جدول جو
جدول جو

معنی نگرفتنی - جستجوی لغت در جدول جو

نگرفتنی(نَ گِ رِ تَ / نَ رِ تَ)
مقابل گرفتنی. رجوع به گرفتنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
گرفته بودن، بسته بودن، بسته شدن، کنایه از اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
ترس و اندیشه، دلواپسی، چشمداشت، انتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگرستن
تصویر نگرستن
مخفّف واژۀ نگریستن، برای مثال منگر اندر بتان که آخر کار / نگرستن گرستن آرد بار (سنائی - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
آنچه شایستۀ گفتن نباشد، آنچه نباید گفت، برای مثال مگو ناگفتنی در پیش اغیار / نه با اغیار با محرم ترین یار (نظامی۲ - ۲۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ تَ)
قابل نگاشتن. که نگاشتن آن جایز است و ممکن
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کُ تَ / نَ کُ تَ)
مقابل شکفتنی. وانشدنی. رجوع به شکفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ نُ تَ / نَ نُتَ)
ناشنیدنی. نشنیدنی. مقابل شنفتنی
لغت نامه دهخدا
(لَبْءْ)
نگرفتن. مقابل گرفتن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید:
نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی.
منوچهری.
که بیدار و باشرم و آهسته بود
ز ناگفتنی ها زبان بسته بود.
نظامی.
به گفتار ناگفتنی درمپیچ.
نظامی.
دهان گو ز ناگفتنی ها نخست
بشوی آنگه از خوردنیها بشست.
سعدی (بوستان ص 155).
، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی:
چنانت دهم گوشمال نفس
که ناگفتنی را نگوئی به کس.
نظامی.
مگو ناگفتنی در پیش اغیار
نه با اغیار با محرم ترین یار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
نیالفتنی. ناآلفتنی مقابل آلفتنی. رجوع به آلفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
که آن را نتوان رشتن. که نتوانش ریسیدن. که قابل رشتن و ریسیدن نیست. رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ)
رفته نبودن. روفته نبودن. مقابل رفتگی. رجوع به روفتن و رفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ ذَ تَ / نَ ذَ تَ)
مقابل گذشتنی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رستنی نیست. که رها شدن نتواند. که نجات یافتن نتواند. مقابل رستنی
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مقابل گرفتن. رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
نروئیدنی. ناروئیدنی. که روئیدنی نیست. که نتواند روئید. مقابل رستنی. رجوع به رستنی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
نخفتنی. آرام نگرفتنی. که خواب و آرامش پذیر نیست: این فتنه ناخفتنی است، تمام نشدنی است، که نتوان در آن خوابید. که جای خواب و آرامش نیست. که در آن جای خوابیدن و آرامش و استراحت نیست. که نتوان در آنجا خفت:
به اندرز گفتش همه گفتنی
که جائی چنین هست ناخفتنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ تَ)
پذیرفتنی. قبول کردنی، که در خور پذیرفتن بود. و رجوع به پذیرفتنی شود:
همانگه بگفت آنچه بد گفتنی
همه درپذیرفت پذرفتنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
منسوب به بارفتن. از بارفتن، پرده ای که احاطه میکند جنین را. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 171 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
که گرفتنی نیست. مقابل گرفتنی. رجوع به گرفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ)
غیرقابل گفتن. مقابل گفتنی: سخن از دو نوع است یکی نادانستنی و نگفتنی. (منتخب قابوسنامه ص 46) ، راز. سرّ:
گفتا نگفتنی است سخن ورچه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نگرفته
تصویر نگرفته
بچنگ نیفتاده، بدام نیفتاده، آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
سد شدن بست شدن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. یا گرفتگی بینی. زکام، اندوهگینی ملال خاطر انقباض مقابل انبساط: روزی گشاده باشی و روزی گرفته یی بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر ک (فرخی)، کسوف خسوف: اگر کسوف را مکث نبود یا تمام نگیرد او را سه وقت بود: نخستین بدو الکسوف و آغاز پدید آمدن گرفتگی و پیدا شدن رخنه اندر نور قمر. یا گرفتگی آفتاب (خورشید شمس)، کسوف. یا گرفتگی ماه (قمر) خسوف، تاری تیرگی (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
نگریستن: پیغامبر علیه السلام گفت پنج چیزاست که نگریستن اندر و عبادت است: اول نگرستن بروی علما از عبادت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفتنی
تصویر نارفتنی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتنی
تصویر پذرفتنی
قبول کردنی، پذیرفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
ناشایسته، ناسزا، لغو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
تشویش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
غیر قابل بیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگریستنی
تصویر نگریستنی
جالب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره