جدول جو
جدول جو

معنی نگفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نگفتن(لُ)
مقابل گفتن:
سخن گرچه با وی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گفتن
تصویر گفتن
حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
پوشیده و پنهان کردن، مخفی شدن
در خاک پنهان کردن، به خاک سپردن، دفن کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ / لِ گَ دَ)
واشدن. شکفتن، شکوفه شدن. (ناظم الاطباء). خندیدن گل. واشدن غنچۀ گل و خندان شدن. (آنندراج) ، خندان و متبسم گشتن. شکفتن. (یادداشت مؤلف) ، دمیدن. (ناظم الاطباء) ، به مجاز، جوش زدن. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ)
غیرقابل گفتن. مقابل گفتنی: سخن از دو نوع است یکی نادانستنی و نگفتنی. (منتخب قابوسنامه ص 46) ، راز. سرّ:
گفتا نگفتنی است سخن ورچه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ مَ دَ)
پوشیدن. پنهان کردن. (از آنندراج) از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (ناظم الاطباء). مخفی نمودن. (ناظم الاطباء). نهان کردن. مستور کردن. مکتوم داشتن. کتمان کردن. مستور داشتن. پوشاندن. پوشیده داشتن:
سخنگوی هر گفتنی را بگفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت.
بوشکور.
دبیر جهاندیده را خواند و گفت
که راز بزرگان بباید نهفت.
فردوسی.
ندیدم که بر شاه بنهفتمی
وگرنه من این رازکی گفتمی.
فردوسی.
وز آن پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را نباید نهفت.
فردوسی.
اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت
هیچ معشوقه او را دل و دیده نشکفت.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 190).
گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن.
فخرالدین اسعد.
فروغ خور به گل نتوان نهفتن.
فخرالدین اسعد.
سخن تا نگوئی توانیش گفت
ولی گفته را باز نتوان نهفت.
؟ (از کلیله و دمنه).
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان.
مسعودسعد.
چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد.
برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال.
خاقانی.
گفت پیغمبر که هر کو سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت.
مولوی.
نیارستم از حق دگر هیچ گفت
که حق ز اهل باطل بباید نهفت.
سعدی.
هم بباید سخن بگفت آخر
مشک را چون توان نهفت آخر.
اوحدی.
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی.
به مستی توان در اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت.
حافظ.
ما راز پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان.
حافظ.
- اندرنهفتن، پوشیده داشتن. مکتوم داشتن. کتمان کردن:
نگه کرد کسری به داننده گفت
که دانش چرا باید اندرنهفت.
فردوسی.
به آواز شیروی گفتم همی
دگر نامش اندر نهفتم همی.
فردوسی.
- روی نهفتن، غایب شدن:
خلاف دوستی باشد به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمودن روی و دیگر بار بنهفتن.
سعدی.
، دفن کردن:
نهفتند صندوق او را به خاک
ندارد جهان از چنین کار باک.
فردوسی.
چنین گفت رومی یکی رهنمای
که ایدر نهفتن ورا (اسکندر را) نیست رای.
فردوسی.
، مخفی شدن. پنهان گشتن. (ناظم الاطباء). پوشیده شدن. پنهان شدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، زیبا گشتن. جمیل شدن. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
نگفتن. مقابل گفتن:
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سرانگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.
سعدی.
چه گویم که ناگفتنم خوشتر است
زبان در دهان پاسبان سر است.
؟
رجوع به گفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مقابل گرفتن. رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ کَ دَ)
صبر و تحمل داشتن. صبر کردن. (ناظم الاطباء). شکیبایی داشتن:
همچو آتش گرم شد در کار او
یک نفس نشگفت از دیدار او.
عطار.
گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت. (فتوت نامه) ، حیران شدن، متعجب بودن. (ناظم الاطباء). تعجب نمودن. (آنندراج) :
شگفتم من از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به من جز گزند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
تقریر کردن، بنظم در آوردن، بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
پوشیده کردن پنهان ساختن: (بخورشید رویان سپهدار گفت که این خواب را باز باید نهفت) (شا. بخ. 38: 1)، پوشیده شدن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
((گُ تَ))
صحبت کردن، حرف زدن، به نظم درآوردن، سرودن، معتقد بودن، آواز خواندن، پنداشتن، تصور کردن، نامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
((نُ یا نِ هُ تَ))
پنهان کردن، پوشیده شدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگفتن
تصویر شگفتن
((ش گِ تَ))
شکیبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
عرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهفتن
تصویر نهفتن
اختفاء، اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
اختفا، پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدن، مخفی کردن، نهان کردن
متضاد: افشا، فاش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
Say, Tell
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
dire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
לומר , לומר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
말하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
mengatakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
कहना , कहना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
zeggen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
sagen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
dire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
decir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
говорити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
говорить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
powiedzieć, mówić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
dizer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گفتن
تصویر گفتن
دیکشنری فارسی به چینی