فرو افتاده، برای مثال یکی نیزه انداخت بر پشت اوی / نگونسار شد خنجر از مشت اوی (فردوسی - ۱/۱۴۳ حاشیه)، در علم زیست شناسی گل نگون سار گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرو افتاده، برای مِثال یکی نیزه انداخت بر پشت اوی / نگونسار شد خنجر از مشت اوی (فردوسی - ۱/۱۴۳ حاشیه)، در علم زیست شناسی گل نگون سار گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
وارونه. معکوس. سرته. نگوسار. نگون. پشت رو: دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن، روی چون سندروس. فردوسی. نهاده بر اسبان نگونسار زین تو گفتی همی برخروشد زمین. فردوسی. بر او برنهاده نگونسار زین ز زین اندرآویخته گرزکین. فردوسی. خامش منشین زیر فلک ایمن ازیراک دریاست فلک بنگر دریای نگونسار. ناصرخسرو. عکس مراد ما و تو کار وی شاهد بس است شکل نگونسارش. ناصرخسرو. زین بحر بی آرامش نگونسار آراسته قعرش به درّ و مرجان. ناصرخسرو. بارۀ بخت تو را باد ز جوزا رکاب مرکب خصم تو را باد نگونسار زین. خاقانی. - به نگونسار، به حالت واژگونی. به سرازیری. (فرهنگ فارسی معین) : تا سرش نبری نکند قصد برفتن چون سرش بریدی برود سر به نگونسار. ناصرخسرو. ، به رو افتاده. مکب ّ علی وجهه: بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد فکنده نگونسار پر خون و گرد. فردوسی. ، سرازیر. (ناظم الاطباء). سرته. که سر به جای پای دارد. که سرش بر زمین و پایش در هواست. معلق: نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی زبانهاشان روان بر خاک برکردار ثعبانها. ناصرخسرو. که نگونسار مرد پندارد که همه راستان نگونسارند. ناصرخسرو. ، آویزان. سرنگون. به پای آویخته. نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود: یک پایک او را ز بن اندربشکسته و آویخته او را به دگر پای نگونسار. منوچهری. تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدم برخاست به کار تو سر سرخ نگونسار. سوزنی. درخت تود از آن آمد لگدخوار که دارد بچۀ خود را نگونسار. نظامی. ، پایین افتاده. خم گشته. فروافتاده. به زیر افتاده: برو کآفریننده ات یار باد سر بدسگالت نگونسار باد. فردوسی. تو را پشت یزدان دادار باد سر دشمنانت نگونسار باد. فردوسی. سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هریکی با شکمی حامل و پرماز لبی. منوچهری. نبینی که مست است هر یاسمینی نبینی که سر چون نگونسار دارد. ناصرخسرو. آن هنرها گردن ما را ببست زآن مناصب سرنگونساریم و پست. مولوی. چو چنگ از خجالت سر خوب روی نگونسار و در پیشش افتاده موی. سعدی. ، ازپای درآمده. به خاک افتاده. ازپاافتاده. سرنگون شده. که قائم و استوار و پابرجا نیست: درفش بزرگان نگونسار دید به خاک اندرون خستگان خوار دید. فردوسی. ، ویران گشته. خراب شده. زیروزبرشده. (ناظم الاطباء). فروریخته. ویران شده: که جانش به دوزخ گرفتار باد سر دخمۀ او نگونسارباد. فردوسی. گفت یارب کوشک فرعون نگونسار باد. (قصص الانبیاء ص 105) ، کج. معوج. (فرهنگ فارسی معین). کوژ. کوز. خمیده. نااستوار: داد به الفغدن نیکی بخواه زین تن منحوس نگونسار خویش. ناصرخسرو. ، کسی که از خجلت و شرمساری سر به زیر افکنده باشد. (ناظم الاطباء). سرافکنده. منکوب: وآنکس که نباشد به جهانداری او شاد مقهور و نگونسار و نژند دو جهان باد. فرخی. بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار. فرخی. جاوید بدین هر دو ملک ملک قوی باد تا کور شود دشمن بدبخت نگونسار. فرخی. گشتند رهی او ز نادانی هر بی هنری و هر نگونساری. ناصرخسرو. آنکه نگونسار شد مباد سرافراز وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار. سوزنی. اعدای دولت او را مقهور و نگونسار گرداناد. (تاریخ قم ص 4) ، واژگون. وارون. ناموافق: همی گفت آه از این بخت نگونسار که یکباره ز من گشته ست بیزار. (ویس و رامین). ترسیدم و پشت بر وطن کردم گفتم من و طالع نگونسارم. مسعودسعد. ، به سر. با سر. سرنگون: بیامد سه تن را به نیزه ز زین نگونسار برزد به روی زمین. فردوسی. بزد دست بهرام واو را ز زین نگونسار برزد به روی زمین. فردوسی. همی خواست کو را رباید ز زین نگونسار ز اسب افکندبر زمین. فردوسی. وآنگه چون به شدی ز منظر توبه باز درافتی به چاه جهل نگونسار. ناصرخسرو. و آخرالامر به شومی ظلم نگونسار درافتاد. (سندبادنامه ص 162). کنیزک بر خود بلرزید و نگونسار از اسب درافتاد. (سندبادنامه ص 143). هم در کنار عرش سرافراز می شوند هم در میان بحر نگونسار می روند. عطار. چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند به پیش قبلۀ رویت بتان فرخاری. سعدی. ، سرکج. (فرهنگ فارسی معین). - گل نگونسار، گیاهی است از تیره پامچال ها که از گل های زینتی مرغوب است. گل های آن دارای دم گل خمیده می باشد و ریشه اش ضخیم غده ای است. گلهایش به رنگ های ارغوانی و قرمز تیره و سفید و صورتی می باشند. در ریشه غده ای گیاه مذکور ماده ای به نام سیکلامین که دارای اثر مسهلی شدید است وجود دارد و به علاوه دارای مواد گلوسیدی و اسید سیکلامیک می باشد. ریشه غده ای تازه و له شدۀ این گیاه را به صورت ضماد بر روی تومورهای خنازیری قرار می دهند. در اکثر نقاط دنیا از جمله نواحی شمال ایران این گیاه می روید. بخور مریم. شجرۀ مریم. بولف. عرطنیثا. خبزالمشایخ. ولف. رقف. رکف. اذن الارنب. هوم الیهودا. سیکلمه. سیکلامن. گل سیکلمه. قعلامنیس. آذریون. اذریون. اذریونه. ذهبیه. پنجۀ مریم. (فرهنگ فارسی معین)
وارونه. معکوس. سرته. نگوسار. نگون. پشت رو: دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن، روی چون سندروس. فردوسی. نهاده بر اسبان نگونسار زین تو گفتی همی برخروشد زمین. فردوسی. بر او برنهاده نگونسار زین ز زین اندرآویخته گرزکین. فردوسی. خامش منشین زیر فلک ایمن ازیراک دریاست فلک بنگر دریای نگونسار. ناصرخسرو. عکس مراد ما و تو کار وی شاهد بس است شکل نگونسارش. ناصرخسرو. زین بحر بی آرامش نگونسار آراسته قعرش به دُرّ و مرجان. ناصرخسرو. بارۀ بخت تو را باد ز جوزا رکاب مرکب خصم تو را باد نگونسار زین. خاقانی. - به نگونسار، به حالت واژگونی. به سرازیری. (فرهنگ فارسی معین) : تا سَرْش نبری نکند قصد برفتن چون سَرْش بریدی برود سر به نگونسار. ناصرخسرو. ، به رو افتاده. مکب ّ علی وجهه: بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد فکنده نگونسار پر خون و گرد. فردوسی. ، سرازیر. (ناظم الاطباء). سرته. که سر به جای پای دارد. که سرش بر زمین و پایش در هواست. معلق: نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی زبانهاشان روان بر خاک برکردار ثعبانها. ناصرخسرو. که نگونسار مرد پندارد که همه راستان نگونسارند. ناصرخسرو. ، آویزان. سرنگون. به پای آویخته. نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود: یک پایک او را ز بن اندربشکسته و آویخته او را به دگر پای نگونسار. منوچهری. تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدم برخاست به کار تو سر سرخ نگونسار. سوزنی. درخت تود از آن آمد لگدخوار که دارد بچۀ خود را نگونسار. نظامی. ، پایین افتاده. خم گشته. فروافتاده. به زیر افتاده: برو کآفریننده ات یار باد سر بدسگالت نگونسار باد. فردوسی. تو را پشت یزدان دادار باد سر دشمنانت نگونسار باد. فردوسی. سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هریکی با شکمی حامل و پرماز لبی. منوچهری. نبینی که مست است هر یاسمینی نبینی که سر چون نگونسار دارد. ناصرخسرو. آن هنرها گردن ما را ببست زآن مناصب سرنگونساریم و پست. مولوی. چو چنگ از خجالت سر خوب روی نگونسار و در پیشش افتاده موی. سعدی. ، ازپای درآمده. به خاک افتاده. ازپاافتاده. سرنگون شده. که قائم و استوار و پابرجا نیست: درفش بزرگان نگونسار دید به خاک اندرون خستگان خوار دید. فردوسی. ، ویران گشته. خراب شده. زیروزبرشده. (ناظم الاطباء). فروریخته. ویران شده: که جانش به دوزخ گرفتار باد سر دخمۀ او نگونسارباد. فردوسی. گفت یارب کوشک فرعون نگونسار باد. (قصص الانبیاء ص 105) ، کج. معوج. (فرهنگ فارسی معین). کوژ. کوز. خمیده. نااستوار: داد به الفغدن نیکی بخواه زین تن منحوس نگونسار خویش. ناصرخسرو. ، کسی که از خجلت و شرمساری سر به زیر افکنده باشد. (ناظم الاطباء). سرافکنده. منکوب: وآنکس که نباشد به جهانداری او شاد مقهور و نگونسار و نژند دو جهان باد. فرخی. بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار. فرخی. جاوید بدین هر دو ملک ملک قوی باد تا کور شود دشمن بدبخت نگونسار. فرخی. گشتند رهی او ز نادانی هر بی هنری و هر نگونساری. ناصرخسرو. آنکه نگونسار شد مباد سرافراز وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار. سوزنی. اعدای دولت او را مقهور و نگونسار گرداناد. (تاریخ قم ص 4) ، واژگون. وارون. ناموافق: همی گفت آه از این بخت نگونسار که یکباره ز من گشته ست بیزار. (ویس و رامین). ترسیدم و پشت بر وطن کردم گفتم من و طالع نگونسارم. مسعودسعد. ، به سر. با سر. سرنگون: بیامد سه تن را به نیزه ز زین نگونسار برزد به روی زمین. فردوسی. بزد دست بهرام واو را ز زین نگونسار برزد به روی زمین. فردوسی. همی خواست کو را رباید ز زین نگونسار ز اسب افکندبر زمین. فردوسی. وآنگه چون به شدی ز منظر توبه باز درافتی به چاه جهل نگونسار. ناصرخسرو. و آخرالامر به شومی ظلم نگونسار درافتاد. (سندبادنامه ص 162). کنیزک بر خود بلرزید و نگونسار از اسب درافتاد. (سندبادنامه ص 143). هم در کنار عرش سرافراز می شوند هم در میان بحر نگونسار می روند. عطار. چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند به پیش قبلۀ رویت بتان فرخاری. سعدی. ، سرکج. (فرهنگ فارسی معین). - گل نگونسار، گیاهی است از تیره پامچال ها که از گل های زینتی مرغوب است. گل های آن دارای دم گل خمیده می باشد و ریشه اش ضخیم غده ای است. گلهایش به رنگ های ارغوانی و قرمز تیره و سفید و صورتی می باشند. در ریشه غده ای گیاه مذکور ماده ای به نام سیکلامین که دارای اثر مسهلی شدید است وجود دارد و به علاوه دارای مواد گلوسیدی و اسید سیکلامیک می باشد. ریشه غده ای تازه و له شدۀ این گیاه را به صورت ضماد بر روی تومورهای خنازیری قرار می دهند. در اکثر نقاط دنیا از جمله نواحی شمال ایران این گیاه می روید. بخور مریم. شجرۀ مریم. بولف. عرطنیثا. خبزالمشایخ. ولف. رقف. رکف. اذن الارنب. هوم الیهودا. سیکلمه. سیکلامن. گل سیکلمه. قعلامنیس. آذریون. اذریون. اذریونه. ذهبیه. پنجۀ مریم. (فرهنگ فارسی معین)
آویختگی. واژگونی. (ناظم الاطباء). نگونسار بودن. رجوع به نگونسار شود، سرنگونی. به خاک افتادگی. مقابل افراشتگی: به دولتت علم دین حق فراشته باد به صولتت علم کفر در نگونساری. سعدی. ، سربه زیرافکندگی. (ناظم الاطباء). سرافکندگی. خواری. پستی: تو چو خر ف تنه خور چون شدی ای نادان اینت نادانی و نحسی و نگونساری. ناصرخسرو. ، هلاک. (یادداشت مؤلف) : که در نگونساری و خاکساری ایشان راحت و آسایش انام و تازگی ایام است. (تاریخ قم ص 4)
آویختگی. واژگونی. (ناظم الاطباء). نگونسار بودن. رجوع به نگونسار شود، سرنگونی. به خاک افتادگی. مقابل افراشتگی: به دولتت عَلَم دین حق فراشته باد به صولتت عَلَم کفر در نگونساری. سعدی. ، سربه زیرافکندگی. (ناظم الاطباء). سرافکندگی. خواری. پستی: تو چو خر ف تنه خور چون شدی ای نادان اینْت نادانی و نحسی و نگونساری. ناصرخسرو. ، هلاک. (یادداشت مؤلف) : که در نگونساری و خاکساری ایشان راحت و آسایش انام و تازگی ایام است. (تاریخ قم ص 4)
نگونسار. سرنگون. در تمام معانی رجوع به نگونسار شود: این رایت نگونسر و رخش بریده دم بر غافلان هفت خطرگه برآورید. خاقانی. جرمی نکرده حلقۀ گوشش نگونسر است آویخته به سایۀ مشکین کمند او. خاقانی
نگونسار. سرنگون. در تمام معانی رجوع به نگونسار شود: این رایت نگونسر و رخش بریده دم بر غافلان هفت خطرگه برآورید. خاقانی. جرمی نکرده حلقۀ گوشش نگونسر است آویخته به سایۀ مشکین کمند او. خاقانی