جدول جو
جدول جو

معنی نیاصه - جستجوی لغت در جدول جو

نیاصه(فَ جَ نَ)
جنبیدن. (از منتهی الارب). نوص. نوصان. مناص. نویص. (متن اللغه) (اقرب الموارد). منیص. (متن اللغه). رجوع به نوص و نوصان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَیْ یا صَ)
بئر قیاصه الجول، چاه کناره فرودریده و گرداگرد اندرون ویران گردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). در آب فروشدن. (منتهی الارب). فرورفتن در آب. زیر آب رفتن. غوص. غیاص. مغاص. (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود، غواصی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عمل غواص. (از اقرب الموارد). به دریا فروشدن. (مجمل اللغه). رجوع به غوّاص شود
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یا صَ)
زن فربه. (از تاج العروس). زن پر گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شیرین و خوش گردیدن آب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خوش و گوارا گردیدن آب و جز آن. (ناظم الاطباء). عذب گردیدن آب. (از اقرب الموارد) ، خوش گردیدن بوی چیزی. (از ناظم الاطباء) (از المنجد). رجوع به نقیص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام قریه ای است میان کش و نسف، و نسبت بدان نیازکی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نوبت. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). بار. کرت. دفعه. مرتبه. رجوع به نیابت و نیابه شود:
آن به که نیابه را نگه داری
کردار تن خویش را کنی فربه.
بوشکور (لغت فرس اسدی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
دوالی که بدان تنگ زین بندند. دوال تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاصه
تصویر غیاصه
آب بازی در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاحه
تصویر نیاحه
از ریشه پارسی نیوه گری انوییدن موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیابت در فارسی جانشینی، ستوانی، نمایندگی گزینستان در تازی نوین در یکی از فرهنگ های فارسی واژه نیابه (بنگرید به نوبه) برابر با نیابه تازی دانسته شده که برداشتی نادرست است نیابه به آرش نیابه یا (نوبت) در تازی پیشینه ندارد. نوبت بار پاس: (آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه) (ابو شکور. لفا اق. 488)، (نیابت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
((صَ))
دوالی که بدان تنگ زین بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیابه
تصویر نیابه
((بِ یا بَ))
نوبت، بار
فرهنگ فارسی معین