جدول جو
جدول جو

معنی نیارق - جستجوی لغت در جدول جو

نیارق(رَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. در 4 هزارگزی اردبیل و 10 هزارگزی جادۀ اردبیل به آستارا، در جلگۀ معتدل هوایی واقع و 2042 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ رِ)
جمع واژۀ نمرقه. رجوع به نمرقه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. در 42 هزارگزی جنوب غربی سیردان و 12 هزارگزی غربی راه شوسۀ قزوین به رشت، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1551 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 310)
لغت نامه دهخدا
جمع ناقه است، رجوع به ناقه شود، جمع نیق است، رجوع به نیق شود،
مصدر غیرقیاسی از انیاق، (از منتهی الارب)، در شگفت انداختن کسی را، نیق، انیاق، (از ناظم الاطباء)، رجوع به نیق شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین، در 5هزارگزی جنوب قزوین، در جلگۀ معتدل هوایی واقعو دارای 447 تن سکنه است، آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و انگور و بادام، شغل اهالی زراعت و گلیم بافی و جوراب بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ نار، رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، در 4 هزارگزی اردبیل و 4 هزارگزی جادۀ اردبیل به تبریز، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 2042 تن سکنه دارد، آبش از رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
روشن و سفید. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاره
لغت نامه دهخدا
(رُ)
در مجمل التواریخ آمده است: و پسرزادگان شمعون و یهودا پیشرو بنی اسرائیل بودندو به حرب کنعانیان [و فرزیان] رفتند و به یارق از ایشان ده هزار مرد بکشتند و پادشاه [یارق] را اسیر گرفتند. (ص 140). و در صفحه 41 آرد: و تا غارت و بند کردن [بنی] اسرائیل دیگر بار بیست سال. در پرداختگی از حرب چهل سال [بعد] آن است که زنی ملکت بگرفت از نژاد پیغامبران، و مردی یارق نام او در این مدت تدبیر مملکت همی کرد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یاره. (دهار). معرب یاره، دستیانه. (از منتهی الارب). یاره که دستیانه باشد یا دستیانۀ پهن. (آنندراج). یارق فارسی معرب و اصل آن یاره است و آن سوار باشد عربان یارق را به کار برده اند، چنانکه شبرمه بن الطفیل گوید:
لعمری لظبی، عندباب ابن محرز
اغن ّعلیه الیارقان مشوف.
(المعرب جوالیقی ص 358).
دستوانۀ زنان. دستبند. منگل. دستینه. دستینج. یارج. رجوع به یارج ویاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمارق
تصویر نمارق
جمع نمرق ونمرقه بالشها متکاها پشتیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاق
تصویر نیاق
جمع ناقه، ماده شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارق
تصویر یارق
ترکی روشن سپید پارسی تازی گشته یاره دستیانه دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
نهان
فرهنگ گویش مازندرانی