جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نیک پی

نیک پی

نیک پی
خوش قَدَم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
خُجَسته پِی، فَرُّخ پِی، سِپیدپا، فَرُّخ قَدَم، فَرخُنده پِی، پِی سِفید، پِی خُجَسته
نیک پی
فرهنگ فارسی عمید

نیک پی

نیک پی
خوشقدم، با سعادت خجسته یی خوش مسعود میمون: (مقبل ترین و نیک پی در برج زهره کیست ک نی - زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا) (دیوان کبیر 9: 1)
نیک پی
فرهنگ لغت هوشیار

نیک پی

نیک پی
خجسته پی. خوش قدم. باسعادت. مسعود. میمون. بامیمنت. (ناظم الاطباء). مبارک قدم. فرخ پی. فرخنده پی:
زن پاک تن پاک فرزند زاد
یکی نیک پی پور فرخ نژاد.
فردوسی.
ز گفتار او شاد شد شهریار
ورا نیک پی خواند و به روزگار.
فردوسی.
نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان.
فردوسی.
من مبارک زبان و نیک پیم
همچنین باد و همچنین آمین.
مسعودسعد.
یک حکایت گوش کن ای نیک پی
مسجدی بد بر کنار شهرری.
مولوی.
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیائی به حی.
سعدی.
چون نگردد سیر در میدان جانبازان عشق
نیست خضر نیک پی گر شرمسار زندگی.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نیکوپی

نیکوپی
نیک پی. (فرهنگ فارسی معین). مبارک پی. فرخنده:
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا

سبک پی

سبک پی
تیزرو، تند تند رو تیز رو، گریز پا، پیاده ای که در هر منزل میگذاشتند تا خبر و نامه را به پیاده دیگر رساند تا بمقصد رسد، اسبی که در هر منزل جهت پیک تعیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار

پیک پیک

پیک پیک
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار