جدول جو
جدول جو

معنی نیارگو - جستجوی لغت در جدول جو

نیارگو
ازمراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارگل
تصویر نارگل
(دخترانه)
آنکه چون گل لطیف و زیبا است، گل انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارگل
تصویر یارگل
(دخترانه)
یاری که چون گل زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار، گلنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارغو
تصویر یارغو
مؤاخذه، بازخواست، محاکمه، منازعه، دعوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
یارایی، توانایی، مجال و فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگارگر
تصویر نگارگر
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی عمید
گل انار، گلنار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات)، جلنار، (السامی فی الاسامی)، گلنار که آن را به عربی جلنار گویند، (از شعوری)،
مرد تند و تیز و آتش مزاج، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نار (عربی به معنی آتش) + خو (خوی)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
بیننده. تماشاچی. تماشاگر. نظّارگی. نظارگی:
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد.
خاقانی.
در دیدۀ نظارگیان جمال تست
بی نورتر ز خانه بی روزن آینه.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عرض نیاز کننده. سؤال کننده
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
نیله گاو. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود
لغت نامه دهخدا
به لغت دیلمی اسم اماریطن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
نقاش. (تفلیسی) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مصور. رسم کننده. (ناظم الاطباء). صورتگر. چهره گشا. نگارنده. (یادداشت مؤلف) :
چندان نگار دارد رویش که هر زمان
حیران شود نگارگر اندر نگار او.
فرخی.
با حله ای بریشم ترکیب او سخن
با حله ای نگارگر نقش او زبان.
فرخی.
چو جامۀ نگارگر شود هوا
نقطّ زر شود بر او نقای او.
منوچهری.
نگارگر فلک جادوی بهارآرای
بهاری آورد اینک چو صدهزار نگار.
مسعودسعد.
باد صبا نگارگر بوستان شده ست
در بوستان چگونه توان بود بی نگار.
امیرمعزی (از آنندراج).
نسخۀ چشم و ابرویت پیش نگارگر برم
گویمش اینچنین بکش صورت قوس و مشتری.
سعدی.
، بت ساز. بتگر:
خرد و جان بود نگارپرست
تا چنوئی نگارگر باشد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
افشاننده. نثارکننده. (ناظم الاطباء). آنکه بر کسی نثار را بریزد. (آنندراج). نثارافشان:
باز تیغزبان سخن گهر است
سخنم بر سخن نثارگر است.
ثنائی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان کنار راه فرعی کنگان به لنگه دارای 154 تن سکنه، آب آن از چاه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ پَ)
لیچارگوی، که سخنان بیهوده و یاوه و بی معنی گوید، هرزه گو
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار گلنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارگو
تصویر انبارگو
فرانسوی باربست بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارغو
تصویر یارغو
بنگرید به یرغو ترکی باژ، کیفر دادن، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
توانائی و قدرت و قوت، جرات و جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکرو
تصویر نیکرو
جواد، رهوار، اسب خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچارگو
تصویر لیچارگو
گوینده سخنان بیهوده مهمل
فرهنگ لغت هوشیار
نثارکننده: بازتیغ زبان سخن گهراست سخنم برسخن نثارگراست. (ثنائی ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظارگی
تصویر نظارگی
مشاهده، نظر کننده، بینندگی
فرهنگ لغت هوشیار
نقاش صورتگر: چو جامه نگار گر شود هوا نقط زر شود بر او نقای او. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگارگر
تصویر نگارگر
((ن گَ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمرو
تصویر نیمرو
((چِ))
دانه گوهر که یک طرف آن مدور و طرف دیگرش پهن باشد، نیم برشته، تخم مرغ، تخم مرغ سرخ شده در روغن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
((رَ))
یارایی، توانایی، مجال، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارغو
تصویر یارغو
دعوا، منازعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگارگر
تصویر نگارگر
نقاش
فرهنگ واژه فارسی سره
صورتگر، طراح، مصور، نقاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوته ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در سی کیلومتری جنوب باختری کتول
فرهنگ گویش مازندرانی