جدول جو
جدول جو

معنی نیچکوه - جستجوی لغت در جدول جو

نیچکوه
دهی است از دهستان زانوس رستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 48هزارگزی جنوب نوشهر و 12گزی پول، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 350 تن سکنه دارد، آبش از چاه و رود خانه محلی، محصولش غلات و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نیچکوه
نی کوچک که دلاکان با آن اطفال را ختنه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکو
تصویر نیکو
(دخترانه)
خوب، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
نصف کرۀ زمین که به وسیلۀ خط فرضی استوا جدا شده است مثلاً نیمکرۀ شمالی، نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوه
تصویر نیوه
ناله، افغان، خروش، گریه، نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیچه
تصویر نیچه
نایچه، نای کوچک، لولۀ کوچک، در علم زیست شناسی نایژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکو
تصویر نیکو
نیک، خوب، شخص نیکوکار و خوش رفتار، خوب رو، زیبا، کاملاً
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
طریق نیکور، راه غیر معهود و بر غیر قصد و نبهره. (ناظم الاطباء). درست آن ینکور است به تقدیم یاء بر نون. رجوع به ینکور و رجوع به اقرب الموارد و متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان با 541 تن سکنه، در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و محصولش برنج و ابریشم و کنف است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 197)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نیکو. (فرهنگ فارسی معین) : و که نیوکوتر از خدای و از دین او. (تفسیر طبری ج 1 ص 104 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس. واقع در 129 هزارگزی جنوب خاوری طبس. جلگۀ گرمسیر، دارای 280 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و خرما و گاورس، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در 30هزارگزی شمال ضیأآباد، 8هزارگزی راه عمومی و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و 1220 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه، محصولش غلات، گاودانه، عدس، انگور، زردآلو، بادام، لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی، جاجیم و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 18هزارگزی فومن و نه هزارگزی خاور بازار شفت، جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 567 تن سکنه، آب آن از امامزاده ابراهیم، محصول آنجا برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام دو دهستان، مشهور به بالاخیابان و پائین خیابان از بخش مرکزی شهرستان آمل، رجوع به بالاخیابان و پایین خیابان در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوحارث و ملقب به ملک المجاهدین یا ملک منصور بن شاذی بن مردان عم صلاح الدین ایوبی حکمران حمص (از 581 هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قلۀ مهم کوههای غربی یزد، به ارتفاع 3660 گز، (از جغرافیای طبیعی کیهان)، نام کوهی به یزد، (یادداشت مؤلف)، کوهی است در جنوب غربی یزد که قلۀ آن 4075 گز ارتفاع دارد، وجود همین کوه سبب شده است که در کنار دشتی سوزان و بی آب و علف، یزد و اطراف آن آب و هوایی بسیار خنک و مطبوع داشته باشد، (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت، سکنۀ آن 812 تن، آب آن از چشمه های محلی، حمام و سه باب دکان دارد و روی ارتفاعات (4هزارگزی) آن آثار دو قلعۀ خرابۀ قدیمی به نام کول و چهل گزچال دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، نام کوهی میان رودبار و رشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ وِ)
قصبه ای است در ایالت پشته ازمجارستان مرکز قضای ’پشت آلسو’ است در جنوب پشته بفاصله 37 هزارگز قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت با 272 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است که از خاور به مرز ایران و افغانستان و از جنوب به دهستان طبس مسینا و از باختر به دهستان زهان و از شمال به بخش خواف محدود است و قراء مهم آن بهناباد و آبیز است که نخستین 612 تن و دومین 1369 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
یکی از دهستانهای ششگانه بخش دیواندره است که در شهرستان سنندج واقع است. این دهستان کوهستانی و سردسیر است و از 46 آبادی تشکیل یافته که قراء مهم آن تمربیک، قلعه کهنه، پاسانیان، جنیان، شمسه، جیران مینا و باشماق است که در حدود 8000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان بیلواراست که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 375 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در جنوب خاوری رودبار و 14هزارگزی جنوب باختر امام، کوهستانی، سردسیر، دارای 750 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و بنشن و گردوو لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، این ده مرکب از دو آبادی است و فاصله آن دو در حدود سه هزار گز است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
محلی در جنوب دهک بلوچستان
لغت نامه دهخدا
نام سابق شهرستانی از استان پنجم کشور که امروز به ایلام شهرت دارد، رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران استان پنجم شهرستان ایلام شود، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام کوهی به دوهزار مازندران، (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(کُ وی)
نیکویی. نیکوئی. نکویی. در همه معانی و نیز شواهد رجوع به نیکویی شود
لغت نامه دهخدا
در ترکیب بجای} نکوهنده {آید: بخیل نکوه گیتی نکوه: همه کارشاهان گیتی نکوه زرای وزیران پذیرد شکوه. (نظامی. گنجینه. 158) توضیح مرحوم وحید در صفحه مذکور ترکیب} گیتی نکوه {را بمعنی سرکوبی و چیرگی آورده اما بمعنی غلبه کننده بر گیتی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوکو
تصویر نیوکو
نیکو: در ترجمه تفسیر طبری ج 1 ص 104 آمده: (دین خدای وکه نیو کوتر از خدای و از دین او ک) و ماییم او (را) پرستندگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوی
تصویر نیکوی
نیکو بودن خوبی خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی) (شا. بخ. 1747: 6 متن وح)
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از انگلیسی پرها مپرستی پرهامپرستان طرفداران (طبیعت) که منکر وجود خدای تعالی هستند: طبیعت پرستان: مقابل خدا پرستان. توضیح سید جمال الدین اسد آبادی رساله ای در باب این گروه (رد بر نیچریه) نوشته که بچاپ رسیده است
فرهنگ لغت هوشیار
نی کوچک. یا نیچه عیاری. نیچه ای است که عیاران داشتند و داروی بیهوشی در آن داخل می کردند و چون می خواستند کسی را بیهوش کنند، آنگاه که وی خفته بود، سر نیچه را برابر بینی او نگاه می داشتند و پف می کردند و او بلافاصله بیهوش می شد، نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچه عیاری بیهوش داروی نواست. (سعیداشرف. بها. فرنظا) 2آلتی است برای تقطیر. یا عرق نیچه. نوعی مشروب مرغوب که آن را به وسیله نیچه تقطیر کنند. توضیح در کرمان عرق نعناع - بیدمشک پودنه و غیره را که به وسیله نیچه استخراج شود، عرق نیچه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو
تصویر نیکو
حسنه
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بیرون بشم چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنجک رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی