صورتگری. نقاشی. بتگری. عمل نگارگر. رجوع به نگارگر شود: ایا که فتنه شدستی در آزر و مانی پی نگارگری روی آن نگار نگر. سوزنی. نگار ایزد بی چونی ای نگار رهی زهی نگارنگار و زهی نگارگری. سوزنی
صورتگری. نقاشی. بتگری. عمل نگارگر. رجوع به نگارگر شود: ایا که فتنه شدستی در آزر و مانی پی نگارگری روی آن نگار نگر. سوزنی. نگار ایزد بی چونی ای نگار رهی زهی نگارنگار و زهی نگارگری. سوزنی
کار گازری کردن. به گازری پرداختن. شغل گازری داشتن:... و محمد بن جریر طبری آورده است: که مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود و وی در اول گازرگری کردی. (تاریخ بخارا)
کار گازری کردن. به گازری پرداختن. شغل گازری داشتن:... و محمد بن جریر طبری آورده است: که مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود و وی در اول گازرگری کردی. (تاریخ بخارا)
نقاش. (تفلیسی) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مصور. رسم کننده. (ناظم الاطباء). صورتگر. چهره گشا. نگارنده. (یادداشت مؤلف) : چندان نگار دارد رویش که هر زمان حیران شود نگارگر اندر نگار او. فرخی. با حله ای بریشم ترکیب او سخن با حله ای نگارگر نقش او زبان. فرخی. چو جامۀ نگارگر شود هوا نقطّ زر شود بر او نقای او. منوچهری. نگارگر فلک جادوی بهارآرای بهاری آورد اینک چو صدهزار نگار. مسعودسعد. باد صبا نگارگر بوستان شده ست در بوستان چگونه توان بود بی نگار. امیرمعزی (از آنندراج). نسخۀ چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش اینچنین بکش صورت قوس و مشتری. سعدی. ، بت ساز. بتگر: خرد و جان بود نگارپرست تا چنوئی نگارگر باشد. مسعودسعد
نقاش. (تفلیسی) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مصور. رسم کننده. (ناظم الاطباء). صورتگر. چهره گشا. نگارنده. (یادداشت مؤلف) : چندان نگار دارد رویش که هر زمان حیران شود نگارگر اندر نگار او. فرخی. با حله ای بریشم ترکیب او سخن با حله ای نگارگر نقش او زبان. فرخی. چو جامۀ نگارگر شود هوا نُقَطّ زر شود بر او نقای او. منوچهری. نگارگر فلک جادوی بهارآرای بهاری آورد اینک چو صدهزار نگار. مسعودسعد. باد صبا نگارگر بوستان شده ست در بوستان چگونه توان بود بی نگار. امیرمعزی (از آنندراج). نسخۀ چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش اینچنین بکش صورت قوس و مشتری. سعدی. ، بت ساز. بتگر: خِرَد و جان بود نگارپرست تا چنوئی نگارگر باشد. مسعودسعد