جدول جو
جدول جو

معنی نکونتن - جستجوی لغت در جدول جو

نکونتن
(زَ)
به لغت زند و پازند به معنی کشتن باشد. (از برهان قاطع) (آنندراج). مصحف نکسونتن، به معنی کشتن است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوستن
تصویر کوستن
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفتن
تصویر شکوفتن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکونام
تصویر نکونام
خوش نام، نیک نام
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
به لغت زند و پازند به معنی گرفتن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوش اندام. نکواندام. خوش هیکل: هرکل، جوان خوب اندام نیکوتن. ضائن، سست فروهشته شکم و مرد نیکوتن کم خوار. محراق، مرد نیکوتن دراز باشد یا نه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَسْوْ)
نیوکندن. مقابل اوکندن. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوکندن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
نیکوبین. نیک بین. نکوخواه. خیرخواه، که خوبیها و حسن را بیند. مقابل عیب بین و بدبین
لغت نامه دهخدا
(وَ فُ)
نیکودان. سخت دانا و آگاه و باخبر
لغت نامه دهخدا
(نِ)
که بر دین قویم و راست است:
کردار تو نیکوتر از تعبد
زیرا که نکودینی و مسلمان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ سُ خَ)
خوش سخن. نکوگوی. که سخن نیکو گوید:
نیکودل و نکونیت است و نکوسخن
خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ناکوبیده. نکوبیده. کوفته ناشده. مقابل کوفته. رجوع به کوفته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکاستن. کم نکردن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکاشتن. مقابل کاشتن. رجوع به کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خوش نام. که به نیکی و نکوکاری مشتهر و نامبردار است:
آن گرد نکونام که اندر درۀرام
با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری.
فرخی.
انوشه کسی کو نکونام مرد
چو ایدر تنش ماند نیکی ببرد.
اسدی.
کسی کو نکونام میرد همی
ز مرگش تأسف خورد عالمی.
اسدی.
زندۀ جاوید ماند هرکه نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.
سعدی.
چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.
سعدی.
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.
سعدی.
نمرد آن کسی کز جهان نام برد
که مرد نکونام هرگز نمرد.
امیرخسرو.
، آمرزیده. مرحوم. مغفور:
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردگار.
فردوسی.
، عفیف. پاکدامان:
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نِ نی یَ /نِ کو یَ)
خوش نیت. نیکوخواه:
نیکودل ونکونیت است و نکوسخن
خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(زُ فُ)
به لغت زند و پازند به معنی پذیرفتن و قبول کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش مکدرونتن و نیز مکبرونیتن، پهلوی پتگریفتن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند به معنی شستن باشد و ارونمن یعنی بشویم من و ارونید یعنی بشوئید شما، که امر بشستن باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سر رابرت. سیاستمدار انگلیسی است. وی در سال 1563 متولد شد و به سال 1635 میلادی درگذشت. نوشته های او که حاوی اطلاعات جالبی درباره الیزابت اول و درباریان اوست و در تاریخ انگلستان دارای اهمیت است
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند (!) به معنی بخشیدن و بخشایش باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلغت زند و پازند به معنی داشتن باشد که از دارندگی است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ دَ)
به لغت زند و پازند بمعنی پیچیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: هزوارش تکرونیتن نتن پهلوی سختن بمعنی سنجیدن، وزن کردن بنا بر این پیچیدن در متن تحریف سنجیدن است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بلغت زند و پازند بمعنی خریدن باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). به لغت زند خریدن. (ناظم الاطباء). هزوارش ’زدونیتن’ ’- نتن’، پهلوی ’خریتن’ خریدن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْ یِ گَ دَ)
شکفتن. شکفته شدن. گشادن. واشدن. (ناظم الاطباء). شکفتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شکفتن در همه معانی شود، شکوفه کردن، دمیدن. (ناظم الاطباء) ، شکافتن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) ، متعجب شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
بلغت زند و پازند بمعنی نوشتن باشد و ’شنونمی’ یعنی ’نویسم’ و ’شنونید’ یعنی ’بنویسید’. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به لغت زند و پازند به معنی گذاشتن باشد و شبکونمی، یعنی گذاشتم و شبکونید، یعنی بگذارید. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(نِ)
در حال نکوهیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکاستن
تصویر نکاستن
کم نکردن، ناکاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکونام
تصویر نکونام
خوشنام، نامبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت و آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
تحریر، کتابت
فرهنگ واژه فارسی سره
کشتن، خاموش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی