جدول جو
جدول جو

معنی نیمچه - جستجوی لغت در جدول جو

نیمچه
شمشیر یا تفنگ کوتاه، لباس کوتاه، نیم تنه
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
فرهنگ فارسی عمید
نیمچه
نیمه نصفه: (بشاه بهرام که حالا باید برای خودش نیمچه مردی شده باشد بگو)، جوجه تازه از تخم در آمده، بالا پوش کوتاه: (چو سبز نیمچه علم نیمکش کردی سیاه چهره شود راست جهل چون فرنج) (سنجر... بیشتر اوقات قباء زند نیجی پوشیدی... و نیمچه پوستین بره داشتی)، دندان نهنگ: (صدف مغفر بر سر نهاد نهنگ نیمچه بکشید)، تفنگ کوتاه، هنوز بکمال نرسیده غیر کامل و جوان: (امین الدوله و حاجی میرزا محمدرضا و یکی دو نفر نیمچه آخوند دیگر)
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
فرهنگ لغت هوشیار
نیمچه
((چِ))
بالاپوش کوتاه، شمشیر و تفنگ کوتاه، هرچیز کوتاه و ناقص
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
پاساژ، آرکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
کاروانسرای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
بنایی شبیه کاروان سرایی کوچک، شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا داد و ستد کنند
فرهنگ فارسی عمید
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
((چِ))
کاروان سرای کوچک، بازار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نصف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نیم، نصف چیزی، نصف آجر یا خشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیچه
تصویر نیچه
نایچه، نای کوچک، لولۀ کوچک، در علم زیست شناسی نایژه
فرهنگ فارسی عمید
نصف هر چیز (هر بیت را بدو نیمه باشد که در تحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند)، پارچه ای که بوسیله آن روی خود را پوشند برقع، نصف ار خالق، نصفه آجر یا خشت. یا نیمه پسین. نصف موخر: (نیمه پسین از پیکر گاو) یا نیمه پیشین. نصف مقدم: (نیمه پشین از شکل ثور) یا نیمه دینار. نصف دینار، لب معشوق، بوسه. یا نیمه شب. نصف نصف یک ربع. یا نیمه نیمه نیمه. نصف نصف نصف یک هشتم. یا به دو نیمه شدن نصف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نی کوچک. یا نیچه عیاری. نیچه ای است که عیاران داشتند و داروی بیهوشی در آن داخل می کردند و چون می خواستند کسی را بیهوش کنند، آنگاه که وی خفته بود، سر نیچه را برابر بینی او نگاه می داشتند و پف می کردند و او بلافاصله بیهوش می شد، نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچه عیاری بیهوش داروی نواست. (سعیداشرف. بها. فرنظا) 2آلتی است برای تقطیر. یا عرق نیچه. نوعی مشروب مرغوب که آن را به وسیله نیچه تقطیر کنند. توضیح در کرمان عرق نعناع - بیدمشک پودنه و غیره را که به وسیله نیچه استخراج شود، عرق نیچه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
((مِ))
نصف هر چیز، پارچه ای که به وسیله آن روی خود را پوشند، برقع، نصف آجر یا خشت
فرهنگ فارسی معین