جدول جو
جدول جو

معنی نیلج - جستجوی لغت در جدول جو

نیلج(لَ)
عصارۀ نیل. (منتهی الارب). مأخوذ از نیلۀ فارسی و به معنای آن. (ناظم الاطباء). معرب نیله که به نیل مشهور است و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان قاطع) ، ثوب نیلج، جامۀ نیلی. (از مهذب الاسماء). جامۀ نیله. (منتهی الارب) ، نیلنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نیلج
پارسی تازی گشته نیلگ نیله رنگ نیل ماده ای است آبی رنگ که ازبرگ انواع مختلفه درختچه نیل بدست می آید، درختچه ای است از تیره پروانه واران دارای برگهای مرکب شانه ای و پوشیده از کرک گلهایش قرمز یا صورتی رنگند که دارای آرای خوشه یا سنبله میباشند میوه اش غلاف مانند است. (شبیه میوه لوبیا) در حدود 250 نوع از این گیاه شناخته شده که همگی متعلق بنواحی گرم کره زمینند و بیشتر بمنظور استفاده ماده آبی رنگ از برگ آنها کشت میشوند: ماده رنگی نیل را در نقاشی و جهت خوشرنگ کردن لباسیهای سفید پس از شستشو بکار میبرند نیلنج درخت رنگ. توضیح دانه های این گیاه بنام تخم رنگ موسومند، رنگ آبی از رنگهای رومی یا شفاف که نقاشان قدیمی ایران آنرا استعمال میکردند. یا نیل نحوست آسمانی. نحوست آسمانی. یا نیل فلک. سیاهی آسمان، نحوست فلک. یا نیل هندی. نیل. یا خود را در نیل کشیدن، جامه نیلی - که علامت عز است - در بر کردن: (چو عشق آمد خرد را میل درکش، بداغ عشق خود را نیل درکش خ) (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین 35) یا در نیل زدن، یا نیل بزیان رفتن، هر وقت آب نیل خم رنگرزی فاسد شود رنگرز ببازار رود و دروغی مشهور کند پندارند که بدین وسیله آب نیل دوباره برنگ اصلی باز میگردد و آن را فاسد شدن و ضایع شدن نیل هم گویند: (حرف وصل من و تو میگویند بزبان رفته مگر نیل فلک) (نظام دست غیب بها. فرنظا)، سپند سوخته که برای دفع چشم زخم بر بناگوش و پیشانی کودکان مالند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیلا
تصویر نیلا
(دخترانه)
نیل (سنسکریت) + ا (فارسی) به رنگ نیل، نیلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیله
تصویر نیله
کبودرنگ، به رنگ نیل، نیل فام، هر چیز کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
از رنگ های ترکیبی، آبی تیره، به رنگ نیل، کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیل
تصویر نیل
گیاهی با برگ های شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ به هم پیچیده و گل های سرخ خوشه ای که از مادۀ به دست آمده از شاخه های آن در رنگرزی و نقاشی استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلک
تصویر نیلک
مصغر نیل، کبودی اندک در پوست بدن، مایل به کبودی، کبود رنگ،
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نخجیل
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
دهی است جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 22هزارگزی شمال غربی آوج و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1187 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و میوه ها و عسل، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است. از آثار قدیم آن بنائی است که در حدود 150 سال قبل به وسیلۀ خوانین قره گوزلو ساخته شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ وا)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 20هزارگزی غرب رزن و 8هزارگزی جنوب دمق، در دامنۀ سردسیری واقع است و 387 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
کس باریک ودراز تلاق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهازالمراءه البظراء. (متن اللغه). و رجوع به نشوءاللغه ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تیاسر بخش قمصر کاشان در47 هزارگزی شمال غربی قمصر در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و تخت کشی و قالی بافی و گیوه سازی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هرچه پژمرده و خشک شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیرنج. (متن اللغه). رجوع به نیرنگ و نیرنج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
آهن آماج که بدان زمین شیارند. (منتهی الارب). سکهالحراث. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نورج. (متن اللغه) ، غماز. سخن چین. (منتهی الارب). نمام. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، شتر مادۀ نیکوی جواد تیزرو. (منتهی الارب). ناقۀ جواد. (اقرب الموارد). ناقۀ جواد را گویند به سبب سرعتش در دویدن. (ازمتن اللغه). هر تندرو و سریعی را نیرج گویند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دویدن به سرعت و تردد. (از متن اللغه) : عدا عدوا نیرجا، شتابانه و مترددانه دوید. (منتهی الارب) ، علم بر جامه. (از اقرب الموارد) ، مدوس و آلتی آهنین یا چوبی که بدان طعام را کوبند. (از اقرب الموارد). رجوع به نورج شود، امراءه نیرج، زن داهیۀ منکره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیلج. (از آنندراج) (از منتهی الارب). معرب نیلنگ است. (از تاج العروس). عصارۀ برگ نیل است، دخان پیه که زنان بر وشم پاشند تا نگار سبز نماید. (منتهی الارب). دودۀ پیه که بدان خال کوفته (وشم) را سبز کنند. نیلنگ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
به معنی نیلج است که به فارسی نیله گویند و آن عصارۀ نیل است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان). لیلنج. (آنندراج). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: از داروهای چشم است، سرد و خشک است به درجۀ اول و در وی قبضی است و قوی کننده است. آماس نرم را تحلیل کند و با همه اسباب بد، بازکوشد و مضرتها بازدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
عصارۀ نیل. (منتهی الارب) (برهان قاطع). فشاردۀ نیل. (برهان قاطع). نیلج معرب آن است. (برهان قاطع). فشاردۀ نیل. عسارۀ وسمه. (ناظم الاطباء)، اسب کبود. (آنندراج). بیشتر بر اسب و استر (کبودرنگ) اطلاق کرده اند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). اسب سفیدموی که موی سیاه بسیار نیز دارد. (یادداشت مؤلف)، جانوری است صحرائی کلان تر از گوزن که آن را نیله گاو نیز گویند. (غیاث اللغات). رجوع به نیله کاو شود،
{{صفت}} کبود. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نیلی. (انجمن آرا) (آنندراج). نیلی رنگ. به رنگ نیل:
کسی کاندر خلافت جامه ای پوشد همان ساعت
ز بهر سوک او مادر بپوشد جامۀ نیله.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
عطیه. دهش. (منتهی الارب) (از متن اللغه). نوله. نائل. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جوهری است قیمتی. نیلگون. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنگی قیمتی و کبودرنگ که به فرانسوی آن را سفیر گویند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش گواران شهرستان شاه آباد. در 6هزارگزی جنوب گهواره و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مصغر نیل است. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نیل شود، گرفتن پوست و گوشت باشد به سر دو ناخن. نشکنج. (از رشیدی) (از جهانگیری). گرفتن اعضا و اندام را به سر دو ناخن انگشت دست چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج). نشگون. وشگون، کبودی اندک. کبودرنگ و مایل به کبودی، کبودی که در انگشتها از سرما پدید می آید. (ناظم الاطباء) ، نوعی از جامۀ ابریشمی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان هروآباد. در 10هزارگزی غرب سنجبد (گیوی) و 2هزارگزی جادۀ هروآباد به اردبیل، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 441 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به نیلی است، رجوع به نیل شود، کبود، به رنگ نیل، نیلگون، نیل رنگ، آبی متمایل به کبودی و تیرگی:
بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن،
منوچهری،
هرلحظه بر موافقت جامه آه را
نیلی کنید در دل و آنگه برآورید،
خاقانی،
ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش
سیاره ها نیلوفرش بر آفتاب انداخته،
خاقانی،
خاقان اکبر کز دها بگشوده نیلی پرده ها
دید آتشین هفت اژدها در پرده مأوا داشته،
خاقانی،
- نیلی بحر، کنایه از آسمان است، (برهان قاطع) (آنندراج)،
- نیلی پرده، کنایه از آسمان است، (انجمن آرا) (برهان قاطع)،
- نیلی پنگان، کنایه از آسمان است، (فرهنگ فارسی معین) :
حاصل از چشم عدوی تو و اشعار من است
جمله آبی که در این نیلی پنگان دیدم،
رضی نیشابوری (از فرهنگ فارسی معین)،
- نیلی حصار، کنایه از آسمان است:
گوی زمین ربودۀ چوگان عدل اوست
وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم،
حافظ،
- نیلی چادر، کنایه از آسمان است، (مجموعۀ مترادفات)،
- نیلی حقه، کنایه از آسمان است، (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع)،
- نیلی خم، کنایه از آسمان:
با فریب و رنگ این نیلی خم زنگارفام
کار بر وفق مراد صبغهاﷲ می کنی،
حافظ،
- نیلی دایره، نیلی دوایر، کنایه از آسمان، (فرهنگ فارسی معین)،
- نیلی دوایر، کنایه از آسمان هاست، (برهان قاطع) (آنندراج)،
- نیلی رواق، کنایه از آسمان است، (مجموعۀ مترادفات)،
- نیلی قفس، کنایه از آسمان، نیلی چادر، نیلی رواق، (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیل
تصویر نیل
مطلوب را بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کبودی اندک، کبودیی که در انگشتها از سرما پدید آید، گرفتن عضوی از بدن بسر دو ناخن انگشت دست چنانکه بدرد آید: تشکنج نشگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیله
تصویر نیله
هر چیز نیلی و کبود، عصاره نیل: نیلج، اسب و استر کبود رنگ: (زهر قسم اسب الوان در طویله سمند و ابلق و کورنگ و تیله) (ویس ورامین فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
منسوب به نیل هر چیز برنگ نیل و کبود: (در جبهه کعبه کعبه آرا نیلی زده دفع چشم بدر خ) (نیلی کلفی بر او کشیدی از چشم بدان بیارمیدی) (واله هروی در وصف حجر الاسود فرنظا)، نوعی آبی که بتیرگی گراییده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلج
تصویر لیلج
عصاره نیل که بدان چیزها را رنگ کنند نیله، یاس بنفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلک
تصویر نیلک
((لَ))
کبودی اندک در پوست بدن، نشگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیله
تصویر نیله
((لِ))
نیل، کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
به رنگ نیل، کبود رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیل
تصویر نیل
((نَ یا نِ))
رسیدن به مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیل
تصویر نیل
ماده ای است آبی رنگ که از برگ انواع درختچه نیل به دست می آید، درختچه ای است از تیره پروانه واران، دارای برگ های مرکب و گل های قرمز یا صورتی، بیشتر به منظوراستفاده ماده آبی رنگ از برگ آن ها کشت می شود
فرهنگ فارسی معین
نام اسبی که سفید نقره ای باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی دریایی، آبی
دیکشنری اردو به فارسی