جدول جو
جدول جو

معنی نکوهش - جستجوی لغت در جدول جو

نکوهش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، تفشه، سرکوفت، زاغ پا، بیغاره، پیغاره، سرزنش، تفش، بیغار، طعنه، عتیب، تفشل، ملامت
تصویری از نکوهش
تصویر نکوهش
فرهنگ فارسی عمید
نکوهش
(نِ هَِ)
سرزنش. (صحاح الفرس) (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملامت. (از غیاث اللغات) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مذمت. (صحاح الفرس) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (از دهار) (ناظم الاطباء). عیب گوئی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). عیب جوئی. (ناظم الاطباء). ذم. (فرهنگ اسدی ص 219) (از منتهی الارب). اهانت. تحقیر. افترا. (ناظم الاطباء). و به معنی مصدر نیز آمده است که عیب گفتن و مذمت کردن باشد. (برهان قاطع). سرزنش کردن. ملامت نمودن. (جهانگیری). خیذع. لوم. لائمه. لومی. لوماء. عذیمه. عذل. ومخه. وتغ. شکاه. (از منتهی الارب). لومه. ملام. نکوهیدن. سرکوفت. تقبیح. تشنیع. توبیخ. توکیس. مثلبه. تقریع. تعییر. قدح. (یادداشت مؤلف) :
نکوهش رسیدی به هر آهوئی
ستایش بد از هر هنر هر سوئی.
بوشکور.
ستایش خوش آمدش بر هر هنر
نکوهش نیامدش خوش ز ایچ در.
بوشکور.
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسائی.
به نادانی آن کس که خستو شود
ز دام نکوهش به یک سو شود.
فردوسی.
همی سر ز یزدان نباید کشید
فراوان نکوهش نباید شنید.
فردوسی.
مرا خودبه گیتی نکوهش بود
همان پیش یزدان پژوهش بود.
فردوسی.
این کس ما را با جواب نامه بازگردانیده شود بر قاعده ای که دل ما قرارگیرد تا نکوهش کوتاه گردد. (تاریخ بیهقی ص 499).
کسی کش نه ترس از نکوهش نه غم
کند هرچه رای آیدش بیش و کم.
اسدی.
همه خوی و کردار او را ستای
همان دشمنش را نکوهش فزای.
اسدی.
توئی سزای نکوهش نکوهشم چه کنی
ندیده کاری هرگز کسی بدین سیهی.
ناصرخسرو.
نشاید نکوهش مر او را که یزدان
در این کار اسرار بسیار دارد.
ناصرخسرو.
ز دانا بس است این نکوهش مر او را
که او را نه دانا نه سالار دارد.
ناصرخسرو.
و نکوهش مردمان او رااز راه حق بازندارد. (کلیله و دمنه).
وگر سختت آمد نکوهش ز من
به انصاف بیخ نکوهش بکن.
سعدی.
، عیب. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نکوهش نباشد که دانا زبان
گشاده کند پیش نوشیروان.
فردوسی.
هرکجا نام او بری ندمد
زآن زمین گولی و نکوهش و ننگ.
فرخی.
و حکما گفته اند بهترین مواهب عقل و دانش است و بدترین مصائب جهل و نکوهش. (از راحهالصدور) ، منت. (یادداشت مؤلف) :
گر از خواسته نام خواهی و لاف
بده بی نکوهش بخور بی گزاف.
اسدی
لغت نامه دهخدا
نکوهش
سرزنش، ملامت، عیبگوئی، اهانت
تصویری از نکوهش
تصویر نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
نکوهش
((ن ه))
سرزنش، ملامت
تصویری از نکوهش
تصویر نکوهش
فرهنگ فارسی معین
نکوهش
انتقاد، مذمت، توبیخ
تصویری از نکوهش
تصویر نکوهش
فرهنگ واژه فارسی سره
نکوهش
بدگویی، توبیخ، زخم زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، قدح، مذمت، ملامت
متضاد: ستایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکوه
تصویر نکوه
نکوهیدن، نکوهنده، پسوند متصل به واژه به معنای سرزنش کننده مثلاً بخیل نکوه، گیتی نکوه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ هَِ)
عاذل. ملامت کننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ دَ)
سرزنش دیدن. ملامت شنیدن. مورد مذمت و بدگوئی و سرزنش قرار گرفتن:
به پاسخ نکوهش بسی یافتم
ازیرا به نزد تو بشتافتم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ تَ)
نکوهیدن. هجو. هجا. (یادداشت مؤلف). سرزنش کردن. ملامت کردن:
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.
بوشکور.
هر آنگه که رشک آورد پادشا
نکوهش کند مردم پارسا.
فردوسی.
نکوهش فراوان کند زال زر
همان نیز رودابۀ پرهنر.
فردوسی.
تو از کشورم بگذری در جهان
نکوهش کنندم مهان و کهان.
فردوسی.
بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.
ناصرخسرو.
جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حق مادری است.
ناصرخسرو.
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.
ناصرخسرو.
نکوهش مکن عاقلی را که در صف
برای نشست خود آخور گزیند.
خاقانی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که می رنجد از خفت وخیزش زمین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ یَ دَ / دِ)
نکوهش کننده. ملامت کننده. عاذل:
رسیدندپس پهلوانان بدوی
نکوهش کن و تیز و پرخاش جوی.
فردوسی.
ستایش سرایان نه یار تواند
نکوهش کنان دوستدار تواند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ هَِ گَ)
عاذل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ هَِ گَ)
عمل نکوهش گر. رجوع به نکوهش گر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مذمت. بدگوئی. (فرهنگ فارسی معین). به صورت مزید مؤخر در کلماتی چون دهر، گیتی، بخیل وغیره به معنی نکوهیدن و سرزنش کردن است:
دهرنکوهی مکن ای نیک مرد
دهر به جای من و تو بد نکرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
در ترکیب بجای} نکوهنده {آید: بخیل نکوه گیتی نکوه: همه کارشاهان گیتی نکوه زرای وزیران پذیرد شکوه. (نظامی. گنجینه. 158) توضیح مرحوم وحید در صفحه مذکور ترکیب} گیتی نکوه {را بمعنی سرکوبی و چیرگی آورده اما بمعنی غلبه کننده بر گیتی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهش کردن
تصویر نکوهش کردن
سرزنش کردن عیب گویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهی
تصویر نکوهی
مذمت بد گویی (در ترکیب آید: بخیل نکوهی گیتی نکوهی)
فرهنگ لغت هوشیار