جدول جو
جدول جو

معنی نیارمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نیارمیدن
(لَص ص)
نیارامیدن. مقابل آرمیدن. رجوع به آرمیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگاریدن
تصویر نگاریدن
نگاشتن، نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاریدن
تصویر شیاریدن
شیار کردن زمین برای زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیازیدن
تصویر نیازیدن
درخواست کردن، خواستن چیزی که مورد احتیاج است
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَبْ بَ تَ)
شیار کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). گاوآهن راندن در زمین. (ناظم الاطباء). مصدر شیار است بمعنی شیار کردن. و زمین را شکافتن و راندن به جهت زراعت، و شدیاریدن هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، آماده کردن زمین جهت زراعت و کشت، تخم افشاندن در زمین، کشتکاری کردن. (ناظم الاطباء). بمعنی زراعت کردن هم آمده است. (برهان) (آنندراج).
- بازشیاریدن، زیرورو کردن زمین: و اذا القبور بعثرت (قرآن 4/82) ، و آنگه که گورها بازشیارند و زیرورو کنند. (ابوالفتوح ج 5 ص 485).
، نگریستن و نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
افشاندن. نثار کردن. بخشش دادن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). شاید مصحف نثاریدن باشد
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نرسیدن. مقابل رسیدن. رجوع به رسیدن شود:
بر نارسیدن از چه وچند و چون
عارست نورسیدۀ برنا را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دروازۀ نارمیان نام یکی از دروازه های ده گانه تبریز بوده است، حمداﷲ مستوفی آرد: دور باروی تبریز شش هزار گام بوده است و ده دروازه دارد: ری وقلعه و سنجاران و ... نارمیان، (تاریخ گزیده ص 76)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
نیارامیده. نیارمیده. استراحت نکرده. نیاسوده مقابل آرمیده. رجوع به آرامیده شود، نرمیده. رم نکرده. مقابل رمیده. رجوع به رمیده شود
لغت نامه دهخدا
(کَمْ بَ ثَ)
نرهیدن. مقابل رهیدن. رجوع به رهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
نگاشتن. (آنندراج). نوشتن. (ناظم الاطباء). تحریر کردن. (فرهنگ فارسی معین). نقش کردن:
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی.
فردوسی.
بگفت این و پس در دل مصطفی
نگاریدش این سورۀ باصفا.
شمسی (یوسف و زلیخا).
با اینهمه از سرشک بر رخ
ﷲ الحمد می نگارد.
خاقانی.
، آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن:
دگرباره فرودآمد بت آرای
نگارید آن سمنبر را سراپای.
(ویس و رامین).
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی.
سعدی.
غلامان درّ و گوهر می فشانند
کنیزان دست و ساعد می نگارند.
سعدی.
، صورت بخشیدن. آفریدن:
ببیند زاندک سرشت آب و خاک
دو گیتی نگاریده یزدان پاک.
اسدی.
نگارنده دانم که هست از درون
نگاریدنش را ندانم که چون.
نظامی.
، ساختن. (یادداشت مؤلف) :
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری.
منوچهری (از یادداشت مؤلف).
، نقاشی کردن. (آنندراج). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. (ناظم الاطباء). تصویر کردن:
بر ایوان نگارید چندی نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار.
فردوسی.
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون به سان سر گاومیش.
فردوسی.
نگار سکندر چنان هم که بود
نگارید وز جای برگشت زود.
فردوسی.
و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت
که جان در او نتوانم نهاد ننگارم.
خاقانی.
هر آن صورت که صورتگر نگارد
نشان دارد ولیکن جان ندارد.
نظامی.
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
نثار کردن پول و جز آن. (ناظم الاطباء). نثار نمودن. (آنندراج). نثاردن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گرفته به چنگال می داردش
بدان تا به یک بار بنواردش.
زراتشت بهرام (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندمیدن. مقابل دمیدن. رجوع به دمیدن شود.
- نادمیدن خورشید، طلوع نکردن. طالع نشدن.
- نادمیدن گیاه، نرستن. نروئیدن. سر از خاک برنکردن
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نچمیدن. نخرامیدن. مقابل چمیدن. رجوع به چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَضْوْ)
ناارزیدن. بی ارزش و کم بها بودن
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ دَ)
مصدر نهار است که چیزی خوردن اندک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). چاشت خوردن. ناهارخوردن. چیزی اندک در بامداد خوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ شَ)
مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل آشامیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به آشامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَمْیْ)
نیارمیدن، نرمیدن. مقابل رمیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناآرامیدن. نیارامیدن. آرام نگرفتن. استراحت نکردن. مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
مقابل آرمیدنی. رجوع به آرمیدنی و آرامیدنی شود، مقابل رمیدنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل آمرزیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل آکنیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ صَ)
مقابل آفریدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ صَ)
مقابل آزمودن. رجوع به آزمودن شود
لغت نامه دهخدا
نقش کردن تصویر کردن، رسم کردن (اشکال هندسی)، تحریر کردن نوشتن، سکه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاریدن
تصویر شیاریدن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی اندک خوردن برای ناشتا شکستن، کاستن نقصان یافتن، گداختن تن لاغر شدن نزار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
برچیدن زروسیم وگوهرونقل ونبات وغیره که برسرشاه دامادیاعروس نثارکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندارسیدن
تصویر ندارسیدن
نداآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیازیدن
تصویر نیازیدن
قصد و آهنگ نکردن، نیفکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثاریدن
تصویر نثاریدن
نثارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاریدن
تصویر نگاریدن
((نِ دَ))
نقش و نگار کردن، نوشتن، نگاشتن
فرهنگ فارسی معین