خوش گفتار. فصیح. (ناظم الاطباء). منطیق. (دستورالاخوان). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است: چه گفت آن سپهدار نیکوسخن که با بددلی شهریاری مکن. فردوسی. آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی که گه جود جواد است و گه حلم حلیم. فرخی. زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. (کلیله و دمنه)
خوش گفتار. فصیح. (ناظم الاطباء). منطیق. (دستورالاخوان). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است: چه گفت آن سپهدار نیکوسخن که با بددلی شهریاری مکن. فردوسی. آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی که گه جود جواد است و گه حلم حلیم. فرخی. زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. (کلیله و دمنه)
نیک دل. (فرهنگ فارسی معین). مهربان. مشفق. خیرخواه: پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو نیکودل و ستوده خصال و نکوشیم. فرخی. نیکودل و نکونیت است و نکوسخن خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان. فرخی. بواسحاق مردی نیکودل و مسلمان و نیکوسیرت بود. (تاریخ سیستان)
نیک دل. (فرهنگ فارسی معین). مهربان. مشفق. خیرخواه: پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو نیکودل و ستوده خصال و نکوشیم. فرخی. نیکودل و نکونیت است و نکوسخن خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان. فرخی. بواسحاق مردی نیکودل و مسلمان و نیکوسیرت بود. (تاریخ سیستان)
خوش خط: بومنصور فاضل و ادیب و نیکوخط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). برنای به کارآمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه. (تاریخ بیهقی ص 347). برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی)
خوش خط: بومنصور فاضل و ادیب و نیکوخط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). برنای به کارآمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه. (تاریخ بیهقی ص 347). برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی)
دهی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀشهرستان سقز، در 27هزارگزی جنوب غربی بانه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون، ارزن، ماذوج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀشهرستان سقز، در 27هزارگزی جنوب غربی بانه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون، ارزن، ماذوج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود: نیم تنی تا سر زانوش هست ازپی آن بر سر زانو نشست. نظامی
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود: نیم تنی تا سر زانوش هست ازپی آن بر سر زانو نشست. نظامی
زیبایان. خوب صورتان. نیکورخان. جمع نیکو، به معنی جمیل و زیباروی: نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. تا بود قد نیکوان چو الف تا بود زلف نیکوان چون جیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388). آن روز نیکوان بگزیدند مر ترا و اکنون ز تو همی بگریزند نیکوان. ناصرخسرو. نیکوان خلد بالای سرت نظاره اند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن. خاقانی. تو شاه نیکوانی تاج تو زلف مشکین مانا که چتر سلطان سایه ات فکنده بر سر. خاقانی. شهنشه گفت کای بر نیکوان شاه جمالت چشم دولت را نظرگاه. نظامی. هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش. سعدی. او میر نیکوان جهان است و نیکویی تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است. یوسف عروضی. ، نیکوکاران. ابرار. برره. اخیار: نیکوان رفتند و سنت ها بماند وز لئیمان ظلم و لعنت ها بماند. مولوی
زیبایان. خوب صورتان. نیکورخان. جمع نیکو، به معنی جمیل و زیباروی: نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. تا بود قد نیکوان چو الف تا بود زلف نیکوان چون جیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388). آن روز نیکوان بگزیدند مر ترا و اکنون ز تو همی بگریزند نیکوان. ناصرخسرو. نیکوان خلد بالای سرت نظاره اند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن. خاقانی. تو شاه نیکوانی تاج تو زلف مشکین مانا که چتر سلطان سایه ات فکنده بر سر. خاقانی. شهنشه گفت کای بر نیکوان شاه جمالت چشم دولت را نظرگاه. نظامی. هرکه فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش. سعدی. او میر نیکوان جهان است و نیکویی تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است. یوسف عروضی. ، نیکوکاران. ابرار. بَرَره. اخیار: نیکوان رفتند و سنت ها بماند وز لئیمان ظلم و لعنت ها بماند. مولوی
الکالوئیدی است سه تائی که در برگ تنباکو به حالت مایع یافت می شود. نیکوتین یکی از سموم شدیدالاثر است به طوری که اگر یک قطرۀ آن را در چشم یک گربۀ معمولی بچکانند به سرعت از راه مخاط پلک جذب شده و در چند لحظه گربه را می کشد. اثرات سمی نیکوتین در انسان به صورت استعمال سیگار و پیپ و قلیان به تدریج ظاهر می شود که عبارت از سرگیجه و ناراحتی های دستگاه گوارش و ضعف اعصاب می باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
الکالوئیدی است سه تائی که در برگ تنباکو به حالت مایع یافت می شود. نیکوتین یکی از سموم شدیدالاثر است به طوری که اگر یک قطرۀ آن را در چشم یک گربۀ معمولی بچکانند به سرعت از راه مخاط پلک جذب شده و در چند لحظه گربه را می کشد. اثرات سمی نیکوتین در انسان به صورت استعمال سیگار و پیپ و قلیان به تدریج ظاهر می شود که عبارت از سرگیجه و ناراحتی های دستگاه گوارش و ضعف اعصاب می باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
رینولد الین. مستشرق معروف انگلیسی است. به سال 1868 م. مطابق 1285 هجری قمری تولد یافت. در کیمبریج تحصیل زبان فارسی و عربی کرد و به مطالعه در تصوف اسلامی پرداخت. سپس با نشر کتابهائی تصوف اسلامی و شاعران عارف ایرانی را به اروپائیان شناسانید. از خدمات مهم وی تصحیح دقیق و چاپ مثنوی مولوی و نیز نشر تذکرهالاولیاء و اللمع و ترجمان الاشواق است. وی به سال 1945 میلادی درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 69 و مجلۀ روزگار نو ج 3 شمارۀ 2 و ج 5 شمارۀ 4 و نامۀ فرهنگستان ج 2 شمارۀ 2 و ج 4 شمارۀ 1 و مجلۀ یادگار شمارۀ 2 شود
رینولد الین. مستشرق معروف انگلیسی است. به سال 1868 م. مطابق 1285 هجری قمری تولد یافت. در کیمبریج تحصیل زبان فارسی و عربی کرد و به مطالعه در تصوف اسلامی پرداخت. سپس با نشر کتابهائی تصوف اسلامی و شاعران عارف ایرانی را به اروپائیان شناسانید. از خدمات مهم وی تصحیح دقیق و چاپ مثنوی مولوی و نیز نشر تذکرهالاولیاء و اللمع و ترجمان الاشواق است. وی به سال 1945 میلادی درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 69 و مجلۀ روزگار نو ج 3 شمارۀ 2 و ج 5 شمارۀ 4 و نامۀ فرهنگستان ج 2 شمارۀ 2 و ج 4 شمارۀ 1 و مجلۀ یادگار شمارۀ 2 شود
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)