خوش طینت. خوش فطرت. نیک نهاد. (یادداشت مؤلف) : که نادان بدانجای خوار است و زشت شه آنجاست درویش نیکوسرشت. اسدی. چه دیدی در این کشور از خوب و زشت بگو ای نکونام نیکوسرشت. سعدی. بگفت آن خردمند نیکوسرشت جوابی که بر دیده باید نوشت. سعدی. برش تنگ دستی دو حرفی نوشت که ای خوب فرجام نیکوسرشت. سعدی
خوش طینت. خوش فطرت. نیک نهاد. (یادداشت مؤلف) : که نادان بدانجای خوار است و زشت شه آنجاست درویش نیکوسرشت. اسدی. چه دیدی در این کشور از خوب و زشت بگو ای نکونام نیکوسرشت. سعدی. بگفت آن خردمند نیکوسرشت جوابی که بر دیده باید نوشت. سعدی. برش تنگ دستی دو حرفی نوشت که ای خوب فرجام نیکوسرشت. سعدی
خوش رفتاری. نکوکرداری: از نیکوسیرتی و دادگری همه او رافرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ). هرگز به عدل و نیکوسیرتی او کس نبود. (مجمل التواریخ). این بهرام ولی عهد پدر بود و سه بطن از ایشان فرزندان را بهرام نام کردندی به حکم نیکوسیرتی بهرام بن هرمز و دینداری وعلم و عدل او. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 21). از نیکوسیرتی چنان بود که چون دیلم بیامد... و کرمان بگرفتند او را تمکین تمام دادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). - نیکوسیرتی کردن (نمودن) ، نیک سیرتی کردن. (از فرهنگ فارسی معین). خوش رفتاری کردن. مهربانی کردن: گفت ای پهلوان بسیار مردمی و نیک محضری و نیکوسیرتی با ما نمودی. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)
خوش رفتاری. نکوکرداری: از نیکوسیرتی و دادگری همه او رافرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ). هرگز به عدل و نیکوسیرتی او کس نبود. (مجمل التواریخ). این بهرام ولی عهد پدر بود و سه بطن از ایشان فرزندان را بهرام نام کردندی به حکم نیکوسیرتی بهرام بن هرمز و دینداری وعلم و عدل او. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 21). از نیکوسیرتی چنان بود که چون دیلم بیامد... و کرمان بگرفتند او را تمکین تمام دادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). - نیکوسیرتی کردن (نمودن) ، نیک سیرتی کردن. (از فرهنگ فارسی معین). خوش رفتاری کردن. مهربانی کردن: گفت ای پهلوان بسیار مردمی و نیک محضری و نیکوسیرتی با ما نمودی. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)