جدول جو
جدول جو

معنی نکومنظر - جستجوی لغت در جدول جو

نکومنظر(نِ مَ ظَ)
نکودیدار. که ظاهرو قیافه ای خوش و مطبوع و پسندیده دارد:
دی همی آمد از بر سلطان
آن نکومنظر نکومخبر.
فرخی.
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکومنظر و نکومخبر.
فرخی.
شادمان باد و به هر کام که دارد برساد
آن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر.
فرخی.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک منظر
تصویر نیک منظر
خوش نما، زیبا، خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
(نِ مَ ظَ)
نیکومنظری. زیبائی. نیکودیداری. نکومنظر بودن:
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از نکومنظری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
دیداری. منظری. منظرانی: طریر، مرد نیکومنظر و دیداری. (یادداشت مؤلف). خوش سیما. نیکولقا:
هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ بَ)
نکونهاد. نیک باطن:
دی همی آمد از بر سلطان
آن نکومنظر نکومخبر.
فرخی.
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکومنظر و نکومخبر.
فرخی.
شاد باش ای کریم بی همتا
ای نکومنظر و نکومخبر.
فرخی.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ ضَ)
خوش برخورد. خوش روی. نکومشرب. خوش محضر. نیکومحضر:
بداده ست داد از تن خویشتن
چو نیکودلان و نکومحضران.
منوچهری.
تو با هوش و رای از نکومحضران چون
همی برنگیری نکومحضری را.
ناصرخسرو.
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکومحضری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
نکومنظری
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
خوب رو. جمیل. (آنندراج). خوب صورت. خوش نما. (ناظم الاطباء). زیبا. زیباروی:
ای بسا نیک منظرا که هنر
منظرش را سزای مخبر نیست.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ نِ)
نیکومنش. رجوع به نیکومنش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک منظر
تصویر نیک منظر
خوشنما، خوبرو خوش نما، خوبروی زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو منظر
تصویر نیکو منظر
خوش نما، خوبروی زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
جمیل، خوبرو، خوشکل، زیبا، شکیل، صبیح، ماهرخ، مهسا
متضاد: بدمنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد