جدول جو
جدول جو

معنی هاجد - جستجوی لغت در جدول جو

هاجد(جِ)
خوابیده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شب زنده دار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، هجود، هجّد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هاجد
خوابیده، شب زنده دار
تصویری از هاجد
تصویر هاجد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساجد
تصویر ساجد
(پسرانه)
سجده کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاجر
تصویر هاجر
(دخترانه)
فرارکننده، مهاجرت کننده، نام مادر اسماعیل و همسر ابراهیم (ع) (معرب از عبری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
(پسرانه)
دارای مجد و بزرگی، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واجد
تصویر واجد
(پسرانه)
دارنده، دارا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
بزرگوار، گرامی، خوش خو، بخشنده، جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاجس
تصویر هاجس
آنچه در دل گذرد، هواهای نفسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت وجود است، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
بیشۀ پردرختی در آلمان، که از طرف شمال تا وژ امتداد می یابد و 680 متر از سطح دریا ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بزرگوار وگرامی و بسیارمجد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگوار. ج، ماجدون. (مهذب الاسماء) ، بخشنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کریم. معطاء. ج، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نیکوخوی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). نیکوخلق گشاده روی. (از اقرب الموارد). سمح. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شی ٔ ماجد، ای کثیر. (از اقرب الموارد) ، پاک نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ابن سعید بن سلطان بن احمد بن سعید البوسعیدی صاحب زنگبار. در سال 1273 ه. ق در اواخر ایام پدرش والی زنگبار شد و در آن وقت انگلستان با پدرش قراردادی مبنی بر آزادی تجارت و عبور و اقامت اتباع خود بسته بود. هنگامی که پدرش مرد میان وی و برادرش ثوینی بن سعید صاحب مسقط خلاف افتاد و نزدیک بود که کار بجنگ بکشد اما با وساطت انگلستان میان آنها صلح افتاد و این دستاویزی بود برای تسلط انگلستان بر بلاد زنگبار. و وی بسال 1282 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
نامی ازنامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل از نجد، غالب، یاری دهنده، واضح کننده. روشن کننده. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نواجد، کندخاطر. نادان. کم هوش. (ناظم الاطباء) ، آن که در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، نواجد. اما ناجد به این معنی در کتب دسترس ما دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دختر نارسیده ای که وی را شوهر دهند. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خردسال از گوسپندان و جز آن که پیش از رسیدگی وی را گشن دهند. (تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزغالۀ ماده که قبل از بلوغ بار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آتش زنه که به یک زدن چخماق آتش ندهد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنیزک خرد. (دستورالاخوان)
لغت نامه دهخدا
نام روز بیست و پنجم از ماههای فارسی، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 426)، در اصل ارد میباشد، رجوع به ارد در همین لغت نامه و مجموعۀ ایرانشناسی شمارۀ 1 ص 57 شود
لغت نامه دهخدا
هجوکننده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هجوگوی، حروف مقطعات خواننده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هجی کننده
لغت نامه دهخدا
(جِ)
سر بر زمین نهنده. (مهذب الاسماء). پشت خم دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ساجدون و سجّد. قوله تعالی: و ادخلوا الباب سجدا. (قرآن 58/2). (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سجود. (مهذب الاسماء). بزانو درآمده، در اصطلاح فقه، کسی که در حال سجده است
لغت نامه دهخدا
(هاجْ جَ)
چشم به مغاک فرورفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عین هاجه، ای غائره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
غوک ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضفدع ماده. ج، هاجات. تصغیر آن هویجه. هییجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاجر
تصویر هاجر
جدائی کننده، لایق و فائق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجل
تصویر هاجل
خوابیده خفته، جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجه
تصویر هاجه
ماده غوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجی
تصویر هاجی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائد
تصویر هائد
پتت گر (پتت: توبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
بزرگوار و گرامی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجد
تصویر ساجد
سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
دشمت (فکر بد فکر غلط)، دلفگذشت آنچه در دل افتد آنچه بخاطر خطور کند، وسواس، جمع هواجس، خاطر اول یا خاطر ربانی است که هیچگاه خطا نکند و سهل آنرا (سبب اول) و (نقرخاطر) نامیده است و چون در نفس تحقق یابد (ارادت) نامیده میشود وچون دفعه سوم بگذرد آنرا (همت) خوانند و در دفعه چهارم (عزم) نامیده گردد و هنگام توجه بقلب اگر خاطر فعل باشد آنرا (قصد) خوانند و با شروع در کار آنرا (نیت) نامند، خطاب نفسانی خطابی که در آن حظ نفس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجد
تصویر ساجد
((جِ))
سجده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
((جِ))
گرامی، بزرگوار، خوشخو، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجد
تصویر واجد
((جِ))
یابنده، دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاجس
تصویر هاجس
((جِ))
آنچه در دل گذرد، جمع هواجس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاجر
تصویر هاجر
((جِ))
جدایی کننده، فایق، فاضل بر دیگر اشیا، سخن پریشان گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاید
تصویر هاید
((یِ))
توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارا
فرهنگ واژه فارسی سره