جدول جو
جدول جو

معنی نیکوئی - جستجوی لغت در جدول جو

نیکوئی
نیکویی، در همه معانی رجوع به نیکویی شود
لغت نامه دهخدا
نیکوئی
نیک خوٰاهی، خوبی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده روغنی و آتش گیر سمی که در برگ توتون وجود دارد و برای تولید حشره کش ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکورو
تصویر نیکورو
خوب رو، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیکو بودن، خوبی، احسان، نیکوکاری، موهبت، عطیه، نعمت، ذکرخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکورای
تصویر نیکورای
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، راد، خردومند، خردور، متفکّر، لبیب، بخرد، متدبّر، اریب، فروهیده، پیردل، فرزانه، فرزان، خردپیشه، داناسر، صاحب خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک پی
تصویر نیک پی
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
از ایلات اطراف تهران، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
مرادف بی کس و بی رفیق، (غیاث)، بی کسی، و بی کس و کو مترادف با یکدیگرند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سیَ)
نیک نهاد. خوش وضع و خوش اخلاق و مؤدب. (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نکوسیرت:
منت بندۀ خوب نیکوسیر
به دست آرم این رابه نخاس بر.
سعدی.
در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده روی است و نیکوسیر.
سعدی.
گل بی خار میسر نشود در بستان
گل بی عیب جهان مردم نیکوسیرند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شهری به چین واقع در کوانگ تونگ دارای بندر آزاد با 20000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
قدرت، نیرومندی، (فرهنگ فارسی معین) : مثال کمیت، شمار و درازنا و پهنا ... بخردی و دانش و نیرویی، (ازدانشنامۀ علائی، الهیات ص 29) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زیکون که از قراء نسف است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً قسمی جامۀ نفیس:
بیاراستم خانه از نعمت تو
به کاکوئی و رومی و خسروانی،
فرخی،
جان را به علم پوش چو پوشیدی
تن را به ششتری و به کاکوئی،
ناصرخسرو،
، شعوری (لسان العجم ج 2 ورق 265) به کلمه کاکوئی معنی آویشن و ککلیک اوتی داده است اما آن مصحف کاکوتی است، رجوع به کاکوتی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیمو، به رنگ پوست لیمو، زردی روشن، رنگ زرد چون رنگ لیموئی و حسن لیموئی که اهل هند آن را چنیک برن گویند، ملا مفید بلخی راست:
چهره ام دور از بهار خطش
شد خزان همچو رنگ لیموئی،
(آنندراج)،
قاری این والای لیموئی به غایت روبرست (؟)
من ندانم از چه شد اینگونه نارنجی مزاج،
نظام قاری (دیوان البسه ص 54)،
، گرد و خرد، به حجم و شکل لیمو: پستانی لیموئی، پستانهای لیموئی، لیموفروش
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش شیب آب شهرستان زابل است این دهستان در جنوب شرقی زابل و نزدیک مرز افغانستان واقع شده و محدود است از شمال به دهستان شهرکی و بخش پشت آب، از مشرق و جنوب به مرز افغانستان و از مغرب به دهستان شیب آب، منطقه ای است جلگه با هوائی معتدل نسبتاً گرم، تمام آبادی های آن نزدیک به هم واقعاند و از رود خانه هیرمند مشروب می شوند، نهرهای بزرگی از رود خانه هیرمند منشعب شده بین قراء این دهستان می گذرد و در موقع طغیان رودخانه عبور از دهی به ده دیگر مشکل است، محصول عمده این دهستان غلات و پنبه و لبنیات و صیفی است، راههای دهستان عموماً مالرو است، دهستان ناروئی از 44آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 20500 نفر است، مرکز دهستان قصبۀ قلعه نو است و قراء مهم آن عبارتند از: علی آباد و خالقداد و قلعه نوخواجه احمد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان است، طایفۀ ناروئی مرکب از نهصد خانوار است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از نوئی، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
ناسازی، صفت و حالت ناکوک، رجوع به ناکوک شود
لغت نامه دهخدا
حمیدالدین، از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و از عارفان و شاعران قرن هفتم هجری است، وی در ولایت ناکور هندوستان به زراعت اشتغال داشت و از دست معین الدین چشتی (متوفی 634 هجری قمری) خرقه پوشیده است، رسالاتی در تصوف تصنیف کرده است، از آنجمله است: رسالۀ راحت القلوب و عشق نامه، او راست:
آن را که به تهمت معاصی گیرد
هر عذر که گوید همه را بپذیرد
وآن را که به دوستی بخواند در پیش
با تیغ بلا سرش ز تن برگیرد،
رجوع به ریاض العارفین ص 104 و ریحانه الادب ج 4 ص 161 شود
شیخ ناکوری حسین ناکوری، از عرفای هند است، او راست: تفسیر قرآن و شرحی بر سوانح العشاق غزالی و شرح قسم سوم مفتاح العلوم سکاکی، وی به سال 901 هجری قمری درگذشته است، (ازریحانه الادب ج 4 ص 160 از خزینه الاصفیاء ج 1 ص 406)
لغت نامه دهخدا
(کُ وی)
نیکویی. نیکوئی. نکویی. در همه معانی و نیز شواهد رجوع به نیکویی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
خجسته پی. خوش قدم. باسعادت. مسعود. میمون. بامیمنت. (ناظم الاطباء). مبارک قدم. فرخ پی. فرخنده پی:
زن پاک تن پاک فرزند زاد
یکی نیک پی پور فرخ نژاد.
فردوسی.
ز گفتار او شاد شد شهریار
ورا نیک پی خواند و به روزگار.
فردوسی.
نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان.
فردوسی.
من مبارک زبان و نیک پیم
همچنین باد و همچنین آمین.
مسعودسعد.
یک حکایت گوش کن ای نیک پی
مسجدی بد بر کنار شهرری.
مولوی.
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیائی به حی.
سعدی.
چون نگردد سیر در میدان جانبازان عشق
نیست خضر نیک پی گر شرمسار زندگی.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نیکوی، خیر، خوبی، مقابل شر و بدی:
به شه گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی،
فردوسی،
نگیرد ترا دست جز نیکوی
که از مرد دانا سخن بشنوی،
فردوسی،
چنین گفت کایدر همه نیکوی است
بر این نیکویی ها نباید گریست،
فردوسی،
، صلاح، فلاح، کار خوب و پسندیده:
که اوی است بر نیکوی رهنمای
از اوی است گردون گردان به جای،
فردوسی،
پشوتن بیامد به پیش خدای
که او بود بر نیکوی رهنمای،
فردوسی،
جهان را همه داشت با داد و رای
سپه را به هر نیکوی رهنمای،
فردوسی،
مایۀ هر نیکی و اصل نکویی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند،
ناصرخسرو،
، نصیب، حظ:
شادی و نیکویی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند،
ناصرخسرو،
، مهربانی، ملاطفت، شفقت، (ناظم الاطباء)، لطف، خیرخواهی:
همه نیوشۀ خواجه به نیکویی و به صلح
همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام،
رودکی،
اگر نیکویی بینم اندر سرش
ز یاقوت و زر بر نهم افسرش،
فردوسی،
جوانمردی از کارها پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن،
فردوسی،
، خوش خلقی، نرمی:
چو بنمود شاه از سر نیکویی
بدان تنگ چشمان فراخ ابروی،
نظامی،
، احسان، انعام، دهش، (ناظم الاطباء)، منه، خیر، معروف، (از منتهی الارب)، مبره، (دستورالاخوان)، برّ، مبرت، (تاج المصادر بیهقی)، نکوکاری، کار خوب، کار خیر: بهرام گفت شما دانید که ملوک عجم و پدران من با شما چند نیکویی کرده اند و دانید که یزدجرد از نیکویی با شما چه کرده، (ترجمه طبری بلعمی)،
هر آنکس که بر نیکویی در جهان
توانا بود آشکار و نهان،
فردوسی،
تو پاداش این نیکویی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی،
فردوسی،
که او راست بر نیکویی دسترس
به نیرو نیازش نیاید به کس،
فردوسی،
به نیکوئی بکن مر خصم را شاد
که زآن اندیشۀ بد ناورد یاد،
ناصرخسرو،
ای هنرپیشه بدین اندر همیشه پیشه کن
نیکویی تا نیکویی یابی جزای نیکویی،
ناصرخسرو،
هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیامد به گفتار و به کردار الا نیکویی و خوشی، (نوروزنامه)، بر خویشتن واجب گردانیدم کی با رعایا عدل و نیکویی فرماییم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32)، یکی از ثمرات نیکویی آن است که از خیرات فنا وزوال دنیا فارغ توان زیست، (کلیله و دمنه)،
کسی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیک مرد،
سعدی،
از بدان نیکوی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی،
سعدی،
نیکویی بر دهد به نیکوکار
بازگردد بدی به بدکردار،
؟ (از تاریخ گزیده)،
، موهبت، عطیه، نعمت، نیز رجوع به نیکویی دادن شود:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوییها سر است،
فردوسی،
نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت،
فردوسی،
همه نیکوییهای گیتی ز تست
نیایش ز فرزند گیرم نخست،
فردوسی،
اعیان بلخ که به خدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند، (تاریخ بیهقی)،
، ذکر خیر، (یادداشت مؤلف) :
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی،
فردوسی،
امیر گفت ... من از وی خشنودم ... پس از این کسی را زهره نباشد که سخن وی گوید جز نیکویی، (تاریخ بیهقی)،
به همه جای نیکویی شنود
هرکه از تو به جستجوی رود،
سوزنی،
، زیبائی، لطافت، ظرافت، (ناظم الاطباء)، جمال، حسن، خوبی، خوب روئی، زیب، (یادداشت مؤلف) :
بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب بدین نیکویی نگار،
فرخی،
او را گفت تو زن کیستی بدین نیکویی ... دختر پسر یوسف پیغامبر بود و او را نیکویی بود بسیار، (ترجمه طبری بلعمی)،
همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گردوی انجمن،
شاکر،
نیکویی صورت مردم بهری است از تأثیر کواکب ... و نیکویی به همه زبانها ستوده است، (نوروزنامه)، خواست دختر زن را به زنی کند از نیکویی یحیی گفت روا نباشد، (مجمل التواریخ)،
ظهور نیکویی در اعتدال است
عدالت جسم را اقصی کمال است،
شبستری،
امروز که بازارت پرجوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی،
حافظ،
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است،
یوسف عروضی،
، خوبی، ستودگی، حسن:
تا بگویند که سلطان شهید افزونتر
بود از هرچه فلک بود به نیکویی خیم،
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390)،
، شایستگی: صاحب اسفتگین غازی ما را به نشابور خدمتی کرد بدان نیکویی، (تاریخ بیهقی)، مبارکی: به امیر فرمانی رسیده است به خیر و نیکویی، (تاریخ بیهقی)، حسن: به برکت خداوند و نیکویی توفیقش، (تاریخ بیهقی ص 313)،
- نیکویی خواستن، خیرخواهی:
ترا خواستم از جهان نیکویی
بزرگی و پیروزی و خسروی،
خسروی،
چرا من به تو دل بیاراستم
ز گیتی ترا نیکویی خواستم،
فردوسی،
- نیکویی دادن، انعام دادن، افضال کردن:
سوی شاه ایران فرستادشان
بسی خلعت و نیکویی دادشان،
فردوسی،
- نیکویی فرمودن، نیکویی کردن، رجوع به سطور بعد شود: برادر ما را برکشید و به راستای وی نیکویی ها فرمود، (تاریخ بیهقی)، تا هرکس را مبرتی و نظری و نیکوییی فرمائیم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90)،
- نیکویی کردن، افضال، احسان، انعام، (از تاج المصادر بیهقی)، خوبی کردن، لطف و مهربانی نمودن، کار خیر کردن:
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی،
فردوسی،
آن دهقان ایشان را نیکوییها کردی و مریم را از او آزادی بودی، (ترجمه طبری بلعمی)، نیکویی کنید و گویید که خدای عزوجل شما را آفرید برای نیکی آفرید، (تاریخ بیهقی ص 239)، بسیار نیکوییها کرد با پیران و ضعیفان، (قصص الانبیاء ص 136)،
نیکویی کن اگر ترا دسترس است
کاین عالم یادگار بسیار کس است،
سنایی،
به جای تو گر بد کند ناکسی
تو نیز ار کنی نیکویی با کسی ...
نظامی،
نیکویی کن که مردم نیک اندیش
از دولت و بختش همه نیک آید پیش،
سعدی (کلیات چ فروغی ص 199)،
پریشان از جفا می گفت هردم
که بد کردم که نیکویی نکردم،
سعدی،
هر که در حالت توانایی نیکویی کند در حال ناتوانی سختی نبیند، (گلستان)،
- نیکویی گفتن، تعریف و تحسین کردن، تمجید کردن، ذکرخیر کردن، به نیکی نام بردن: خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت، (تاریخ بیهقی ص 352)، خواجه وی را زیر دست خویش بنشاند و بسیار نیکویی گفت و بازگشت سوی خانه، (تاریخ بیهقی ص 155)، بوالحسن عقیلی حدیث وی فراافکند و سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خشنودی نمود، (تاریخ بیهقی)،
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش،
سنائی،
- نیکویی نمودن، اکرام و احترام کردن:
پیاده شد از اسب بهمن چو دود
بپرسیدش و نیکویی ها نمود،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
نیک پی. (فرهنگ فارسی معین). مبارک پی. فرخنده:
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک پی
تصویر نیک پی
خوشقدم، با سعادت خجسته یی خوش مسعود میمون: (مقبل ترین و نیک پی در برج زهره کیست ک نی - زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا) (دیوان کبیر 9: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوتین
تصویر نیکوتین
ماده سمی که در برگ توتون وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیکوری
تصویر شیکوری
فرانسوی بنگرید به شکوریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوی
تصویر نیکوی
نیکو بودن خوبی خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی) (شا. بخ. 1747: 6 متن وح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکویی
تصویر نیکویی
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرویی
تصویر نیرویی
قدرت، نیرومندی: (مثال کمیت: شمار و درازنا و پهنالله بخردی و دانش و نیرویی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوتین
تصویر نیکوتین
ماده ای است سمی که در توتون وجود دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک پی
تصویر نیک پی
((پَ))
خجسته پی، خوش قدم
فرهنگ فارسی معین
احسان، خوبی، خوبی، نکویی، نیکی، جمال، زیبایی
متضاد: بدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد