جدول جو
جدول جو

معنی نیاغشتن - جستجوی لغت در جدول جو

نیاغشتن(لُ)
مقابل آغشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگاشتن
تصویر نگاشتن
نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ گَ دَ)
نم کردن. خیسانیدن. (برهان) (هفت قلزم). آغشتن. (فرهنگ فارسی معین). بیاغاریدن. (ناظم الاطباء) :
شهنشهی که چو برداشت روز کین خنجر
بخون خصم بیاغاشت خاک را یکسر.
مظفر هروی.
، سرشتن و آمیختن با آب یا بخون و چرک. (برهان) (هفت قلزم). رجوع به آغشتن شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ گُ دَ)
نوشتن. تحریر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نبشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل آختن. رجوع به آختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نگذاشتن. ننهادن. مقابل هشتن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گشتن. رجوع به گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ /دِ)
ناآغشته. نیاغشته. مقابل آغشته. رجوع به آغشته شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ تَ)
ناکاشتن. نکشتن. ناکاریدن. زراعت نکردن. مقابل کشتن
نکشتن. به قتل نارساندن. مقابل کشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَهْ)
نرشتن. نریسیدن. مقابل رشتن. رجوع به رشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکاشتن. مقابل کاشتن. رجوع به کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
نوشتن. (برهان قاطع) تحریر کردن. نگاریدن: تا آنگاه که مضربان و حاسدان دل آن خداوند را بر ما درشت کردند و تضریب ها نگاشتند. (تاریخ بیهقی ص 214).
چون کتاب اﷲ به سرخ و زردمی شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بی گمان.
خاقانی.
و دبیری... با کاغذ و قرصی مداد که دو درهم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحۀ ایام نگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 7).
، رسم کردن. ترسیم کردن. (یادداشت مؤلف) : و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [یعنی اطلس جغرافیا] بنگاشتیم. (حدود العالم از یادداشت مؤلف).
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی.
خاقانی.
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش.
خاقانی.
رجوع به شواهد ذیل معنی بعد شود، نقاشی کردن. (برهان قاطع). نقش کردن. (یادداشت مؤلف). تصویر کردن. کشیدن صورت چیزی یا کسی را:
به قرطاس بر پیل بنگاشتند
به چشم جهاندار بگذاشتند.
فردوسی.
چنو سوار نداند نگاشتن به قلم
اگرچه باشد صورتگری بدیعنگار.
فرخی.
روز میدان گر تو را نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار.
فرخی.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
مسعودسعد.
بر نقرۀ خام تو بتا خامۀ خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما.
مسعودسعد.
پیراهن او [آزرمی دخت در کتاب صورالملوک] سرخ نگاشته است. (مجمل التواریخ).
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت.
خاقانی.
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش.
خاقانی.
توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است و نقش بر صفحۀ آب نگاشتن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218).
تو را سهمگین مرد پنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.
سعدی.
، نقش و نگار کردن. (برهان قاطع) :
رویم به گل و به مشک بنگاشت
چون دید که ف تنه نگارم.
ناصرخسرو.
، ترصیع کردن:
دوصد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و در پاک بنگاشته.
اسدی.
، نقر کردن. (یادداشت مؤلف) :
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به صد گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند.
رودکی.
و به نزدیک بشاور کوهی است که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که پیش از وی بوده است، نگاشته است. (حدود العالم).
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر آن تمثالهای نغز بنگاشت.
نظامی.
، ضرب کردن بر سکه: به وقت ملوک عجم هر دو روی درم پیکر ملک نگاشتندی از یک سوی ملک بر تخت نشسته و نیزه بر دست... (ترجمه طبری بلعمی)، ساختن. (از برهان قاطع، ذیل نگاشت). صورت بخشیدن. آفریدن. نگاریدن: او را گفت [خدا] یا ارمیا من پیش از آنکه تو را آفریدم تو را برگزیدم و پیش از آنکه تو را نگاشتم تو را پاکیزه کردم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این را که نگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 1).
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلاله ای چو تو دیگر نیافرید زطین.
سعدی.
سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
سعی کردن. جهد نمودن. کوشش کردن (؟) ، خم شدن. خمیده گشتن ؟، در هم کشیده شدن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَشْوْ)
نتوانستن. (از جهانگیری) (از غیاث اللغات) (از برهان) (از رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). از دستش برنیامدن. (از انجمن آرا). مقابل آرستن و یارستن. رجوع به یارستن شود:
کسی راست پاسخ نیارست کرد
غمین شد دل و لب پراز آه سرد.
فردوسی.
آنکو چو من از مشغله ورنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست.
ناصرخسرو.
پسرگفت راهی دراز است و سخت
پیاده نیارم شد ای نیکبخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ صَ)
مقابل آشفتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به آشفتن شود
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ)
که آغشتن را نشاید. مقابل آغشتنی. رجوع به آغشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاغشتن. ناآغشتن
لغت نامه دهخدا
نقش کردن مصور کردن: آن صورتها که ستارگان را بدو نگارند، رسم کردن (اشکال هندسی)، تحریر کردن نوشتن: مولانا نظام الدین... چیزی از ماثر و مفاخر حضرت صاحب قران بیان نگاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشتن
تصویر ناکشتن
نکشتن، زراعت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاشتن
تصویر نگاشتن
((نِ تَ))
نقش و نگار کردن، نوشتن، نگاریدن
فرهنگ فارسی معین
تحریر، ترقیم، کتابت، نگارش، نوشتن
متضاد: خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نتوانستن، قوت و توان نداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیدار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشستن، نگذاشتن، مانع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی