ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸) فرض کردن، پنداشتن، برای مثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷) انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مِثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸) فرض کردن، پنداشتن، برای مِثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷) انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
مخفف نگریستن. دیدن. نگاه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نظر کردن. نظاره کردن. نگریدن. (یادداشت مؤلف) : منگراندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار. سنائی. بنگرستند گشنی دیدند در راهی با زنی سروبازی می کرد. (سندبادنامه ص 81). در میان این حریت و فکرت بر درختی انجیر نگرست. (سندبادنامه ص 165). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگرست. (سندبادنامه ص 261). از روی نگارین تو بیزارم اگر من تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم. سعدی. دل پیش تو و دیده به جای دگر استم تا خلق ندانند تو را می نگرستم. سعدی. - اندرنگرستن با او نشسته بود بر این بام خورنق در فصل بهار اندرنگرست از چپ و راست:. (ترجمه طبری بلعمی). ، التفات کردن. توجه کردن. عنایت کردن: مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی به مزگت آدینه اندرآمدی و... علما و فقها را پیش خویش بنشاندی وداوری خود کردی و به قضا خود نگرستی و داد بدادی. (ترجمه طبری بلعمی) ، نگریدن. تفکر کردن. اندیشیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، به دقت نظر کردن. کاویدن: دگرباره درختان را بجستند میان هر درختی بنگرستند. (ویس و رامین). ، دقت کردن. مواظبت کردن. پائیدن. رجوع به نگریستن و نگریدن شود، طمع بستن. - در چیزی نگرستن،در آن طمع بستن
مخفف نگریستن. دیدن. نگاه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نظر کردن. نظاره کردن. نگریدن. (یادداشت مؤلف) : منگراندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار. سنائی. بنگرستند گشنی دیدند در راهی با زنی سروبازی می کرد. (سندبادنامه ص 81). در میان این حریت و فکرت بر درختی انجیر نگرست. (سندبادنامه ص 165). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگرست. (سندبادنامه ص 261). از روی نگارین تو بیزارم اگر من تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم. سعدی. دل پیش تو و دیده به جای دگر استم تا خلق ندانند تو را می نگرستم. سعدی. - اندرنگرستن با او نشسته بود بر این بام خورنق در فصل بهار اندرنگرست از چپ و راست:. (ترجمه طبری بلعمی). ، التفات کردن. توجه کردن. عنایت کردن: مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی به مزگت آدینه اندرآمدی و... علما و فقها را پیش خویش بنشاندی وداوری خود کردی و به قضا خود نگرستی و داد بدادی. (ترجمه طبری بلعمی) ، نگریدن. تفکر کردن. اندیشیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، به دقت نظر کردن. کاویدن: دگرباره درختان را بجستند میان هر درختی بنگرستند. (ویس و رامین). ، دقت کردن. مواظبت کردن. پائیدن. رجوع به نگریستن و نگریدن شود، طمع بستن. - در چیزی نگرستن،در آن طمع بستن
اثر نکردن. تأثیر نبخشیدن: با وی از هیچ لابه درنگرفت پرده از روی کار برنگرفت. نظامی. ، نچسبیدن. درنپیوستن: چون گل بر دیوار زنی اگر درنگیرد نقش آن لامحاله بماند. (مرزبان نامه)
اثر نکردن. تأثیر نبخشیدن: با وی از هیچ لابه درنگرفت پرده از روی کار برنگرفت. نظامی. ، نچسبیدن. درنپیوستن: چون گل بر دیوار زنی اگر درنگیرد نقش آن لامحاله بماند. (مرزبان نامه)
دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر
دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر