نگذشته. گذرناکرده: چو لشکر شد از خواسته بی نیاز بر او ناگذشته زمانی دراز. فردوسی. خداوند را بگوی که بنده به شکر این نعمت ها چون تواند رسید که هر ساعتی نواختی یابد به خاطر ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 126)
نگذشته. گذرناکرده: چو لشکر شد از خواسته بی نیاز بر او ناگذشته زمانی دراز. فردوسی. خداوند را بگوی که بنده به شکر این نعمت ها چون تواند رسید که هر ساعتی نواختی یابد به خاطر ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 126)
نوشته. (برهان قاطع) (آنندراج). نوشته شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. (یادداشت مؤلف). تحریرکرده. (فرهنگ فارسی معین). مرقوم، انشاشده. (یادداشت مؤلف) ، ساخته شده. (برهان قاطع) ، نقش. (یادداشت مؤلف) ، نقش کرده. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نقش شده. رسم شده. (ناظم الاطباء). منقوش. (منتهی الارب) (از تفلیسی). نگاریده. مصور: یک درقه بودش سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). و بر وی صورتهای گوناگون از کردار هندوان نگاشته. (حدود العالم). و صدهزار گونه تصاویر بر او نگاشته. (مجمل التواریخ) ، رنگارنگ شده. (ناظم الاطباء). رنگین. رنگ آمیزی شده: رخ ز دیده نگاشته به سرشک وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک. عنصری. ، حنابسته. خضاب شده: چو دست و پای عروسان نگاشته سر و دم چو روی خوبان آراسته همه پر و بال. فرخی. ، زرنگارشده، لکه دارشده. (ناظم الاطباء)
نوشته. (برهان قاطع) (آنندراج). نوشته شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. (یادداشت مؤلف). تحریرکرده. (فرهنگ فارسی معین). مرقوم، انشاشده. (یادداشت مؤلف) ، ساخته شده. (برهان قاطع) ، نقش. (یادداشت مؤلف) ، نقش کرده. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نقش شده. رسم شده. (ناظم الاطباء). منقوش. (منتهی الارب) (از تفلیسی). نگاریده. مصور: یک درقه بودش سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). و بر وی صورتهای گوناگون از کردار هندوان نگاشته. (حدود العالم). و صدهزار گونه تصاویر بر او نگاشته. (مجمل التواریخ) ، رنگارنگ شده. (ناظم الاطباء). رنگین. رنگ آمیزی شده: رخ ز دیده نگاشته به سرشک وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک. عنصری. ، حنابسته. خضاب شده: چو دست و پای عروسان نگاشته سر و دم چو روی خوبان آراسته همه پر و بال. فرخی. ، زرنگارشده، لکه دارشده. (ناظم الاطباء)
صفت مفعولی از گذاشتن. رجوع به معانی گذاشتن شود: سائبه، گذاشته شده. مسردح، بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب). متروک: بسی قلعۀ نامور داشته ز بیداد بدخواه بگذاشته. نظامی
صفت مفعولی از گذاشتن. رجوع به معانی گذاشتن شود: سائبه، گذاشته شده. مُسرَدَح، بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب). متروک: بسی قلعۀ نامور داشته ز بیداد بدخواه بگذاشته. نظامی
نهاده قرار داده، جا داده مقیم کرده، واگذاشته تسلیم کرده، بجا گذاشته باقی گذاشته، ترک کرده رها کرده، اجازه داده رخصت داده، قرار داده سنت گذاشته، عفو کرده بخشوده
نهاده قرار داده، جا داده مقیم کرده، واگذاشته تسلیم کرده، بجا گذاشته باقی گذاشته، ترک کرده رها کرده، اجازه داده رخصت داده، قرار داده سنت گذاشته، عفو کرده بخشوده