سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، تفشه، سرکوفت، زاغ پا، بیغاره، پیغاره، سرزنش، تفش، بیغار، طعنه، عتیب، تفشل، ملامت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سَراکوفت، تَفشِه، سَرکوفت، زاغ پا، بیغارِه، پیغارِه، سَرزَنِش، تَفش، بیغار، طَعنِه، عِتیب، تَفشَل، مَلامَت
که چادری زیبا و خوش رنگ بر سر اندازد. کنایه از زنی که ظاهری زیبا و جامۀ آراسته دارد. کنایه از زنی که در زیر چادر قامتش زیبا جلوه کند. خوش چادر. آنکه ظاهری زیبا دارد: تهیدست با هیبت و نام و ننگ زن زشت روی نکوچادر است. سعدی
که چادری زیبا و خوش رنگ بر سر اندازد. کنایه از زنی که ظاهری زیبا و جامۀ آراسته دارد. کنایه از زنی که در زیر چادر قامتش زیبا جلوه کند. خوش چادر. آنکه ظاهری زیبا دارد: تهیدست با هیبت و نام و ننگ زن زشت روی نکوچادر است. سعدی
دیوچهره. دیوصورت. زشت روی: چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان. فردوسی. هوا تیره چون پود بر تار شد بر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی. از ایرانیان کس نبد دیده چیر چنان دیوچهران گرد دلیر. اسدی. فرود آمد زروزن دیوچهری نبوده در سرشتش هیچ مهری. نظامی. فرشته صفت گرد آن دیوچهر همی گشت چون گرد گیتی سپهر. نظامی
دیوچهره. دیوصورت. زشت روی: چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان. فردوسی. هوا تیره چون پود بر تار شد بر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی. از ایرانیان کس نبد دیده چیر چنان دیوچهران گرد دلیر. اسدی. فرود آمد زروزن دیوچهری نبوده در سرشتش هیچ مهری. نظامی. فرشته صفت گرد آن دیوچهر همی گشت چون گرد گیتی سپهر. نظامی
نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن. که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار: مر او را نکوکار زآن خواندند که هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی. به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم. فردوسی. مردی است سخاپیشه و مردی است عطابخش با خلق نکوکار به کردار و به گفتار. فرخی. از عباد ملک العرش نکوکارترین خوش خوئی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی. منوچهری. نکوکار با چهرۀ زشت و تار فراوان به از نیکوی زشت کار. اسدی. نکوکار و بادانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست. اسدی. تو نکوکار باش تا برهی با قضا و قدر چرا ستهی. سنائی. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی. خاقانی. چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان به نکوکارپناه آرم و او هست پناه. خاقانی. نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک آیدش. سعدی. قدیم نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند. سعدی. طریقت همین است کاهل یقین نکوکار بودند و تقصیربین. سعدی. در زمان صحابه و یاران آن بزرگان و آن نکوکاران. اوحدی. ، عفیف. باعفت. مقابل بدکار به معنی بی عفاف و ناپاکدامن: کس را به مثل سوی شما راه ندادم گفتم که برآیید نکونام و نکوکار. منوچهری. گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی از نکوکاران وز شرمگنان باشی. منوچهری
نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن. که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار: مر او را نکوکار زآن خواندند که هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی. به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم. فردوسی. مردی است سخاپیشه و مردی است عطابخش با خلق نکوکار به کردار و به گفتار. فرخی. از عباد ملک العرش نکوکارترین خوش خوئی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی. منوچهری. نکوکار با چهرۀ زشت و تار فراوان به از نیکوی زشت کار. اسدی. نکوکار و بادانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست. اسدی. تو نکوکار باش تا برهی با قضا و قدر چرا ستهی. سنائی. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی. خاقانی. چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان به نکوکارپناه آرم و او هست پناه. خاقانی. نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک آیدش. سعدی. قدیم نکوکار نیکی پسند به کلک قضا در رحم نقش بند. سعدی. طریقت همین است کاهل یقین نکوکار بودند و تقصیربین. سعدی. در زمان صحابه و یاران آن بزرگان و آن نکوکاران. اوحدی. ، عفیف. باعفت. مقابل بدکار به معنی بی عفاف و ناپاکدامن: کس را به مثل سوی شما راه ندادم گفتم که برآیید نکونام و نکوکار. منوچهری. گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی از نکوکاران وز شرمگنان باشی. منوچهری
به عقیدۀ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملۀ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. مردمان پس از این امتحان طاهر شده به بهشت درآیند. (ازترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 170)
به عقیدۀ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملۀ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. مردمان پس از این امتحان طاهر شده به بهشت درآیند. (ازترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 170)
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) : سرش را بدین گرزۀ گاوچهر بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر. فردوسی. زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر برو کوه بارید گفتی سپهر. فردوسی. همی گشت برسان گردان سپهر بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر. فردوسی. جرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ باردسپهر. فردوسی
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) : سرش را بدین گرزۀ گاوچهر بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر. فردوسی. زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر برو کوه بارید گفتی سپهر. فردوسی. همی گشت برسان گردان سپهر بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر. فردوسی. جرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ باردسپهر. فردوسی
بهشت روی، چه منو مخفف مینو است که بهشت باشد و چهره به معنی روی. و به معنی علوی ذات، چه منو به معنی علوی و چهره به معنی ذات باشد. (برهان). مخفف مینوچهر به معنی بهشت رو. (غیاث). منوش چیثره، جزء دوم چیثره هم ریشه ’چهر’ فارسی است که در اصل به معنی نژاد بوده و این کلمه مرکب به معنی ’از نژاد و پشت منوش’ است. منوش محققاً یکی از ناموران قدیم بوده که امروزه در اوستا اسمی از او نیست ولی در کتب دیگرنام چند مأمور به صورت مانوش یاد شده از جمله در فصل 31 بندهشن بند 28 مانوش در سلسلۀ نسب لهراسب جزواجداد آن پادشاه کیانی شمرده شده است. نیز در فرهنگها مانوش یا مانوشان نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته لابد این کوه به ناموری که مانوش نام داشته منسوب است. اسم خاندان منوچهر در اوستا آمده به معنی یاری کننده ایرانیان اسم منوچهر و خاندان وی (ایرج = ائیر یاوه) فقط یکبار در اوستا بند 131 فروردین یشت یاد شده است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یشتها ج 2 صص 50-52 شود
بهشت روی، چه منو مخفف مینو است که بهشت باشد و چهره به معنی روی. و به معنی علوی ذات، چه منو به معنی علوی و چهره به معنی ذات باشد. (برهان). مخفف مینوچهر به معنی بهشت رو. (غیاث). منوش چیثره، جزء دوم چیثره هم ریشه ’چهر’ فارسی است که در اصل به معنی نژاد بوده و این کلمه مرکب به معنی ’از نژاد و پشت منوش’ است. منوش محققاً یکی از ناموران قدیم بوده که امروزه در اوستا اسمی از او نیست ولی در کتب دیگرنام چند مأمور به صورت مانوش یاد شده از جمله در فصل 31 بندهشن بند 28 مانوش در سلسلۀ نسب لهراسب جزواجداد آن پادشاه کیانی شمرده شده است. نیز در فرهنگها مانوش یا مانوشان نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته لابد این کوه به ناموری که مانوش نام داشته منسوب است. اسم خاندان منوچهر در اوستا آمده به معنی یاری کننده ایرانیان اسم منوچهر و خاندان وی (ایرج = ائیر یاوه) فقط یکبار در اوستا بند 131 فروردین یشت یاد شده است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یشتها ج 2 صص 50-52 شود
در اوستا منوش چیتهر (فرهنگ ایران باستان). منوش چیتر یا منوچیتر. (ایران در زمان ساسانیان چ مکری ص 104 و 137). منوش چیهر. (مزدیسنا، جدول نسب نامۀ زردشت). نبیرۀ ایرج است از جانب دختر. چون سلم و تور ایرج را کشتند تیغ بر اولاد او نهادند و اکثر مخدرات او را هلاک ساختند. یکی از مستورات حرم ایرج که به منوچهر حامله بود گریخته پناه به کوه منوشان برد و چون در آن کوه متولد شده بود او را مانوش چهر نام کردند و به مرور ایام و تغییر السنه منوچهر شد و بعضی گویند که مادر او رانام نکرد تا بزرگ شد و او بغایت خوش صورت بود او را منوچهر خواندند یعنی بهشت صورت چه هر چیز خوب را به بهشت نسبت کنند و به تغییر السنه منوچهر شد. (برهان). نام نبیرۀ ایرج است از جانب دختر و ایرج پسر فریدون بود. (غیاث). نام پسر ایرج پادشاه هفتم از سلسلۀ پیشدادیان. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمل التواریخ و القصص و آنندراج و انجمن آرای ناصری شود: سراسر سرای منوچهر دید دل خویشتن زو پر از مهر دید. فردوسی. اندر عهد منوچهر، پیغامبر موسی (ع) بود. (مجمل التواریخ ص 90). یکروز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. یا روانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند. خاقانی. گر خون کنید خاک به اشک روان رواست کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست. خاقانی. خسرو جم قدر منوچهرچهر چهره به خاک در او سوده مهر. (از حبیب السیر ج 3 ص 322)
در اوستا منوش چیتهر (فرهنگ ایران باستان). منوش چیتر یا منوچیتر. (ایران در زمان ساسانیان چ مکری ص 104 و 137). منوش چیهر. (مزدیسنا، جدول نسب نامۀ زردشت). نبیرۀ ایرج است از جانب دختر. چون سلم و تور ایرج را کشتند تیغ بر اولاد او نهادند و اکثر مخدرات او را هلاک ساختند. یکی از مستورات حرم ایرج که به منوچهر حامله بود گریخته پناه به کوه منوشان برد و چون در آن کوه متولد شده بود او را مانوش چهر نام کردند و به مرور ایام و تغییر السنه منوچهر شد و بعضی گویند که مادر او رانام نکرد تا بزرگ شد و او بغایت خوش صورت بود او را منوچهر خواندند یعنی بهشت صورت چه هر چیز خوب را به بهشت نسبت کنند و به تغییر السنه منوچهر شد. (برهان). نام نبیرۀ ایرج است از جانب دختر و ایرج پسر فریدون بود. (غیاث). نام پسر ایرج پادشاه هفتم از سلسلۀ پیشدادیان. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمل التواریخ و القصص و آنندراج و انجمن آرای ناصری شود: سراسر سرای منوچهر دید دل خویشتن زو پر از مهر دید. فردوسی. اندر عهد منوچهر، پیغامبر موسی (ع) بود. (مجمل التواریخ ص 90). یکروز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. یا روانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند. خاقانی. گر خون کنید خاک به اشک روان رواست کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست. خاقانی. خسرو جم قدر منوچهرچهر چهره به خاک در او سوده مهر. (از حبیب السیر ج 3 ص 322)