جدول جو
جدول جو

معنی نیکوبنیاد - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوبنیاد
(بُ)
نکوبنیاد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه تازه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
نیکواساس
لغت نامه دهخدا
(نِ بُنْ)
نیکوسرشت. نیکواساس
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوش بیان. فصیح. که بیانی دلنشین دارد:
از بر ایوان ماه بارگهی خوب بود
ساکن آن خواجۀ فاضل نیکوبیان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. (یادداشت مؤلف) :
شنید این سخن پیر نیکونهاد
بخندید کای یار فرخ نژاد.
سعدی.
گر قدر خود بدانی قربت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری.
سعدی.
غلامش به دست کریمی فتاد
توانگر دل و دست و نیکونهاد.
سعدی.
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیان. تازه ساز. که آن را تازه پی افکنده و ساخته اند یا تأسیس کرده اند: عمارتی نوبنیاد، مدرسه ای نوبنیاد، اداره ای نوبنیاد، انجمنی نوبنیاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکو نهاد
تصویر نیکو نهاد
نیک نهاد: (و امید عدل و احسانی که بمحض فضل حق طینت و طیبت طیبه این پادشاه نیکو نهاد را حاصل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه که تازه ساخته شده نو بنیان جدیدالاحداث تازه بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
اخیرالتأسیس
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش بیان، خوش صحبت، نیکوسخن
متضاد: بدسخن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش ذات، خوش فطرت، خوش قلب، نیک خلق، نیک سیرت، نیک فطرت، نیکوخصال
متضاد: بدنهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه بنیاد، جدیدالاحداث، جدیدالتاسیس، نوبنیان، نوپا
متضاد: قدیم الاحداث
فرهنگ واژه مترادف متضاد