نیم راه. نیمه راه. نیمۀ راه. وسط راه. در بین راه. رجوع به نیم راه شود. - در نیم ره، به نیم ره، به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده: جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان. خاقانی. اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. ز خود گرچه مرکب برون رانده ام به راه تو در نیم ره مانده ام. نظامی
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مِثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
گنده و ناهموار گردوی درشت تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آوَرَک، اَورَک، بازام، گُواچو، بادپیچ، سابود، بازپیچ، پالوازِه