء). دراقرب الموارد در ذیل وذر آمده است که در عربی بجای واذر تارک به کار میبرند و ’واذر’ استعمالی ندارد
لغت نامه دهخدا
(هََذْ ذا)
مرد بسیارسخن و بیهوده گوی. (منتهی الارب). هذیان گوی. (اقرب الموارد). رجوع به هذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
چیزی بد و زشت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نذرکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). آنکه نذری منعقد کرده است، فلان ناذر الی بعینه، اذا شد النظر الیه و اخرج عینه. (المنجد). چون تیز و به خیره در او نگرد. اسم فاعل است از نذر. رجوع به نذر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ضرب هابر، ضرب که گوشت را ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج). زدنی که گوشت را ببرد. (ناظم الاطباء). ضرب هبرو هبیر. هابر یعنی قاطع گوشت. (تاج العروس) ، نام مردی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کسی که پردۀ ناموس دیگری بدرد. (از اقرب الموارد) ، آنکه از پیری بی خرد گردد. (از منتهی الارب). ج، هاترون، و هتره، هتر هاتر، مبالغه است. اوس بن حجر راست: ’یراجع هتراً من تماضر هاترا’، ای یعود الی ان یهذی بذکرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیۀ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
یک درخت هاذ. (ناظم الاطباء). رجوع به هاذ شود
لغت نامه دهخدا
نطّاق، حراف، زبان آور، سخن آور، زبان باز، (دزی ج 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
میانۀ شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسطاللیل. (اقرب الموارد) ، اول شب، بقیۀ شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لو، دومین بندر فرانسه و مرکز ایالت سن ماریتیم در آن کشور که در مصب رود سن به دریای مانش واقع شده و در 143 میلی شمال غربی پاریس و 55 میلی مغرب روئن قرار دارد، جمعیت آن بر طبق آمار سال 1954 میلادی 137175 تن بوده است، لوهاور بوسیلۀ خط آهن با پاریس مربوط است و نیز لنگرگاه بزرگ کشتی های عظیم تجارتی است که بتمام نقاط عالم مخصوصاً آمریکا آمد و رفت دارند، این شهر دارای مدارس متوسطه و مدارس صنعتی و مدرسه تجارت و یک کتابخانه محتوی 300000 جلد کتاب، یک موزه، انجمن های گوناگون علوم و فنون زراعت و تجارت، ابنیه و عمارات عالی، کارخانه های کشتی سازی، ریخته گری و غیره میباشد و نیز تجارت فعال و پر حرارتی دارد، (از دایرهالمعارف بریتانیکا) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
رجوع به هذا شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام مردی که بی ایمان مرده بود، عیسی (ع) بعد از چهل سال او را زنده کرده مسلمان ساخته بود. (غیاث). و رجوع به عازر شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نعت فاعلی از حذر، حزم فراگیرنده. (مهذب الاسماء). ترساننده. ترسنده. پرهیزنده. ج، حاذرون
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پادیر. پادیز. بازیر. و البته یکی از این صور صحیح و مابقی مصحف است
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
پنهان و روپوش از پادشاه و از دائن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاجر
تصویر هاجر
جدائی کننده، لایق و فائق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادر
تصویر هادر
ترشه شیر، افتاده، بی ارج، گیاه بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاذل
تصویر هاذل
میانشب
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمسافت درایران باستان وآن معادل یک فرسنگ و یک فرسنگ معادل هزار گام و هر گام معائل دو پا بود و دو هاسر معادل یک اسپراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واذر
تصویر واذر
گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
پتیست کننده پتیستگر (پتیست نذر)، از نام خدایخانه آنکه نذری کرده نذر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذر
تصویر عاذر
رگ دشتان، پلیدی، پوزشخواه، نشان خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاذر
تصویر خاذر
پنهان، بدهکار گریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاذر
تصویر حاذر
ترساننده، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجر
تصویر هاجر
((جِ))
جدایی کننده، فایق، فاضل بر دیگر اشیا، سخن پریشان گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاسر
تصویر هاسر
((سْ))
واحد مسافت در ایران باستان و آن معادل یک فرسنگ بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناذر
تصویر ناذر
((ذ))
نذرکننده، ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی معین