جدول جو
جدول جو

معنی نیایش - جستجوی لغت در جدول جو

نیایش(دخترانه)
دعا به درگاه خداوند، ستایش، عبادت، پرستش و احترام نسبت به کسی
تصویری از نیایش
تصویر نیایش
فرهنگ نامهای ایرانی
نیایش
دعا از روی تضرع و زاری، پرستش، آفرین، ستایش، برای مثال همه نیکویی ها ز گیتی به توست / نیایش ز فرزند گیرم نخست (فردوسی - ۲/۲۱۰)
تصویری از نیایش
تصویر نیایش
فرهنگ فارسی عمید
نیایش(یِ)
دعا. آفرین. (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات). دعای نیکو و آفرین. (صحاح الفرس) (از اوبهی). آفرین و تحسین. (برهان قاطع) (انجمن آرا). دعائی باشد که از روی تضرع و زاری کنند. (برهان قاطع). ستایش. تحسین. (غیاث اللغات). آفرین و دعا بود از روی زاری. (جهانگیری). خواهش. تضرع. (اوبهی) زاری. (غیاث اللغات). دعا از روی تضرع و زاری. (رشیدی). عبادت. دعا. ستایش:
به یک هفته بر پیش یزدان پاک
همی با نیایش بپیمود خاک.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
همه مردم از خانه ها شد به دشت
نیایش همی ز آسمان برگذشت.
فردوسی.
کنون خواهم از تو که با رای پاک
چو رخ را نهی از نیایش به خاک.
اسدی.
بر آنم که گر بنده را شهریار
شناسد نیایش نیاید به کار.
نظامی.
نیایش در دل خسرو اثر کرد
دلش را چون فلک زیر و زبر کرد.
نظامی.
- نیایش کردن، دعا کردن. عبادت کردن. آفرین گفتن. ستایش کردن:
شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک.
فردوسی.
نیایش همی کرد خود با پسر
بدان آفرینندۀ دادگر.
فردوسی.
چو در پیش یزدان گشائی دو لب
نیایش کن ازبهر من روز و شب.
فردوسی.
گوی ترا ستاره نیایش کند همی
گوید که قدر و منزلت و مرتبت تراست.
فرخی.
موبد موبدان پیش ملک آمدی و ستایش نمودی و نیایش کردی او را. (نوروزنامه).
به طاعت خانه شد خسرو کمر بست
نیایش کرد یزدان را و بنشست.
نظامی.
- نیایش گرفتن، به دعاپرداختن. ستایش و آفرین آغاز کردن:
به شاه جهان بر ستایش گرفت
نوان پیش تختش نیایش گرفت.
فردوسی.
جهان آفرین را ستایش گرفت
بر آتشکده بر نیایش گرفت.
فردوسی.
- نیایش نمودن، نیایش کردن:
نیایش نمودند چون بندگان
به پیش کیان شاه فرخندگان.
دقیقی.
به نامه نمودی نیایش مرا
نخست آنکه کردی ستایش مرا.
فردوسی.
، دوستی. مهربانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیایش
دعا، آفرین، دعای نیکو و آفرین
تصویری از نیایش
تصویر نیایش
فرهنگ لغت هوشیار
نیایش((یِ))
دعا، ستایش
تصویری از نیایش
تصویر نیایش
فرهنگ فارسی معین
نیایش
دعا
تصویری از نیایش
تصویر نیایش
فرهنگ واژه فارسی سره
نیایش
آفرین، پرستش، دعا، سبحه، طاعت، عبادت، عبودیت، مناجات، نماز، ورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمایش
تصویر نمایش
نشان دادن، جلوه، منظره، در تئاتر بازی در تماشاخانه، تئاتر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ یِ)
قهاری و جباری، و آن را کیش نیز گویند، و کیشمند یعنی صاحب قهر و خداوند جبر، چه مندصاحب است. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
ارائه، عرض، نشان دادن، جلوه و منظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
چیزی را به تماشا گذاشتن، تئاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
عرضه، بروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
يعرض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
Display, Demonstration, Spectacle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
démonstration, affichage, spectacle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
展示 , 显示 , 景象
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
デモンストレーション , 表示 , 光景
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
مظاہرہ , نمایش , تماشہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
הדגמה , תצוגה , מַרְאֶה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
การสาธิต , การแสดง , การแสดง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
시연 , 전시 , 광경
دیکشنری فارسی به کره ای
نمایش، نشان می دهد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
maonyesho, onyesho, tamasha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
dimostrazione, esposizione, spettacolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
gösterim, gösteri
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
demonstrasi, tampilan, tontonan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
প্রদর্শন , প্রদর্শনী , দৃশ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
प्रदर्शन , तमाशा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
Demonstration, Anzeige, Spektakel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
демонстрація , відображення , видовище
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
демонстрация , отображение , зрелище
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
demonstracja, wyświetlanie, widowisko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
demostración, exhibición, espectáculo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
demonstração, exibição, espetáculo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمایش
تصویر نمایش
demonstratie, weergave, spektakel
دیکشنری فارسی به هلندی