- نگاه
- دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
معنی نگاه - جستجوی لغت در جدول جو
- نگاه
- نظر، نگریست، مشاهده، ملاحظه
- نگاه ((نِ))
- نظر، دید
- نگاه
- Gaze, Glance, Look
- نگاه
- olhar
- نگاه
- mirada
- نگاه
- spojrzenie
- نگاه
- взгляд
- نگاه
- погляд
- نگاه
- Blick
- نگاه
- regard
- نگاه
- sguardo
- نگاه
- नज़र , दृष्टि
- نگاه
- দৃষ্টি , দৃষ্টিপাত
- نگاه
- pandangan
- نگاه
- 시선 , 시선
- نگاه
- mtazamo
- نگاه
- 目光 , 一瞥 , 眼神
- نگاه
- 目線 , 一目 , 視線
- نگاه
- מבט , מַבָּט
- نگاه
- การมอง , การมอง , การมอง
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موسسه، آژانس
آن زمان آن وقت آن هنگام، پس از آن سپس بعد در آخر، مع هذا مع ذالک، بعلاوه از آن گذشته
خانه، انبار
خانه، انبار، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه
آن هنگام، آن وقت، پس از آن، سپس، بعد، بعد از آن
((بُ))
فرهنگ فارسی معین
سرای، خانه، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه، انبار، مخزن، جای بند و ساز و برگ سپاه، سخن پراکنی ایستگاه فرستنده رادیویی، خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند، شادمانی موسسه ای که در جش
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه