جدول جو
جدول جو

معنی نیمکره

نیمکره
نصف کرۀ زمین که به وسیلۀ خط فرضی استوا جدا شده است مثلاً نیمکرۀ شمالی، نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نیمکره

نیم کره

نیم کره
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

نیم ره

نیم ره
نیم راه. نیمه راه. نیمۀ راه. وسط راه. در بین راه. رجوع به نیم راه شود.
- در نیم ره، به نیم ره، به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده:
جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن
بگذاشته رکابش و برتافته عنان.
خاقانی.
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیم رهم فروگذاری.
نظامی.
ز خود گرچه مرکب برون رانده ام
به راه تو در نیم ره مانده ام.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نیم رو

نیم رو
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مِثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
نیم رو
فرهنگ فارسی عمید

نرموره

نرموره
گنده و ناهموار
گردوی درشت
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آوَرَک، اَورَک، بازام، گُواچو، بادپیچ، سابود، بازپیچ، پالوازِه
نرموره
فرهنگ فارسی عمید

نیم رخ

نیم رخ
نیمۀ صورت، ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد
نیم رخ
فرهنگ فارسی عمید

نیواره

نیواره
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن و نازک می کنند، نورد، وردنه
نیواره
فرهنگ فارسی عمید

نامکرر

نامکرر
ناواپو ناپوییده ناگفته ناشنوده نادیده ناچشیده آنچه که تکرار نشده: یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرراست. (حافظ) مقابل مکرر
فرهنگ لغت هوشیار