جدول جو
جدول جو

معنی هاتف - جستجوی لغت در جدول جو

هاتف
(پسرانه)
سروش، نوا دهنده ای که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، نام شاعر معروف قرن دوازدهم، هاتف اصفهانی
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
فرهنگ نامهای ایرانی
هاتف
آوازکننده ای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود، آوازدهنده
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
فرهنگ فارسی عمید
هاتف
(تِ)
سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است. اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبۀ اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند. هاتف در نیمۀ اول قرن دوازدهم در اصفهان متولد شده. در جوانی به تحصیل ریاضی و حکمت و طب پرداخته است و در این فنون گویا از محضر میرزا محمدنصیر اصفهانی استفاده کرده است. و در شعر مشتاق را به راهنمائی و استادی خود پذیرفته است. در حلقۀ درس میرزا محمدنصیر و مشتاق با صباحی وآذر و صهبا دوستی تمام یافته، و رشتۀ این دوستی بین شاگردان مزبور و استادان ایشان از طرفی و بین صباحی و آذر و هاتف و صهبا از طرف دیگر تا آخر عمر پایدار مانده است. از ماده تاریخهائی که در دیوان هاتف دیده میشود چنین برمی آید که هاتف در آخر عمر به یک جا قرار نداشته و غالباً بین سه شهر اصفهان و قم و کاشان در سفر و رفت و آمده بود، چنانکه در سال 1184 در قم به سر میبرده و در 1187 در اصفهان، در 1195 و 1196 در کاشان بوده، آخر عمر را به قم آمده و در اواخر سال 1198 در آن شهر فوت کرد و به خاک سپرده شده است:
ندیدم زآن گل بی خار جز مهر و وفا اما
ز باغ از جور گلچین و جفای باغبان رفتم
سخن کوته ز جور آسمان هاتف به ناکامی
ز یاران وطن دل کندم و از اصفهان رفتم.
حاجی سلیمان صباحی تاریخ وفات او را در ضمن قطعه ای چنین بیان کرده است:
سخندان جهان افروز سیداحمد هاتف
که درّ نظم او آویزۀ گوش جهان بادا...
به آیین دعا گفتا صباحی بهر تاریخش
که ’یارب منزل هاتف به گلزار جهان بادا’
1198. بنابه گفتۀبعضی سیداحمد هاتف در ابتدای عمر در اصفهان به علافی سر میکرده و مشرب عرفانی داشته است. از احوال او بیش از این اطلاعی در دست نیست. ادوارد براون می نویسد: ’اگرچه سیداحمد هاتف اصفهانی معاصر و دوست لطفعلی بیک آذر بوده در آتشکده هیچ مطلب خاص نسبت به او مندرج نیست فقط ستایش مبالغه آمیزی از او دیده میشود زیرا که می نویسد: ’در فن نظم و نثر تازی و فارسی ثالث اعشی و جریر و تالی انوری و ظهیر است’. از اشعار هاتف دیوان کوچکی نزدیک دوهزار بیت در دست است که شامل غزل و قصیده و رباعی و قطعه وترجیعبند است. با اینکه تذکره نویسان از جمله صاحب آتشکده از راه مبالغه او را در نظم تازی چیره دست دانسته اند، از اشعار عربی او چیزی در دست نیست. عباس اقبال می نویسد. ’یقین است که هاتف اندکی شعر به عربی سروده بوده که آن هم شاید به علت بی اعتنایی مردم زیاد معمول و متداول نشده است’. ولی وحید دستگردی در مقدمۀ دیوان هاتف می نویسد: ’پیوسته در جستجوی اشعار و قصاید عربی هاتف بوده تا در این اواخر خبر یافتم که در تذکره ’نگارستان دارا’ تألیف میرزا عبدالرزاق خان دنبلی مفتون تخلص ضبط و نسخۀ تذکره ای هم در کتاب خانه استاد فاضل محترم آقای سعید نفیسی موجود است. پس با شوق تمام کتاب را به رسم امانت دریافت، و آن قصائد و قطعات عربی بی نظیر راکه میتوان گفت از زمان هاتف تاکنون کمتر کسی به این پایه و مایه شعر عربی سروده است استنساخ کردم’.
سبک هاتف: ملک الشعرای بهار می نویسد: ’پس از انقراض صفویه سبک نظم و نثر و نقاشی یک مرتبه تغییر یافت. انجمنی از شعرا که مشتاق و هاتف و آذر و رفیق و طبیب و عاشق اعضاء آن بودند سبک عراقی را از نو در شعر به وجود آوردند. روی هم رفته هاتف چنانکه مشهور است سخنور چیره دستی نیست. و در شاعری شیوۀ تازه نیاورده، از نظر لفظ و معنی پیرو سعدی است. غزلهای وی از غزلهای شیخ متأثر است. گاهی تعبیرات شیخ را با بیانی دیگر در ابیات خود می نشاند، چنانکه:
بستۀ کاکل و زلف تو بود ’هاتف’ و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه از آن دام رهائی.
هاتف (دیوان ص 86).
((سعدی)) آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهائی.
و یا:
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچۀ او ره ندهندم به گدائی.
هاتف (دیوان ص 86).
نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس
که به کوچۀ تو گاهی بودم ره گدائی.
هاتف (دیوان ص 90).
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدائی.
سعدی (غزلیات چ فروغی ص 283).
چو از هم آشیان افتاد مرغی دورو تنها شد
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش.
هاتف (دیوان ص 73).
دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زن
من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست.
سعدی (غزلیات چ فروغی ص 65).
کرده ست یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل
یا درجی از مشک ختن کرده ست پنهان در بغل.
هاتف (دیوان ص 74).
مهر از سر نامه برگرفتم
گوئی که سر گلابدان است
قاصد مگر آهوی ختن بود
کش نافه مشک درمیان است.
سعدی (غزلیات چ فروغی ص 455).
شدم خاک اگر از جفایش مباد
نشیند به دامان او گرد من.
هاتف (دیوان ص 89).
خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار
من نمی خواهم بر آن دامن غبار خویش را.
سعدی (غزلیات چ فروغی ص 8).
خاک نعلین تو ایدوست نمی یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم.
سعدی (غزلیات چ فروغی ص 204).
از نفوذ شیوۀ سخن سرایی عهد خویش نیز برکنار نمانده و غزلهای وی در زیر نفوذ شیوۀ شعرایی، مانند کلیم و صائب ردیف های اسمی پیدا کرده است: کجا، امشب، رقیب، می، کج، در بغل، قفس و غیره. گاهی ردیف ها نازیباست، چنانکه از ترکیب یک قیدو یک ضمیر ترکیب ناسازی مانند ’همچو تو’ ساخته:
گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو
مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو.
هاتف (دیوان ص 84).
و یا ’نه و هرگز’:
بر دست کس افتد چو تو یاری ؟ نه و هرگز
در دام کسی چون تو شکاری ؟ نه و هرگز.
هاتف (دیوان ص 69).
از دل رودم یاد تو بیرون ؟ نه و هرگز
لیلی رود از خاطر مجنون ؟ نه و هرگز.
هاتف (دیوان ص 70).
در دیوان او غزل بی ردیف نادر است، ولی قصیده های وی هیچکدام ردیف ندارد و روی آنها اغلب ’ر’ و گاهی کلمه قافیه مختوم به ’ان’ است ! گاهی از خلال گفتارش جرقه ای از فکر خیام و دیگران می جهد:
شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید
غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید.
هاتف (دیوان ص 68).
که ره دیر و گهی راه حرم می پویم
مقصدم دیر و حرم نیست ترا می جویم.
هاتف (دیوان ص 78).
قطعات هاتف بجز یک قطعه که در ذیل آورده میشود بکلی بی ارزش است، اما درباره ترجیعبند او محمد معین می نویسد: ’هاتف’ ترجیعبند بسیار لطیفی دارد که از شاهکارهای ادبیات پارسی است و آن مشتمل است بر پنج بند، که بند اول در توصیف کوی مغان و بند دوم در گفت وشنود با ترسا و سه بند دیگر حاوی حقایق عرفانی است. بند اول ترجیعبند به اصطلاحات مزدیسنا مشحون است’ (مزدیسنا ص 529). بند سوم ترجیعبند هاتف شاید از این دوغزل خواجه متأثر باشد:
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلائی به شیخ و شاب زده.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 291).
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 293).
با این همه به قول ادوارد براون ’ترجیعبند دلپسند هاتف سرآمد تمام اشعار صوفیانه است که در قرن هیجدهم میلادی سروده شده است’:
بند اول
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت همین و همان
دل فدای تو چون توئی دلبر
جان نثار تو چون توئی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بی درمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر دل صلح داری اینک دل
ور سر جنگ داری اینک جان
دوش از سوز عشق و جذبۀ شوق
هر طرف می شتافتم حیران
آخر کار شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان
چشم بد دور خلوتی دیدم
روشن از نور حق نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کآن شب
دید در طور، موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذار و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و دف و نی و بربط
شمع و نقل و گل و می و ریحان
ساقی ماهروی مشکین موی
مطرب بذله گوی خوش الحان
مغ ومغزاده موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آنجا به گوشه ای پنهان
پیر پرسید کیست این ؟ گفتند:
عاشقی بی قرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتش پرست و آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل نماند و نه دین
سوخت هم کفر از آن و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن می شنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو.
#
از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شکرخند
ای پدر پند کم ده از عشقم
که نخواهد شد اهل این فرزند
من ره کوی عافیت دانم
چه کنم کاوفتاده ام به کمند
پند آنان دهند خلق ای کاش
که ز عشق تو می دهندم پند
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای دل به دام تودربند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی ؟
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند
لب شیرین گشوده با من گفت
وزشکرخنده ریخت آب از قند
که گر از سرّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آئینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افکند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو.
#
دوش رفتم به کوی باده فروش
زآتش عشق دل بجوش و خروش
محفلی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیر باده فروش
چاکران ایستاده صف در صف
باده خواران نشسته دوش به دوش
پیر در صدر و می کشان گردش
پاره ای مست و پاره ای مدهوش
سینه بی کینه و درون صافی
دل پر از گفتگوی و لب خاموش
همه را از عنایت ازلی
چشم حق بین و گوش راست نیوش
سخن این به آن هنیئاً لک
پاسخ آن به این که بادت نوش
گوش برچنگ و چشم بر ساغر
آرزوی دو کون در آغوش
به ادب پیش رفتم و گفتم
کای تو را دل قرارگاه سروش
عاشقم دردناک و حاجتمند
درد من بنگر و به درمان کوش
پیر خندان به طنز با من گفت:
کای تو را پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا ای از شرمت
دختر رز به شیشه برقعپوش
گفتمش: سوخت جانم آبی ده
و آتش من فرونشان از جوش
دوش میسوختم ازاین آتش
آه اگر امشبم بود چون دوش
گفت خندان که هین پیاله بگیر
ستدم گفت هان زیاده منوش
جرعه ای درکشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و زحمت هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم
مابقی سربه سر خطوط و نقوش
ناگهان از صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو.
#
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دورآسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وآنچه خواهددلت همان بینی
بی سر و پا گدای آنجا را
سر ز ملک جهان گران بینی
هم در آن پابرهنه قومی را
بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستین فشان بینی
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش درمیان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیف حیات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوشت آن شنوی
وآنچه نادیده چشمت آن بینی
تا به جائی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو.
#
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
شمع جوئی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی بینی
همه عالم مشارق الانوار
کوروش قاید و عصا طلبی
بهر این راه روشن هموار
چشم بگشا به گلستان و ببین
جلوۀ آب صاف در گل و خار
زآب بی رنگ صدهزاران رنگ
لاله و گل نگر در آن گلزار
پا به راه طلب نه از ره عشق
بهر این راه توشه ای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند
که بود نزد عقل بس دشوار
یار گو بالغدو و الاّصال
یار جو بالعشی و الابکار
صد رهت لن ترانی ار گوید
بازمی دارد دیده بر دیدار
تا به جائی رسی که می نرسد
پای اوهام و پایۀ افکار
یار یابی به محفلی کآنجا
جبرئیل امین ندارد بار
این ره آن زاد راه و آن منزل
مرد راهی اگر بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران
یار می گوی و پشت سر می خار
هاتف ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و بزم و ساقی و مطرب
وز مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سرّ آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو.
###
گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم
گر بی توأم به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بی نیازی بر این و آن فشانم
خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم
آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام
گرد غریبی از بال در آشیان فشانم
سرو روان من کو هاتف که بر سر من
چون پا نهد به پایش نقد روان فشانم.
###
مجوش ای فرومایه گر من تو را
به شوخی گل هجوبر سر زدم
تو را تا ز گمنامی آرم برون
به نام تو این سکه بر زر زدم
نه از کین به روی تو تیغ آختم
نه از دشمنی بر تو خنجر زدم
به طبعآزمائی هجا گفتمت
پی امتحان تیغ بر خر زدم
لغت نامه دهخدا
هاتف
(تِ)
آوازدهنده. خواننده. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آوازکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی. بانگ دهنده:
یکی هاتف از خانه آواز داد
چو رامش بری، نزد رامشگری.
منوچهری.
مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب
کز این رواق طنینی که می رود دریاب.
خاقانی.
عارفان نظری را فدا اینجا خواهند
هاتفان سحری را ندا اینجا شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 100).
هر لحظه هاتفی به تو آواز میدهد
کاین دامگه نه جای امان است، الامان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 315).
هر زمان از هاتفی آواز می آید ترا
کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 370).
با ناقه شنو که هاتف راه
میگوید انت ناقهاﷲ.
خاقانی.
هاتف خلوت به من آواز داد
وام چنان کن که توان بازداد.
نظامی.
از آن رازجویان پنهان پژوه
یکی را به خود خواند هاتف ز کوه.
نظامی.
مرا چون هاتف دل دید دمساز
برآورد از رواق همت آواز.
نظامی.
هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 124).
هاتفی از گوشۀ میخانه دوش
گفت: ببخشند گنه، می بنوش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 192).
، ستاینده و ستایش کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هاتف
آواز دهنده، خواننده، بانگ دهنده
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
فرهنگ لغت هوشیار
هاتف
((تِ))
آواز دهنده، آواز کننده
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
فرهنگ فارسی معین
هاتف
سروش، منادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ)
ملخی که تازه بپریدن آمده باشد کاتف نامند و واحد آن را کاتفه گوین-د. (ناظ-م الاطب-اء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مرد زود تشنه شنونده یاسخت تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از هتک. پرده در: نخواست که خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی تهران ص 203)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابر پیوسته بارنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر بسیار بارنده. (از منتخب و لطائف) (غیاث اللغات). ابر بسیاربارنده. ج، هتّل. (ناظم الاطباء). هاطل. رجوع به هاطل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. ج، هتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فعل امر است مشتق از مهاتاه، ببخشید شما، بیاورید شما، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام هندی فیل است، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درآینده، مرد غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هدف و هادفه شود
لغت نامه دهخدا
یعنی آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کسی که پردۀ ناموس دیگری بدرد. (از اقرب الموارد) ، آنکه از پیری بی خرد گردد. (از منتهی الارب). ج، هاترون، و هتره، هتر هاتر، مبالغه است. اوس بن حجر راست: ’یراجع هتراً من تماضر هاترا’، ای یعود الی ان یهذی بذکرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). حلوای پشمینه، بعض فرهنگ نویسان گفته اند که آن را از بادام سازند و بعضی جوز، به هر حال حلوا بودنش مسلم است ولی در نوعش اختلاف است. (از فرهنگ شعوری). ناطف، شکرینه. (منتهی الارب). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 380 و نیز رجوع به ناطف شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
آواز بلند. بانگ سخت. (معجم متن اللغه). بانگ بلند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هتف. بانگ برزدن بر کسی: هتف به هتافا، بانگ برزد بر او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ زد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء) ، خواندن کسی را. آواز دادن کسی را. (معجم متن اللغه) : اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (اقرب الموارد). آواز دادن. (زوزنی) (دهار) ، ستودن و مدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هتف فلاناً، مدح کرد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلانه یهتف بها، آن زن به خوب رویی و جمال یاد کرده میشود. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر: هتفت الحمامه، بانگ کرد. نوحه کرد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از کتف. ناخوش دارنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ملا عبداﷲ هاتفی خبوشانی جامی خواهرزادۀ عبدالرحمن جامی شاعر و عارف ایرانی قرن نهم (متوفی 927 هجری قمری) بوده است. چهار کتاب لیلی و مجنون، شیرین و خسرو، هفت منظر، تمرنامه (ظفرنامه) را به تقلید خمسۀ نظامی به نظم کشیده، ولی از کتاب پنجم وی نامی در جایی و اثری در کتابی نیست. شاید توفیق به مبادرت جواب مخزن الاسرار نیافته باشد. سام میرزا در تحفۀ سامی گوید: ’به سال 917 که شاه اسماعیل پس از فتح بلاد خراسان متوجه بلاد عراق بودند در حوالی قصبۀ خرجرد جام جهت زیارت تربت شاه قاسم انوار نزول فرموده بودند، بر سبیل گشت به در باغ هاتفی رسیدند، مولانا خبردار شد و به استقبال شتافت مورد عنایات واقع شد، و مأمور نظم فتوحات شاهی شد در حدود 21هزار بیت آن را به نظم آورد، اما توفیق اتمام آن را نیافت. به سبک و وزن شاهنامه فردوسی است و شاهنامه حضرت شاه اسماعیل نام دارد. چند بیت از این مثنوی در تحفۀ سامی نقل شده است. گذشته از این پنج مثنوی که یاد شد اثر دیگری از او در دست نیست و تذکره نویسان هم در این باب اشاره ای نکرده اند. وی دیوان قصائد و غزلیات داشته و خود در تمرنامه پیش از شروع به داستان بدین باب اشاره کرده است:
نگوئی همی در فن مثنوی
سخن را دهم زینت خسروی
به هر شیوه گر نظم کردم علم
ستانم ز دست عطارد قلم
بلندآستانی اگر همچو میغ
به دامن گهر ریزدم بی دریغ
دهم از قصائد بدان سان ندا
که خاقانی آنجا کند جان فدا
به جلوه درآید گر آن دلفریب
که از دل برد هوش، از جان شکیب
طریق غزل را بداند که چیست
کدام است خسرو، حسن نیز کیست
بود بحر و کان سخن ملک من
در او لعل ریزد سر کلک من.
از مشخصات او این است که در کتابهای چهارگانه خود به مدح کسی نپرداخته و اشاره ای به زمان و عصر خود نکرده است و تاریخ نظم هیچ یک از کتابهای چهارگانه را معین ننموده است. ارادت خو را به سیدقاسم انوار در لیلی و مجنون تصریح نموده و این مثنوی ها را از برکات آن مرشد کامل دانسته و در همین کتاب شیعی بودن خود را اظهار داشته:
یارب که کنی خجسته نامم
در دین دوازده امامم
بخشای به هاتفی ز کوثر
یک جرعه بحق آل حیدر
گردد چو زبان بگفت، گویم
مداح علی و آل اویم.
لیلی و مجنون را بدین بیت آغاز کرده است:
این نامه که خامه کرد بنیاد
توقیع قبول روزیش باد.
این کتاب در حدود 2000 بیت است. گویند هاتفی از جامی خواسته است که افتتاح لیلی و مجنون را او نماید و جامی درخواست او را اجابت کرد، بنابراین بیت نخستین از جامی است. در شیرین و خسرو بدین بیت آغازسخن میکند:
خداوندا به عشقم زندگی ده
به فرقم تاج عزّ بندگی ده.
این مثنوی درحدود 1700 بیت است. هفت منظر را با این بیت شروع میکند:
ای نگارندۀ صحیفۀ غیب
نام تو صدرصفحۀ لاریب.
در حدود 2466 بیت است. آغاز تمرنامه بدینگونه است:
به نام خدائی که فکر و خرد
نیارد که تا کنه او پی برد.
در حدود 4656 بیت است.
گویند مولانا جامی برای آزمایش او را واداشت تا قطعۀ فردوسی را (درختی که تلخ است... الی آخر) جواب گوید. هاتفی جواب گفت:
اگر بیضۀ زاغ ظلمت سرشت
نهی زیر طاووس باغ بهشت
به هنگام آن بیضه پروردنش
ز انجیر جنت دهی ارزنش
دهی آبش از چشمۀ سلسبیل
بدان بیضه گر دم دمد جبرئیل
شود عاقبت بیضۀ زاغ زاغ
برد رنج بیهوده طاووس باغ.
جامی به طریق مطایبه گفت: نیک گفته یی ولی چند جا بیضه گذاشته ای. او راست:
ای سپهر جلال را مه نو
نکته ای چند گویمت بشنو
تانگردد نقاب رویت موی
نروی روگشاده بر سر کوی
هرکه چیزی به رایگان دهدت
نستانی اگرچه جان دهدت
می کن از صحبت بدان پرهیز
همچو خاشاک خشک ز آتش تیز
تا رخت ساده و جمیل بود
می مخور گرچه سلسبیل بود
پسرانی که باده خواه شوند
از می سرخ روسیاه شوند
پسران را کند دو کار خراب:
هوس زینت و هوای شراب
وای بر آن پسر هزاران وای
که بود می پرست و خودآرای
بهر زن جامه سرخ و زرد آمد
این چنین جامه ننگ مرد آمد
سرخ و زردی که لایق مرد است
اشک گلگون و چهرۀ زرد است.
هاتفی به انجمن فضلائی که در خدمت آخرین سلاطین تیموری هرات بوده اند متعلق است. وفاتش به سال 927 هجری قمری در قصبۀ خرجرد جام اتفاق افتاده و در باغ خود مدفون شده است. مولانا حبیب اﷲ معرف در تاریخ وفات هاتفی گوید:
از باغ دهر هاتفی خوش کلام رفت
سوی ریاض خلد به صد عیش و صد طرب
جان داد رو به روضۀ پاک رسول و گفت
روحی فداک ایصنم ابطحی لقب
رفت از جهان کسی که بود لطف شعر او
آشوب ترک و شور عجم، ف تنه عرب
تاریخ فوت او طلبیدم ز عقل گفت
از شاعر شهان و شه شاعران طلب
لغت نامه دهخدا
1- از اهالی ادرنه 2- از اهالی انگوریه (آنقره) 3- از اهالی نیکده، 4- از اهالی بروسه، هر چهار تن از شعرای قرن ده و دوازده هجری عثمانی میباشند، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناتف
تصویر ناتف
شکرینه نوعی حلواکه آنرا از بادام یاجوز سازند شکرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادف
تصویر هادف
در آینده، بیگانه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتن
تصویر هاتن
بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتک
تصویر هاتک
پرده در پرده درنده پرده در: (نخواست که خارق آن حشت و هاتف آن پرده او باشد) یا هاتک استار پرده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هات
تصویر هات
هات در فارسی بده، بیار بده (ای مرد)، بیار: (گربخواهی تابدانی گوش دار ور بدانی گوش من زی تست هات خ) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتف
تصویر هتف
بانگ کردن آوای بلند -1 بانگ کردن، بانگ زنی، آوازبلند بانگ سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتک
تصویر هاتک
((تِ))
پرده درنده، پرده در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتف
تصویر هتف
((هَ))
بانگ کردن، آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
افشاگر، پرده در، هتاک
متضاد: ساتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به این زودی، به زودی زود
فرهنگ گویش مازندرانی
تنک، با فاصله
فرهنگ گویش مازندرانی